دوربین مدار بسته ابزاری که برای نظارت بر فضاهای مختلف استفاده میشوند. این دوربینها در انواع مختلفی وجود دارند و قیمتهای متفاوتی دارند. برخی از انواع دوربینهای مدار بسته عبارتند از: دوربینهای دام، دوربینهای بالت، دوربینهای PTZ و دوربینهای IP. هر کدام از این دوربینها ویژگیهای خاص خود را دارند و برای نظارت بر فضاهای مختلف مناسب هستند.
دوربینهای دام به خاطر طراحی زیبا و کوچکشان در فضاهای داخلی محبوب هستند. این نوع دوربینها در فضاهای کوچک و متوسط مانند منازل، آپارتمانها و فروشگاههای کوچک استفاده میشوند. دوربینهای بالت به خاطر قابلیت نصب در فضاهای باز و ضد آب بودنشان در فضاهای خارجی محبوب هستند. این نوع دوربینها در فضاهای بزرگ مانند پارکینگها، کارخانجات و انبارها استفاده میشوند.
دوربینهای PTZ به خاطر قابلیت چرخش 360 درجه و بزرگنمایی تصویر در فضاهای بزرگ و پر رفت و آمد محبوب هستند. این نوع دوربینها در فضاهایی مانند فرودگاهها، ترمینالها و ایستگاههای قطار استفاده میشوند. دوربینهای IP به خاطر قابلیت اتصال به شبکه و دسترسی از راه دور در همه جا محبوب هستند. این نوع دوربینها در همه جائی که نیاز به نظارت از راه دور وجود دارد استفاده میشوند.
برای انتخاب بهترین گزینه، لازم است که نیازمندیهای خود را به خوبی بشناسید. در سایت دکاشاپ، شما میتوانید با کارشناسان مجرب مشورت کنید تا به شما در انتخاب بهترین گزینه کمک کنند.
روزی آقای آقاسی زاده برای سرکشی به خط آمده بودند. بعد از اینکه از اتومبیلشان پیاده شدند و سرکشی را انجام دادند به اتفاق هم کنار اتومبیل ایشان ایستاده بودیم و صحبت می کردیم یک دفعه متوجه شدیم که صدای سوت توپ می آید قبلاً به نیروها سپرده بودیم که وقتی صدای توپ را شنیدند دراز بکشند. با شنیدن صدای سوت توپ همة نیروهای کنار خاکریز دراز کشیدند اما کسی که دراز نکشیده بود آقای آقاسی زاده بود. بعد از اینکه توپ اصابت کرد ما به ایشان اعتراض کردیم که مهندس چرا شما دراز نکشیدید. حفظ جان از جملة واجبات است، شما باید تا رفع شدن خطر دراز میکشیدید. ایشان خطاب به من گفتند: آقای الهی من به عنوان مسئوول محور به خاطر حفظ روحیة نیروها این عمل را انجام دادم و خطر را به جان خریدم تا روحیة بچه ها تضعیف نشود.
زمانیکه حسن آقا در دوران دبستان بود برادر بزرگترش حسین آقا را برای خرید بازار بیرون می فرستادیم . حسن آقا می گفت : مادر چرا مرا برای خرید به بازار نمی فرستید . میگفتم : مادرجان چون تو تنبیه بدنی آنچنانی نداری و ضعیف و کم جثه ای . می گفت : من با برادرم هیچ تفاوتی نداریم . هرکس که بنیه اش کم است مگر نباید کار کند . از این به بعد قرار میگذاریم که هر روز یکی از ما برای خرید از خانه بیرون برود .
حسن آقا گفت: در خارج که مشغول تحصیل بودم به لحاظ فعالیتهای اسلامی مورد کینه و نفرت چپی ها واقع شده بودم. می خواستند دامن ما را لکه دار کنند. قصد داشتند یک خانم اجنبی را اجیر کنند که به من نزدیک شود و در همین حال عکسی از ما بگیرند و بدین وسیله آبروریزی کنند. یک روز که در حال عبور از خیابان بودم دیدم یک زن اجنبی خودش را به من رساند و خواست مرا در بغل بگیرد که بلافاصله فرار کردم. چون دیدم به طرف من می دود سوار تاکسی شدم و رفتم. این خانم هم یم ماشینی گرفت و پشت سر من آمد. به راننده تاکسی گفتم داخل یکی از میلانها رفت، سریع پولش را دادم و فرار کردم. دیدم درب یک خانه باز است. خودم را داخل خانه انداخته و درب را بستم.
پس از اینکه حسن آقا تحصیل خود را با معدل 19/75 در دانشکده تورونتر کانادا به اتمام رساند به ایشان پیشنهاد می شود که بماند و از حقوق و مزایای خوبی هم بهره مند شود. اما ایشان در جواب می گوید: می خواهم به کشورم برگردم و به ملت ستمدیده ایران خدمت کنم.
نگزارید پیش کسوتان شهادت وخون درپیچ وخم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)
نام :سید احمد علویان زو نام پدر: سید رضا متولد :7/6/1346 شماره شناسنامه: 1287 صادره:مشهد میزان تحصیلات: دیپلم شغل: فرهنگی محل اسارت: میمک نوع خدمت: سربازوظیفه ارتش تیپ1 گردان136 تاریخ اسارت:8/5/1366 تاریخ آزادی:7/6/1369 مدت اسارت: 36ماه و25روز
یک دفعه حسن یک موتور اماتن گرفته بود . بچه هایش را سوار موتورکرد و به مغازه برد و چیزی برایشان خرید . بعد از مدتی بچه ها را آورد و جلوی درب حیاط پیاده کرد . قصد داشت که موتور را جلوی درب حیاط بگذارد و به خانه بیاید که در همین حین ، موتور روی زمین افتاد و طلقش شکست . خیلی ناراحت شد و گفت : این موتور امانت و از مردم است . باید بروم و آنرا درست کنم . بلافاصله از جلوی درب حیاط برگشت و به شهر رفت و طلق موتور را عوض کرد و برگشت و به من گفت : ناراحت نباش بیا موتور را درست کردم و دیگر به خانه نیامد و گفت : باید بروم و امانت مردم را پس بدهم .
آخرین باری که می خواستند به جبهه بروند شب تا صبح نخوابیدند و به دوستانشان که شهید شده بودند فکر می کردند مشکلات خانواده هایشان را بازگو می کردند . احساس غربت می کردند و می گفتند: به نظرم این بار آخری باشد که شما را می بینم . صبح من ایشان را تا سرکوچه بدرقه کردم . در صورتی که دفعات قبل ایشان اجازه نمی دادند از درب حیاط بیرون بیایم . فکر می کنم شهادت به ایشان الهام شده بود و بعد از حدود ده روز ایشان به شهادت رسیدند .
1- آخرین وداع از خانواده 2- خواب و رویای شهید 3- پیش بینی شهادت 4- عشق به جهاد 5-خ بعد از مجروحیت یک روز مادرم نقل می کرد:" هشت روز از شهادت محمد آقا گذشته بود و من به شدت برای ایشان بی تابی می کردم یک شب در ایوان نشستم و گریه می کردم که دیدم محمد آقا وارد منزل شد و آمد کنارم و مرا بوسید و گفت : ببین مادر جان این دستهایم و پاهایم و این بدنم شما چرا همه اش می گویید قربان آن دست و پاهایت که قطع شده است از شما می خواهم که در ملاء عام گریه نکتید و بجای گریه کردن بلند شوید به وضع بچه ها برسید حمزه پتویش رویش نیست و ممکن است سرما بخورد" وقتی از جایم بلند شدم تا جای بچه ها را درست کنم دیدم دیگر در کنارم نیست ،