دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

امام خمینی(ره):

ملت ما نباید هیچ وقت فراموش کند که اگر فداکاری این عزیزان و اگر جانفشانی بهترین عناصر این ملت در میدان‌های نبرد نبود،هیچ یک از این آرزوهایی که محقق شد تحقق نمی یافت.

 مقام معظم رهبری:

رحمت سرشار خداوند متعال بر شهدای فضیلت،شهدایی که با نثار خون خود،درخت با برکت اسلام را آبیاری نمودند.

 بیرقی به نشانه آزادگی

حالا که سال‌ها از پیچیدن عطر باروت در فضای شهر ها و روستاهای این سرزمین گذشته،حالا که ما در آرامش بعد از آن طوفان بزرگ،به ماندن و بودن دل خوش کرده‌ایم ،گفتن وشنیدن از خصائل و خصائص مردان بی مثل جنگ،بی شباهت به بازخوانی و بازشنوی حماسه‌های اسطوره‌ای ایران کهن نیست. گاهی هم این روایت‌ها و حکایت‌ها ممکن است در نگاه اول رنگی از اغراق نیز در خود داشته باشد اما بانگاه‌های دقیق و عمیق می توانند و بااتکاء به قرائن و شواهد موجود درهمین روایتها پی به حقایقی انکار ناشدنی ببرند،حقایقی که هشت بهار از عمر انقلاب اسلامی ایران رادر خود و با خودعجین کرده‌است. در هیاهوی ایام پر مخاطره جنگ تماشای کامل و درستی به جمال جلیل سرداران صحنه‌های نبرد ممکن نبود اما اکنون که آن غبار به مدد گذشت زمان فرو نشسته می توان به بهانه‌های مختلف نگاهی به قامت رعنای آن باند بالاهای بهشتی انداخت و به فرهنگ عاشورایی دفاع مقدس بالید.

اکنون یکی ازاین سروقامتان با هیبتی سترگ پیش روی ماست مردی که از مردستان غیرت علوی سربرافراشت و نام خود و ایران اسلامی را برسرزبان‌ها انداخت.

«محمد ابراهیم همت»همان نام رفیع و مینوی است که اکنون سال ها در کنگره‌های آسمان هفتم زمزمه می شود و بر خاکریزهای خاطرات دفاع مقدس بیرقی به نشان جاودانگی است. این شماره از یادنامه سطرهای سرخ به یمن و تبرک نام او ترتیب یافته و در هوای نام عزیزش نگاشته شده‌است.

 گذری بر زندگی همت

محمد ابراهیم همت درسال 1334در شهر قمشه اصفهای به دنیا آمد.خانواده محمدابراهیم از راه کشاورزی امورات می گذراندو او نیز از همان کودکی به نوبه خود در کارها به پدر و مادر کمک می کرد. بعد از تحصیلات ابتدایی وارد دانشسرای تربیت معلم شد و پس از آن به خدمت سربازی رفت. شغل باارزش معلمی درروستارابعداز سپری شدن سربازی برگزید. این سال‌ها مصادف بود با اوج گیری قیام مردم ایران علیه استبدادو استکبارپادشاهی. همت که خود از خانواده‌ای رنج کشیده و مستضعف بود همپای دیگر مردم ستمدیده پا در عرصه مبارزه پنهان و آشکار با رژیم ستمشاهی گذاشت و با توجه به نیروی جوانی و هوشیاری و شعور انقلابی که داشت و به واسطه مبارزه آشکارش با رژیم ،حکم اعدام او صادر شده بود اما دست از مبارزه نکشید تا طعم شیرین پیروزی را بامردم تجربه کند.

پس از انقلاب و با شروع جنگ،احساس کرد که باید در جبهه‌ها حضورپیداکندو او کردستان را برای مقابله و مبارزه با دشمنان پیدا و پنهان این مرزو بوم برگزید و به دنبال رشادت‌ها و لیاقت‌هایی که از خود نشان داد به فرماندهی سپاه پاسداران پاوه منصوب شد.همت به خاطرضربات مهلکی که به دشمنان وارد آورده بود به یکی از سرداران بزرگ جنگ تبدیل شد. معاونت تیپ رسول الله (ص)و فرماندهی این تیپ را به تدریج به عهده گرفت.

همت در سن 26سالگی به توفیق زیارت حج مشرف شد از آن پس لقب حاجی برازنده نامش شد. او در سال 1360ازدواج کرد و ثمره این وصلت تولد دو پسر به نام هان مهدی و مصطفی بود هرچند این فرزندان سایه پدر را چند صباحی بیش روی سرخود احساس نکردند. همت در سن28سالگی و درهنگام مقاومت در برابر تهاجم های پی درپی دشمن برای باز پس گیری جزیره مجنون که چندی پیش از آن به دست نیروهای اسلام آزدشده بود،در روز شانزدهم اسفند ماه شصت و دو به آرزوی همیشگی‌اش نایل شد و با شهادتش به خیل مقربان الهی پیوست.

پای صحبت همسر شهید همت

حتما باید بروی؛همین الان!

ته قلبم فکر نمی کردم حاجی شهید شود. چرا دروغ بگویم؟فکر می کردم دعاهای من سد راه او می شود. گاهی که از راه می‌رسید –دست خودم نبود-می‌نشستم و نیم ساعت بی‌وقفه گریه می‌کردم . حاجی می‌گفت«ناراحتی من میروم جبهه »می گفتم «نه،!اگر دلم تنگ می‌شود به خاطر این بود،دلم برایت تنگ نمی شد. همین خوبی‌های توست که مرا بی‌قرار می‌کند.»

ظاهرا همه بسیجی ها هم همین احساس را نسبت به حاجی داشتند . خودش چیزی نمی‌گفت اما دفترچه یادداشتی بود که من میدیدم همیشه زیر بغل حاجی است و هر جا می‌رود آن را با خودش می‌برد. یک روز غروت که حاجی آمده بود به من و مهدی سر بزند-هنوز اندیمشک بودیم-خیلی اصرار کردم بماند و حاجی قبول نمی‌کرد. در همان حین از نگهبانی مجتمع آمدندگفتند حاجی تلفن فوری دارد. ایشان لباس پوشید،رفت و دفترچه را جاگذاشت. تابرگردد،من بی کار بودم ،دفترچه را باز کردم چند نامه داخلش بودکه بچه های لشکر برای او نوشته بودند. یکی‌شان نوشته بود«من سر پل صراط جلو تو را می‌گیرم. سه ماه است توی سنگرم نشسته‌ام به عشق رویت روی تو...»نامه‌های دیگر هم شبیه این . وقتی حاجی برگشت گفتم«تو همین الان باید بروی!»گفت«نه. رفتم اتفاقا تلفن از طرف بچه های خودمان بود،بهشان گفتم امشب نمی‌آیم.»گفتم «نه،حتماباید بروی ،همین الان!»حاجی شروع کرد مسخره کردن من که «ما بالاخره نفهمیدیم بمانیم یا برویم؟ چه کنم؟‌تو چه می‌خواهی؟گفتم«راستش من این نامه ها را خواندم. »

حاجی ناراحت شد،گفت«اینها اسراری است بین من و بچه ها،نمی خواستم اینها را بفهمی.»بعد سر تکان داد،گفت«تو فکر نکن من این قدر آدم بالیاقتی هستم .این بزرگی خود بچه‌هاست. من یک گناهی به درگاه خدا کرده‌ام که باید با محبت این‌ها عذاب پس بدهم.»گریه‌اش گرفت،گفت«وگرنه ؛من کی‌ام که این ها برایم نامه بنویسند؟»خیلی رقت قلب داشت و من فکر میکنم این از ایمان زیاد او بود.

حاجی برای رفتنش دعا می‌کرد ، من برای ماندنش. قبل از عملیات خیبر آمد به من و بچه ها سربزند. خانه ما در اسلام آباد خرابی پیداکرده بود و من رفته بودم خانه حاج محمد عبادیان –که بعدهاشهید شد. حاجی که آمدند دنبالم ،من در راه برایش شرح و تفصیل دادم که خانه این طور شده ،بنایی کرده‌اند و الان نمی‌شود آنجا ماندو اما حاجی وقتی کلید انداخت و در را بازکرد جا خورد،گفت»خانه چرا به این حال و روز افتاده؟»

انگارهیچ کدام از حرف های مرا نشنیده بود. خانم حاج عباس کریمی خیلی اصرار کرد آن شب برویم منزل آنها. حاجی قبول نکرد،گفت«دوست دارم خانه خودمان باشیم.»رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق رازد و تو صورتش نگاه‌کردم،دیدم پیر شده . حاجی باآن که بیست و هشت سال داشت همه فکر می‌کردند جوان بیست و دو ساله‌است، حتی کمتر،اماآن شب من اولین بار دیدم گوشه چشم‌هایش چروک افتاده،روی پیشانی‌اش هم. همان جا زدم زیر گریه گفتم «چه به سرت آمده؟ چرا این شکلی شده‌ای؟» حاجی خندید،گفت«فعلا این حرف ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده‌ام خانه. اگر فلانی بفهمد،کله‌ام را می‌کند!»و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت«بیا بنشین این جا،با تو حرف دارم.»نشستم. گفت«تو می‌دانی من الان چی دیدم؟»گفتم «نه!»گفت«من جدایی مان را دیدم. »به شوخی گفتم «تو داری مثل بچه ها حرف می زنی!»گفت«نه،تاریخ را ببین. خداهیچ وقت نخواسته عشاق ،آنهایی که خیلی به هم دل بسته‌اند،با هم بمانند»من دل نمی‌دادم به حرف‌های او ،و جدی نمی‌گرفتم ،گفتم «حالا ما لیلی و مجنونیم؟»حاجی عصبانی شد،گفت«من هر وقت آمدم یک حرف جدی بزنم تو شوخی کن!من امشب می‌خواهم با تو حرف بزنم . در این مدت زندگی مشترکمان یا خانه مادرت بودی یا خانه پدری من،نمی‌خواهم بعد از من هم این طور سرگردانی بکشی. به برادرم می‌گویم خانه شهرضا را آماده کند،موکت کند که تو و بچه‌ها بعداز من پا روی زمین یخ  نگذارید،راحت باشید»بعد من ناراحت شدم ،گفتم «تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا با هم برویم لبنان،حالا...»حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن می زند،گفت«نه ،این طورها که نیست ،من دارم محکم کاری می‌کنم،همین.»

فرداصبح،راننده بادو ساعت تاخیرآمد دنبالش ،گفت«ماشین خراب است باید ببرم تعمیر.»حاجی خیلی عصبانی شد ،داد زد«برادر من ،مگر تو نمی دانی آن بچه های زبان بسته تو منطقه معطل ما هستند. من نباید اینها راچشم به راه می‌گذاشتم.»از این طرف ،من خوشحال بودم که راننده تا برود ماشین را تعمیر کند حاجی یکی دو ساعت بیشتر می‌ماند.با هم برگشتیم خانه. اما من دیدم این حاجی با حاجی دفعات قبل فرق می‌کند. همیشه می گفت«تنها چیزی که مانع شهادت من می‌شود وابستگی‌ام به شماهاست. روزی که مساله شما را برای خودم حل کنم مطمئن باش آن وقت،وقت رفتن من است.»

 

نقش شهید در کردستان و مقابله با ضد انقلاب

شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخشهایی از آن در چنگال گروهکهای مزدور گرفتار شده بود اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی‌‌امان و همه جانبه‌ای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهکهای خودفروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را بر آنها تنگتر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروک کرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می‌داد. تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه می‌کردند و حتی تحصن نموده و نمی‌خواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادتهای او در برخورد با گروهکهای یاغی قابل تحسین و ستایش است. براساس آماری که از یادداشتهای آن شهید به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 1359 تا دی ماه 1360 (با فرماندهی مدبرانه او)، 25 عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.
 

 چند خاطره از زندگی محمد ابراهیم

  • همت و عشق به شهادت

توی راه پله نشسته بود و به پهنای صورت اشک می‌ریخت و می‌گفت:«امروز توی راهپیمایی من رو نشونه رفتن ولی اشتباهی غضنفری رو زدن»

انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد. اشک‌هایش را پاک کرد و بلند شدو گفت:«فکرکردن با کشتن من نمی‌تونن جلوی مارو بگیرن»جلو آمد. دستم را فشردو گفت«حالا به  هشون نشون می‌دیم.»و از خانه زد بیرون.

  • خدمت به مردم عبارت است!

دو ساعت بود پیچ را با پیچ گوشتی سفت نگه‌داشته‌بودم. موتور برق باید روشن می‌ماند که مردم فیلم را ببینند. نمیدانم چه اشکالی پیداکرده بود. هی خاموش می‌شد من هم مامور روشن نگه‌داشتنش بودم هرچی گفتم:«ابراهیم!بذار این رو بدیم تعمیر،بعدا...»می‌گفت:«نه!همین امروز باید مردم این فیلم رو ببینن. »داشت موتور برق رامی‌گذاشت پشت ماشین.می‌خواست برود یک روستای دیگر. می‌گفت جمعیت زیادی دارد،می‌خواست آنجاهم فیلم را نشان بدهد.رفتم جلو و دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم «داد!الان دو ساله داری توی دهات فیلم نشون می‌دی،تا حالا دیگه هر چی قرار بود از انقلاب بدونن فهمیدن. اگه راست می‌گی بیا برو پاوه. »

  • همت مرد جبهه ها بود

اولین دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی در حال شکل‌گیری بود.به ابراهیم گفتم:«خودت و آماده‌کن،مردم تو رو می خوان.»چند باری بود که راجع به این مساله با او صحبت کرده‌بودم ولی او جوابی نمی‌داد. آن روز گفت«نمی‌تونم . خداحافظی شب عملیات بچه‌هارو با هیچی نمی‌تونم عوض کنم.»

  • آیا همت مستجاب الدعوه بود؟

«بابایی،اگه پسر خوبی باشی،امشب به دنیا می‌آی. وگرنه،من همه‌ش توی منطقه نگرانم. »تا این راگفت،حالم بدشد. دکمه‌های لباسش را یکی در میان بست مهدی را به یکی از همسایه‌ها سپرد و رفتیم بیمارستان . توی راه بیشتر از من بی‌تابی می‌کرد. مصطفی که به دنیا آمد. شبانه از بیمارستان آمدم خانه . دلم نیامد حالا که ابراهیم یک شب خانه است،بیمارستان بمانم. از اتاق آمد بیرون،آن قدر گریه کرده‌بود که توی چشم هایش خون افتاده‌بود. کنارم نشست و گفت«امشب خدامن رو شرمنده‌کرد. وقتی حج رفته بودم،توی خونه خداچند آرزو کردم . یکی این‌که در کشوری که نفس امام نیست نباشم،حتی برای یک لحظه . بعد،از خداتورو خواستم و دو تاپسر. برای همین،هر دو بار می‌دونستم بچه‌مون چیه. مطمئن بودم خداروی من رو زمین نمی اندازه. بعدش خواستم نه اسیر بشم و نه جانباز . فقط وقتی از اولیائ الله شدم ،در جاشهید شوم.»

  • در انتظار وصل

چنگ زد توی خاک‌ها و گفت«این آخرین عملیاتیه که من دارم می‌جنگم»اصلا همت چند روز پیش نبود. خیلی گرفته بود،همیشه می‌گفت:«دوست دارم بمونم و اونقدر دردبکشم که همه گناهام پاک بشه »می‌گفت:«دلم می‌خواد زیاد عمرکنم و به اسلام و انقلاب خدمت کنم.»ولی این روزها از بچه ها خجالت می‌کشید. می‌گفت:«نمی‌تونم جنازه‌هاشون رو ببینم»ماندن برایش سخت شده‌بود. گفتم :« این چه حرفیه حاجی؟قبلاهر کی از این حرف‌ها میزد؛می‌گفتی نگو.حالاخودت دارن می‌گی.»انگار دردوجودش را گرفته باشد،مشتش را محکم تر کرد و گفت:«نه. من مطمئنم.»

  • همت ،عباس هور

آقامرتضی! یه نفر رو بفرست خط ببینیم چه خبره. هرکس می‌رفت،دیگه برنمی‌گشت و همان سه راهی که الان می‌گویند سه راهی همت. خیلی کم می‌شد بچه‌ها بروند و سالم برگردند. آقامرتضی سرش راپایین انداخت و گفت«دیگه کسی رو ندارم بفرستم شرمنده»حاجی بلندشد و گفت«مثل این که خدا طلبیده»و با میرافضلی سوار موتور شدند که بروند خط. عراق داشت جلو می‌آمد. زجاجی شهید شده بود و کریمی توی خط بود. بچه ها از شدت عطش ،قمقمه ها رامی‌زدند لب هور،جایی که جنازه افتاده بود و از همان استفاده می‌کردند. روی یک تکه از پل‌های که آن جاافتاده بود سوارشد .هفت،هشت تا از قمقمه‌های بچه‌ها دستش بود. با دست آب راکنار می‌زد و می‌رفت جلو؛وسط آب،زیرآتش. آن جاآب زلال تر بود. قمقمه‌های را یکی یکی پر کرد و برگشت.

  • روز  وصل 

از موتور پریدیم پایین جنازه را از وسط راه برداشتیم که له نشود. بادگیرآبی و شلوار پلنگی پوشیده بود. جثه‌ریزی داشت،ولی مشخص نبود کی‌است و صورتش رفته بود. قرارگاه وضعیت عادی نداشت و آدم دلش شور می‌افتاد. چادر سفیدوسط سنگر رازدم کنار. حاجی آن جاهم نبود. یکی از بچه‌هاش راکشیدطرف خودش و یواشکی گفت«از حاجی خبرداری؟‌می‌گن شهید شده. »نه امکان نداشت خودم یک ساعت پیش باهاش حرف زده بودم. یک دفعه برق از چشمش پرید. به پناهنده نگاه کردم. پریدم پشت موتورکه راه آمده رابرگردیم . جنازه نبود،ولی رد خون تازه تا یک جایی روی زمین کشیده شده بود. گفتید«بروید معراج،شاید نشانی پیداکردید. »بادگیر آبی و شلوار پلنگی ،زیپ بادگیر را باز کردم،عرق‌گیر قهوه ای و چراغ قوه. قبل از عملیات دیده بودم مسوول تدارکات آنها را داد به حاجی. دیگر هیچ شکی نداشتم. هواسنگین بود. هیچ کس خودش نبود. حاجی پشت آمبولانس بود و فرمانده‌ها و بسیجی‌ها دنبال او. حیفم آمد دو کوهه برای آخرین بار حاجی رانبیند. ساختمان ها قد کشیده بودند به احترام او . وقتی برمی‌گشتیم،هر چه دور ترمی‌شدیم ،می‌دیدیم کوتاه‌تر می‌شوند. انگار آنها هم تاب نمی آورند.

 شجاعت را از امام آموخت

بیسیمچی ،گوشی بیسیم را به دست حاج همت می‌دهد . می‌گوید:«باشماکار دارند.»حاج همت ،گوشی رامی‌گیرد:همت...بگوشم...»

در همان لحظه ،خمپاره‌ای زوزه کشان می‌آید. بازهم بیسیمچی می‌ترسد. صدای زوزه دلخراش خمپاره،بازهم دل او را فرو ریخته. خمپاره کمی دورترمنفجرمی‌شود. صدای مهیب انفجار،پردههای گوش بیسیمچی را می‌لرزاند و زمین از موج انفجار مثل گهواره می‌ارزد. غباری غلیظ همراه باترکش‌های داغ به طرف آن دو پاشیده می‌شود.همه اینها دریک چشم برهم زدن اتفاق می‌افتد حاج همت بدون این که از جایش تکان بخورد،بالبخند به بیسیمچی نگاه می‌کند و به صحبت ادامه می‌دهد. بیسیمچه خودش رابه زمین چسبانده و با دو دست گوشهایش را چسبیده است وقتی گردو غبار می خوابد،به یاد حاج همت می‌افتد. از جا بر می‌خیزد . وقتی حاج همت چشم در چشم او می‌دوزد،از خجالت سرش را پایین می‌اندازد و در فکر فرو می‌رود. او به ترس و دلهره خودش فکر می‌کند و به شجاعت حاج همت. او خیلی سعی کرده ترس رااز خودش دور کند،اما نتوانسته. وقتی صدای سوت دلخراش خمپاره شنیده می‌شود،انگار صدای سوت دلخراش خمپاره شنیده می‌شو د. زانو‌ها خود به خود شل می شوند،قلب به تپش می‌افتد و بدن نقش زمین می‌شود. بیسیمچی خیلی با خود کلنجاررفته تا بر ترسش غلبه کند؛اما هیچ وقت موفق نشده. یک بار دل به تاریکی بیابان سپرد تا ترس را برای همیشه در خود سرکوب کند. در بیابان ،حاج همت را دید که در خلوت و تاریکی به نماز ایستاده. وحشت تنهایی،وحشت کمی نبود.از حاج همت گذشت و این وحشت و تنهایی را آن قدر تحمل کرد تاصبح شد؛اما باز هم ترسش نریخت. سرانجام تصمیم گرفت موضوع را با حاج همت در میان بگذارد؛ولی هربار که می‌خواست لب باز کند،شرم و خجالت مانع از این کار می‌شد. او حالا دیگر از این وضع خسته شده. دل را به دریا زده،سؤالی را که می‌بایست مدت‌ها پیش می‌پرسید،حالا می‌پرسد:«من چرامی‌ترسم؟شما چرا نمی‌ترسی؟راستش خیلی تلاش می‌کنم که نترسم؛امابه خدادست خودم نیست. مگر آدم می‌تواند جلوی قلبش رابگیردکه تندتندنزند؟اگرمی‌تواند به رنگ صورتش بگوید زردنشو؟ اصلامن بی‌اختیار روی زمین دراز می‌کشم. کنترلم دست خودم نیست...»پیش از آن که حرف‌های بیسیمچی تمام شود،حاج همت که گویی از مدت ها قبل منتظر چنین فرصتی بوده ،دست می‌گذارد روی شانه او و با لبخند. مهربانی می‌گوید:«من هم یک روزن مثل تو بودم. ذهن من‌هم یک روزی پر بود از این سؤالها؛اما سرانجام امام جواب همه سؤالهایم را داد. »

-امام،جواب سؤالهای شمارا داد؟!

-بله...امام خمینی!اوایل انقلاب بود. هنوز جنگ شروع نشده بود. یک روز باچند تا از جوان‌های شهرمان رفتیم جماران و گفتیم که می‌خواهیم امام را ببینیم . گفتید الان نزدیک ظهر است. امام ملاقات ندارند. خیلی التماس کردیم. گفتیم :از راه دور آمده‌ایم. به هر ترتیب که بود،ما راراه دادند داخل. تعدادمان کم بود. دور تا دور  امام نشسته بودیم و به نصیحتشان گوش می‌دادیم که یک دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه‌های اتاق شکست. از این صدای غیر منتظره،همه از جا پریدند،به جز امام. امام در همان حال که صحبت می‌کرد،آرام سرش را برگرداندو به پنجره نگاه کرد. هنوز صحبت هایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت. از جا بلند شد...امام از دیر شدن وقت نماز می‌ترسید  و ما از صدای شکستن شیشه . او از خدامی‌ترسید. ما از غیر خدا. آن جا بود که فهمیدم هرکس واقعا از خدا بترسد،دیگر از غیر خدا نمی ترسد...و هرکس از غیر خدا بترسد،از خدا نمی‌ترسد

(0) نظر
1389/6/9 21:41

 

امام خمینی (ره):

شهدا در قهقه مستا‌نه‌شان و در شادی وصولشان عندربهم یرزقون اند.

 

 زندگینامه شهید

به روز سوم شعبان 1375 ﻫ.ق مطابق با 25 اسفند سال 1334 ﻫ.ش در خانواد‌ه‌ای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در حوالی میدان خراسان تهران چشم به جهان گشود.والدینش به عشق و محبت آقا ابا عبدالله الحسین(ع) و از باب تیمن و تبرک نام غلامحسین را بر او نهادند وبه دنبال آن در سن دو سالگی در سفر کربلا او را همرا ه خود بردند.

پدرش که در تربیت وی جدیت زیادی داشت از همان طفولیت او را با خود به مسجد و هیأت و مراسم عزاداری سرور شهیدان می‌برد.این حضور معنوی باعث شد که او در آن ایام عضو فعال و موثر هیأت نوباوگان محبان الحسین گردد.

غلامحسین دوره دبستان را درمدرسه مترجم الدوله و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند.

 فعالیتهای قبل از انقلاب

شهید باقری همزمان با تحصیل در کلاسهای حدیث و مباحث مربوط به حضرت صاحب الزمان (عج) که در مسجد صدریه دایر می‌گردید شرکت می‌کرد. از کلاس سوم دبیرستان فعالیت فرهنگی خود را با ایجاد کتابخانه در این مسجد به همراه تنی چند از همفکرانش شروع کرد و در راستای کسب آگاهیها و رشد فکری خویش ،‌ ضمن مطالعه و تحقیق پیرامون مباحث مذهبی جلسات سخنرانی را در جمع دوستانش برگزار می‌نمود.

 در سال 1354 پس از اخذ دیپلم ریاضی در رشته دامپروری دانشکده کشاورزی شهر ارومیه تحصیلات عالی خودرا آغاز کرد. در این ایام علاوه بر مطالعه منظم و انسجام یافته در زمینه مسائل اسلامی با سخنرانی درجمع دانشجویان و برقراری کلاسهایی در زمینه اصول عقاید برای دانش‌آموزان مدارس فعالیت مذهبی خود را دنبال می‌کرد و بارها با بعضی از اساتید غربزده که فرهنگ اسلامی را انکار و مظاهر منحط غربی را ترویج می‌نمودند به بحث می‌نشست و ماهیت آن فرهنگ و عوامل غربزده را افشا می‌کرد .از این رو وی به عنوان یک عنصر مذهبی و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخته بود ، که در نهایت به دلیل این فعالیتها پس از یک سال ونیم تحصیل از دانشگاه اخراج گردید .

در این ایام در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود : تو یک سال و نیم از عمرت را بی‌خود تلف کردی پاسخ می‌دهد من وظیفه‌ام را انجام دادم و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبود،  بلکه برای رشد خودم بود و می‌خواستم که دیگران را هم به صحنه بیاورم.

شهید باقری در اسفند ماه سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شدو پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده به ایلام منتقل گردید .

در دوره کوتاه مدت سربازی با توجه به آشنایی که با مسائل اسلامی داشت به ارشاد و هدایت فکری سربازان پرداخت و همزمان با علمای شهر ایلام ازجمله آیت الله صدری (امام جمعه قبلی ایلام ) ارتباط داشت و اخبار و مسائل پادگان را به ایشان اطلاع می‌داد به دنبال این فعالیتها تحت کنترل قرار گرفت و ضمن جدا کردن وی از جمع سربازان پادگان او را به عنوان راننده یک افسرجزء به کار گماردند.

 

 نقش شهید در پیروزی انقلاب اسلامی

همزمان با گسترش انقلاب اسلامی وفرمان حضرت امام خمینی (قدس سره) مبنی بر فرارسربازان از پادگانها خدمت سربازی را رها کرد وبه موج خروشان و توفنده امت حزب الله پیوست و به صورت تمام وقت در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت .

به هنگام تشریف فرمایی حضرت امام خمینی (قدس سره)  به میهن اسلامی در فعالیتهای کمیته استقبال شرکت چشمگیری داشت و به دلیل برخورداری از آموزش نظامی به همراه سایر اعضای خانواده و دوستانش در تصرف کلانتری 14 و پادگان ولی‌عصر (عج) عشرت آباد سابق در تهران نقش بارزی داشت.

 

 پس از پیروزی انقلاب اسلامی

تا خرداد 1358 در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت و با انتشار روزنامه جمهوری اسلامی ، همکاری فعال خود را با این روزنامه در زمینه‌های مختلف آغاز کرد. در این مدت بنا به دعوت سازمان ملل از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار سفر 15 روزه‌ای به لبنان و اردن انجام داد که طی این سفر گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلمین در آن منطقه تهیه کرد .

در خرداد ماه سال 1358 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد . سپس در امتحان ورودی دانشگاه شرکت کرد و با رتبه صدوچهارم در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول گردید.

او در مدت حضور در محیط دانشگاه نقش فعال و موثری درمقابله با توطئه‌های ضد انقلاب و گروهکها داشت .

شهید باقری اوایل سال 1359 به عضویت سپاه درآمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شدو در زمینه شناسایی و مقابله با گروهکهای منحرف و وابسته فعالیت خودرا استمرار بخشید و در این واحد بود که نام مستعار حسن باقری برای ایشان در نظر گرفته شد.

  شهید باقری :

انقلاب ما همچون تیر زهر آگینی برای همه مستکبرین درآمده است .

حضور در جبهه‌های دفاع مقدس

تهاجم  دشمن بعثی به مرزهای کشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود .با احساس تکلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از شروع جنگ – در روز اول مهر ماه سال 1359 – به همراه عده‌ای از برادران پاسدار راهی جبهه‌های جنوب شدو تا آخرین لحظه حیات در این سنگر باقی ماند و در بسیاری از صحنه های پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین کننده داشت .

عمده عناوین فعالیتهای وی در صحنه رزم با دشمن عبارتند از :

-       تأسیس و راه اندازی واحد اطلاعات و عملیات رزمی

شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پایگاه منتظران شهادت (گلف) به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن به جمع آوری نقشه‌ها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آنها اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی جهت کسب اطلاع دقیق از دشمن به شناسایی محورها و نقاط مورد نظر می‌پرداخت ودر برخی از موارد نیز تا عقبه نیروهای دشمن برای ارزیابی توان واستعداد آنها با چالاکی و شجاعت بی‌نظیری پیش می‌رفت .

فعالیتهای مثبت او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها منجر به راه‌اندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) گردید.

واحدهای اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ در تمامی محورهای جنوب (ازآبادان تا دزفول ) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند . با این تلاش اطلاعات چشم فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعفهای بزرگ نداشتن اطلاع از وضعیت دشمن برطرف گردید .

شهید باقری علاوه بر ارائه اطلاعات توان واستعداد ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالی دشمن در آینده را پیش بینی می نمود و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره می‌کرد.از آن جمله پیش ‌بینی وی در دی ماه سال 1359 مبنی بر حرکت دشمن جهت الحاق محور شمال – جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود ، که دشمن در کمتر از یک هفته با نصب پلهای نظامی متعدد و تلاش گسترده این کار را انجام داد. (البته این منطقه بعدها با عنایت الهی در عملیات طریق القدس آزاد گردید.)

از اقدامات بسیار موثر شهید باقری که در این دوره پایه ریزی شد بایگانی اسناد جنگ ترجمه اسناد و بخش شنود بی‌سیمهای دشمن بود.

از دیگر فعالیتهای وی طراحی گردانهای رزمی و تعیین ترکیب سازمان نفرات و تجهیزات و اوات رزمی و واحدهای پشتیبانی از رزم بود.

معاونت ستاد عملیات جنوب

شهید باقری به دلیل لیاقت شجاعت و شهامت که داشت در دی ماه سال 1359 به عنوان یکی از معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شکست محاصره سوسنگردفرماندهی عملیات امام مهدی (عج) فتح ارتفاعات الله اکبر و دهلاویه نقش به سزایی

داشت و همه این نبردها در شرایطی اجرا می‌‌شد که عملیات منظم نیروهای خودی با مشکل مواجه شده بود و اغلب بدون نتیجه می‌ماند.

همه تلاش شهید باقری و برادران سپاه این بود که ثابت کنند می‌توان دشمن را شکست داد.

با برکناری بی‌صدر و با توجه به شرایط سیاسی آن زمان در اجرای عملیات فرمانده کل قوا شرکت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحیم صفوی هدایت عملیات را به عهده گرفت و دراین عملیات به عنوان فرماندهی لایق و کاردان شناخته شد.

فرماندهی محور دارخوین در عملیات ثامن‌الائمه‌(ع)

شهید باقری که فرماندهی محوردار خوین را به عهده داشت در عملیات شکست حصر آبادان در طرح ریزی سازماندهی و کسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش موثری داشت .

معاونت فرماندهی عملیات طریق القدس

در عملیات طریق القدس که برای اولین بار قرارگاه مشترک بین سپاه و ارتش تشکیل گردید شهید باقری به عنوان معاونت فرماندهی کل سپاه در قرارگاه فرماندهی عملیات مشترک حضور یافت و در شناسایی محورهای و تحلیل و پیش بینی حرکتهای دشمن و پی‌گیری مسائل رزمی نقش مهمی را ایفا نمود.

شهید باقری در اجرای مرحله اول این عملیات سه شبانه روز بیدار بود و در آماده‌سازی مرحله دوم عملیات به دلیل خستگی مفرط شب هنگام طی تصادفی به شدت مصدوم شد و به بیمارستان منتقل گردید .

برادر شهید در این مورد می‌گوید :

در بیمارستان در لحظاتی که معلوم نبود زنده می‌ماند یا خیرو با اینکه به سختی سخن می‌گفت می‌پرسید : پل سالبه کارش به کجا کشید ؟

به شدت به فکر عملیات و نگران آن بود . با اینکه یک ماه دستور استراحت مطلق پزشکی به او داده بودند، پس از یک هفته بیمارستان را ترک کرد و به ستاد عملیات جنوب بازگشت و با وجود آثار جراحت و سردرد شدید به فعالیت خود ادامه می‌داد.

پس از عملیات موفق طریق القدس دشمن بعثی دست به یک حمله در تنگه چزابه زد شهید باقری با وجود ضعف جسمی  تلاش زیادی برای تثبیت این نقطه استراتژیک و مهم به عمل آورد و با استقامت عجیبی چندین شب متوالی و بدون لحظه‌ای استراحت به هدایت عملیات پرداخت و حتی در یک مرحله به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شد و تپه‌ای را ه 400 نفر از نیروهای دشمن روی آن مستقر بود و برنیروهای خودی تسلط داشت به تصرف درآورد.

فرماندهی قرارگاه نصر در عملیات فتح المبین بیت المقدس رمضان

 

 نحوه شهادت

پس از عملیات رمضان درشهریور ماه 1361 که مقارن با ایام حج بود ، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود:

هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست بروم به خدا چه بگویم ؟ وقتی می‌روم که حرفی برای گفتن داشته باشم.

چند ماه پس از این صحبت در نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی (قدس سره ) شتافته بودند ، او برای شناسایی و آماده سازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه ) در سنگر دیده بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان مجید بقائی رضوانی و ... به لقاءالله شتافت.

آخرین کلامی که از این شهید بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین نام مبارک امام شهیدان حسین بود.

شهید باقری در همه مدت حضورش درجبهه‌های جنگ تنها یکبار آن هم به مدت پنج روز برای ازدواج از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان (عج) نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید.

 

 ویژگیهای برجسته شهید

اتکال شهید باقری به خداوند تبارک و تعالی بسیار بالا بود و درسایه این توکل اطمینان و استقامت عجیب وی بخوبی مشهود بود و در سخت‌ترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردی با تدبیر عمل می‌کرد.

او عشق و علاقه عجیبی به اهل بیت (ع) و آقا امام زمان (عج)و امام خمینی (قدس سره) داشت .

شهید باقری بی‌ریا و بی‌تکلف در مصائب امام حسین (ع) می‌گریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت

استعداد و خلاقیت شهید باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.

یکی از برادران رده بالای سپاه و (سابقه در جنگ) چنین می‌گوید :

با اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرأت می‌توانم بگویم افکار او دو سال از من بالاتر بود .

شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش شرایط رزمی و عملیاتی خود را ارائه می‌نمود و بدون هراس از مشکلات به فعالیت و تلاش در این زمینه می‌پرداخت . هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت ، بلکه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی بر دشمن با اطمینان صحبت می‌کرد .

قاطعیت و قدرت تصمیم گیری شهید باقری به عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت با جرأت کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی نظر لازم و موثر را ارائه و در این باره تصمیم گیری می‌کرد .

یکی از فرماندهان نظامی ارتش که با وی همکاری مشترک داشت می‌گوید :

در مرحله‌ای از عملیات بیت المقدس یکی از یگانها در شرایط سختی در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس اعلام کرد در صورت مقاومت احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت .

شهید باقری در پاسخ گفت :

در مقابل دشمن باید مقاومت کنید و مسئولیت تلفات را هم به گردن می‌گیرم.

کادر سازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری بود .اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همکاران خود داشت . در تربیت کادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای نظری و عملی را توأم می‌کرد . بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره برگزار کرد که بعدها این برادران در واحد اطلاعات عملیات تیپها مسئولیتهای مهمی را عهده دار شدند.

 پس از عملیات امام مهدی (عج) نگاهم به شخصی افتاد که سطلی به دست گرفته بود و فشنگهای روی زمین را جمع می‌کرد . این شخص کسی نبود جز برادر باقری که می‌گفت :

اینها حیف است و باید از آنها استفاده کرد.

وقتی راجع به عملیات یا مسائل کاری انتقاد می‌کردیم با مهربانی می‌گفت :

بسیار خوب حالا شما بیایید و کار را در دست بگیرید و درست کنید چه فرقی می‌کند.

در عملیات بیت المقدس وقتی یکی از تیپها در وضعیت دشواری قرار گرفته بود . فرمانده آن در اثر فشار مشکلات می‌گوید : مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست ؟ شهید باقری پاسخ می‌دهد :

برادران مبادا غرور این پیروزیها شما را بگیرد خودتان را گم نکنید فکر نکنید ما این کار را کرده‌ایم همه‌اش خواست خدا بوده است .

 حساسیت عجیبی به انتقال شهدا و مجروحین داشت ومی‌گفت :

ما جواب خانواده‌ای را که جنازه شهیدش روی زمین مانده چه بدهیم .

سرانجام در اثر این تأکیدها و ضرورت مدنظر قراردادن حقوق شهدا مسئول تعاون قرار گاه نیز شهید شد .

 

 قسمتی از وصیتنامه شهید به امت حزب الله :

دراین موقعیت زمانی و مکانی جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت خیانت به پیامبر اکرم (ص) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند.در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان داد و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم.

 

 دیباچه سرخ عشق

از آتش و عشق آب شد این دل تنگ

در جوشش می‌خراب شد این دل تنگ

چون تیغ برهنه در تب و تاب وجنون

با منطق خون مجاب شد این دل تنگ

 

آئینه و آب حاصل یاد شماست

آمیزه درد و داغ همزاد شماست

این خاک که از ترنم لاله پر است

دفترچه خاطرات فریاد شماست

سبزیم که ازنسل بهاران هستیم

پاکیم که از تبار باران هستیم

دور است زما تن به مذلت دادن

ما وارث خون سربداران هستیم

 

ازخیل دلاوران گستن نتوان

با روح خدا عهد شکستن نتوان

این است پیام خون یاران شهید :

جنگ است برادران نشستن نتوان

 

 

خصم شب تارو پاسدار سحرند

شیران حریم بیشه زار سحرند

با حنجره شان سرود سرخ فلق است

فریاد بلند آبشار سحرند

 

سرداده منم که سرفرازم گویند

آهسته به این و آن چو رازم گویند

چون آیه رزم در جهادم خوانند

چون سوره حمد در نمازم گویند

 

من همسفر باد سحر خواهم شد

خاک گذر اهل نظر خواهم شد

در آتش عاشقی بسر خواهم شد

پولادم و آبدیده‌تر خواهم شد

 

تا خاک زخون پاک رنگین نشود

این دشت برهنه لاله آذین نشود

تا لاله رخان بانگ اناالحق نزنند

دیباچه سرخ عشق تدوین نشود

 

 اطلاعات کامل شهید:

نام :غلام‌حسین
نام خانوادگى :افشردى
نام پدر :مجید
تاریخ‌تولد :21/12/1334
ش.ش :48881
محل‌صدورشناسنامه :تهران
تاریخ شهادت :09/11/61
نوع حادثه :حوادث‌مربوط به‌جنگ‌تحمیلى
شرح حادثه :حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن-توسط دشمن‌درجبهه
استان :بنیادشهیداستان‌تهران
شهر :اداره‌بنیادشهیدمنطقه‌4(شرق)
وصیت‌نامه : 1058756- غلامحسین - افشردى

(0) نظر
1389/6/9 21:39

 

یادداشتی از شهید دقایقی

برای شما آرزوی صبر و استقامت و پیگیری اهداف اسلامی را دارم. ان‌شاءالله بتوانید با کار و فعالیت، خود را بیش از پیش وقف راه خدا و اسلام کنید. پیش بردن اسلام در جهان – جهانی که پر از فسق و فجور و خیانت ابرقدرتهاست – تلاش و ایثار می‌خواهد. در راه امام حسین(ع) – حضرت سیدالشهداء(ع) – رفتن، حسینی شدن را می‌خواهد.

... ان شاء الله در پیروی از راه امام امت خمینی عزیز(ره) که همان راه خدا، قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است، موفق باشید.

 

 خلاصه ای از زندگینامه شهید اسماعیل دقایقی از استان خوزستان

شهید اسماعیل دقایقی رهیده از خویشتن  به دیار معبودش سفر کرد. او با کوله باری از عشق و ایثار به منزلگه پاکان راه یافت .

او فرزند مظلوم  رمضان ، یار کربلائیان  و همراه  عاشورائیان بود . او مسلخ  خود را از اوان عمرش دید و سرود رهایی خویش را با گلوله  خونینش بارها سرداد .

اودلسوخته ای بود که هرگز آرام نداشت . او موجی از دریای حماسه و فریاد بود .  او دلداد دیار یار بود او بزرگمردی از کربلای خوزستان بود .

شهید اسماعیل دقایقی انسانی متعهد پاک باخته عاشق و مخلص اسلام و انقلاب اسلامی بود .

قبل از انقلاب  با رژیم  ستم شاهی  سابقه مبارزاتی داشت ، در منزل  ایشان بیانیه ها و اعلامیه های امام تکثیر و توزیع می شد .

شهید اسماعیل دقایقی در بنیانگذاری نیروهای نظامی سازمان یافته ملت عراق سهم بسزائی داشت . اولین یگان رزمی  مجاهدین عراقی تحت  عنوان تیپ بدر ثمره تلاشهای خالصانه اوست .

شهی اسماعیل دقایقی نه تنها در انقلاب اسلامی کشور ما ستاره ای پرفروغ  بود بلکه جوانان برومند عراق هم از او به عنوان  یک سردار بزرگ در نهضت عراق یاد خواهندکرد .

 

ن قش شهید در دوران انقلاب اسلامی

شهید دقایقی علاقه وافر به ادامه تحصیل داشت، اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب و دفاع احساس می‌کرد دانشگاه و تحصیل را ترک کرد و در سال 1358 با یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی (که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاهها آن را تنظیم کرده بودند)، به آغاجاری رفت و به اتفاق عده‌ای از دوستان، جهادسازندگی را راه‌اندازی کرد. هنوز چند ماه از فعالیت و تلاش همه‌جانبه او در این ارگان نگذشته بود که طی حکمی (در اوایل مرداد ماه 1358) مسئول تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در منطقه آغاجاری شد. با دقت و دلسوزی تمام به عضوگیری نیروهای انقلابی پرداخت و در زمان تصدی فرماندهی سپاه، نمونه و الگویی شد از یک فرمانده متقی ومدبر و کاردان. یک سال از فرماندهی‌اش در این منطقه می‌گذشت که به دلیل لیاقت و شایستگی زیاد، برای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان به کمک برادر شمخانی و سایرین شتافت و با عهده‌دار شدن مسئولیت دفتر هماهنگی استان، شروع به تشکیل و راه‌اندازی سپاه در شهرستانهای این استان نمود. با انتخاب و معرفی فرماندهان صالح و لایق توانست خدمات ارزنده‌ای را به این نهاد مقدس ارائه دهد. در همین مسئولیت و قبل از تجاوز نظامی عراق،‌زمانی که از درگیری خرمشهر با خبر شد سریعاً‌خود را به آنجا رساند و با انتقال سلاح و مهمات (به اتفاق شهید جهان‌آرا) نقش اساسی در آمادگی رزمی مردم منطقه ایفا کرد.

 

 تولد و کودکی

به سال 1333 ه.ش در بهبان درخانواده‌ای که به پاکدامنی و التزام به اصول و مبانی اسلام اشتهار داشت به دنیا آمد. روح و روان اسماعیل در این کانون که ارزشهای اسلامی در آن به خوبی مشهود بود پرورش یافت و زمینه‌ای برای شخصیت والای آینده او شد.

این خانواده با توجه به مشکلاتی که داشتند، مجبور شدند به آغاجاری مهاجرت و با پایبندی به اصول انسانی و اسلامی، در آن شهر زندگی کنند. شهری که بنا به موقعیت خاص جغرافیایی و منابع زیرزمینی خود نه تنها مورد طمع غرب (بویژه آمریکا) بود، بلکه غارت ارزشهای فرهنگی و سنتهای اجتماعی آن نیز در برنامه‌های استکبار جهانی قرار داشت. اما خانواده اسماعیل نه تنها خود از این تهاجم، سرافراز بیرون آمدند، بلکه در اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر نیز تلاش می‌کردند. در نتیجه،‌اسماعیل نیز تمامی ارزشهای وجودی خود را که از کودکی به آنها پایبند بود از خانواده خود فراگرفت.

او که از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود، مورد توجه خانواده قرار گرفت و پس از ورود به دبستان و پشت سر گذاشتن این مرحله و اتمام دبیرستان، در سال 1349 در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت (که تنها شاگردان ممتاز و باهوش و نمونه را می‌پذیرفت) شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت.

 

 راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر

پس از بازگشت مجدد به جبهه، مسئول راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر (ویژه آموزش فرماندهان گردان) گردید. این اقدام ضروری در جهت آشنایی هرچه بیشتر برادران عزیزی که در جنگ تجارب زیادی را کسب کرده و استعداد فرماندهی را داشتند توسط شهید دقایقی صورت گرفت. ایشان با دقت، یکایک آنها را شناسایی و انتخاب کرد تا ضمن آموزش به اصول و مبانی جنگ و آرایش و تاکتیکهای نظامی، افراد نخبه و توانمند را برای بکارگیری در مسئولیتهای فرماندهی معرفی کند. البته خود ایشان هم در این دوره شرکت کرد.

در زمان اجرای طرح مالک اشتر، عملیات خیبر در منطقه عملیاتی جزایر مجنون انجام شد و شهید دقایقی نیز با حضور در این نبرد فراموش نشدنی، فرماندهی یکی از گردانهای خط مقدم را به عهده داشت. بعد از عملیات خیبر به پشت جبهه بازگشت و دوره یاد شده را در تابستان 1363 به پایان رسانید.

پس از مدتی در لشکر 17 علی‌بن ابیطالب(ع) در کنار شهید دلاور مهدی زین‌الدین قرار گرفت و در نظم بخشیدن و سازماندهی لشکر، یار دیرینه خود را کمک کرد وبا پذیرش مسئولیت طرح و عملیات لشکر، خدمات ارزنده‌ای را به جبهه و جنگ ارائه کرد.

 

 راه‌اندازی تیپ مستقل بدر

هنگامی که ماموریت تیپ یادشده به ایشان واگذار گردید همانگونه که شعار همیشگی‌اش در زندگی این بود که هیچ‌وقت نباید آرامش خودمان را در آرامش مادی بدانیم، برای عملی ساختن و تحقق آن، تلاشی شبانه‌روی داشت و تمامی قدرت و امکانات خود را وقف انجام وظیفه الهی کرد و با توکل به خدا و پشتکار و جدیت در مدت کوتاهی موفق شد یگان رزم منسجم و قدرتمندی را پایه‌گذاری نماید.

نیروهای رزمنده تیپ همه عاشق او بودند. او در قلوب یکایک آنان جا گرفته بود و آنها اسماعیل را از خودشان و جزو جامعه خودشان می‌دانستند و وجودش را نعمت الهی تلقی می‌کردند.

او فقط از نظر تشکیلاتی فرمانده نبود، بلکه بر قلوب افراد فرماندهی می‌کرد. درحیطه مسئولیتی او نظارت بر نیروهای تحت فرماندهی امری بدیهی بود. از سرکشی به خانواده‌های شهدا نیز غافل نبود.

 

 شهید و دفاع مقدس

به دنبال شروع تهاجم سراسری و ناجوانمردانه عراق، به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر92 زرهی اهواز حضور یافت و در شرایطی که با کارشکنیهای بنی‌صدر خائن مواجه بود در سازماندهی نیروها و تجهیز آنها تلاش گسترده‌ای را آغاز کرد. او به لحاظ احساس مسئولیت ویژه‌ای که داشت در برخی مواقع در مناطق عملیاتی حاضر می‌شد و به سر و سامان دادن نیروها می‌پرداخت.

در جریان محاصره شهر سوسنگرد توسط عراقیها، با مشکلات زیادی از محاصره خارج شد. بعدها به همراه شهید علم‌الهدی در شکستن محاصره سوسنگرد دلیرانه جنگید. در عملیات فتح‌المبین نیز در قرارگاه لشکر فجر با سردار شهید بقایی (که در آن زمان فرماندهی قرارگاه فجر را به عهده داشت) همکاری کرد.

 

 فعالیتهای سیاسی – مذهبی

دانش‌آموزان متعهد، از این آموزشکده – که در آن زمان یکی از مراکز فعال و مهم منطقه بشمار می‌آمد – برای مبارزه با رژیم استفاده می‌کردند. اسماعیل در همین هنرستان با برادر محسن رضائی (سردار فرمانده محترم کل سپاه) – که از دیرباز آشنای وادی مبارزه بود – آشنا شد و به همراه ایشان و دیگر همرزمانش مبارزه پیگیری را علیه رژیم و مفاسد اجتماعی آن آغاز کردند.

اسماعیل در سال دوم هنرستان – که با برپایی جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی مصادف بود – در اعتصاب هماهنگ همرزمانش شرکت فعالی داشت و در همان سال با هدف منفجر کردن مجسمه رضاخان ملعون، که در خیابان 24 متری اهواز نصب شده بود، به اقدامی شجاعانه دست زد و قصد خود را عملی نمود، اما متاسفانه چاشنی مواد منفجره عمل نکرد.

مبارزات و تلاشهای اسماعیل، منحصر به مسائل سیاسی و نظامی نبود، بلکه به علت هوش سرشار و علاقه‌مندیش به مسائل فرهنگی در فرصتهای مناسب از طریق دایر کردن کلاسهای مختلف، با جوانان این منطقه ارتباط فکری و روحی پیدا می‌کرد و در خلال مطالب علمی، آنان را با فرهنگ اصیل اسلام که در آن خطه، سخت مورد تهاجم واقع شده بود آشنا می‌ساخت و آنان را به تعالیم روحبخش اسلام جذب می‌کرد.

از این رو همان گونه که فعالیتهای سیاسی نظامی اسماعیل و دوستانش گام موثری در مبارزات مسلحانه علیه رژیم ستمشاهی در آغاجاری و بهبهان به شمار می‌رفت، فعالیتهای فرهنگی او در حد بسیار موثر،‌عامل بازدارنده‌ای در مقابل روند سریع ترویج فرهنگ مبتذل غربی در این منطقه شد، تا نه تنها از بی قیدی و لامذهبی جوانان (که تلاش فراوانی برای آن صورت می‌گرفت) جلوگیری به عمل آید، بلکه در اثر تلاشهای زیاد این عزیزان، جوانان منطقه در مبارزه با رژیم، گوی سبقت را از دیگر مناطق بربایند.

در سال 1353 دوبار (همراه با برادر محسن رضائی و جمعی از یاران) به زندان افتاد و هربار پس از چند ماه که همراه با شکنجه بدنی و عذاب روحی بود، از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان، از هنرستان نیز اخراج شد، اما در همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران – که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسبتر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود – وارد شد.

در این دو محیط دانشگاهی (اهواز و تهران) نیز به مبارزات عقیدتی،‌سیاسی و نظامی خود ادامه داد. دقایقی در زمانی که اغلب دانشجویان دانشگاهها آشنایی چندانی با اصول و مبانی اسلام نداشتند از دانشجویان متعهد و متشرع به شمار می‌رفت. تمام واجبات و مستحبات خود را به نحو احسن به جا می‌آورد و از انجام هرگونه عمل خلاف شرع که توسط دیگران انجام می‌گرفت، در حدود وسع خود با حوصله و برخورد اسلامی جلوگیری می‌کرد واین ویژگی خاصی بود که در تمام مسیر زندگی پرافتخار خود، بدان پایبند بود. در دانشگاه تهران برای مقابله با جریانات التقاطی و غیراسلامی موضع قاطعی داشت و در بحثهای آنان از مواضع اصلی اسلام دفاع می‌کرد و در جهت ملموس و عینی ساختن حقایق اسلامی برای همگان بسیار تلاش می‌کرد.

در سال 1357 ازدواج نمود و در اولین صحبت با همسرش، از این که وی فقط به خود و خانواده‌اش تعلق ندارد گفتگو نمود.

با اوج‌گیری نهضت خروشان و توفنده مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همچنان به مبارزه ادامه داد و در اعتصابات کارگران شرکت نفت نقش موثر و ارزنده‌ای را عهده‌دار بود و در ترور دو تن از افسران شهربانی بهبهان به طور غیرمستقیم شرکت داشت.

خانه اسماعیل همواره یکی از پایگاههای فعال مبارزه با رژیم به شمار می‌آمد و بسیاری از بیانیه‌ها و اعلامیه‌های ضدرژیم در این مکان تهیه و تکثیر می‌شد. شهید دقایقی قبل از 22 بهمن به اتفاق یکی دیگر از دوستانش طبق برنامه‌ای که داشتند به تهران آمد و با حضور در مبارزات مردمی، در فتح پادگانها نقش موثری ایفا نمود. پس از آن نیز با تلاش و جدیت تمام، در جلوگیری از غارتگری گروهکها و به هدر رفتن اسلحه‌ها نقش به سزایی داشت.

سردار سرلشکر محسن رضائی بااشاره به فعالیتهایی که در منزل شهید دقایقی در دوران انقلاب انجام می‌گرفت، اظهار می‌دارند:

خانه و خانواده ایشان یکی از خانواده‌هایی است که انقلاب اسلامی در خوزستان مدیون آنها است.

 

 نحوه شهادت

این شهید بزرگوار در عملیات عاشورا و قدس 4 و همچنین کربلای 2، 4 و 5 در سمت فرماندهی تیپ خالصانه انجام وظیفه نمود و یگان او جزو یگانهای موثری بود که در موفقیت رزمندگان اسلام نقش چشمگیری داشت.

بالاخره هنگامی که در عملیات کربلای 5 برای انجام ماموریت شناسایی، با یک دستگاه موتور سیکلت عازم محور بود در مسیر راه مورد اصابت بمباران هواپیماهای رژیم متجاوز عراق قرار گرفته و به لقای حق می‌شتابد و در اوج اخلاص و ایثار، با نوشیدن شربت شهادت روح تشنه خود را سیراب می‌کند. واقعه شهادتش در روز 28 دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه روی داد.

 

 ویژگیهای اخلاقی

در مطالعه و بالابردن آگاهی و معلومات خود جدیت خاصی داشت و تا آخر عمر پربرکتش از تحصیل دانش باز نماند. ایشان با استفاده از فرصتی که برایش در قم و استان مرکزی پیش آمده بود، در کنار وظیفه حساس و مهم فرماندهی و حفاظت از شخصیتها و کادرهای انقلاب، به فراگیری ادبیات عرب، تفسیر،‌اخلاق و تاریخ اسلام پرداخت.

انس با قرآن از شاخصترین خصوصیت او بود. حتی در اوج مشکلات و گرفتاریها از تلاوت قرآن نیز غافل نمی‌شد. از همسر محترم ایشان نقل شده که او سالی سه بار قرآن را ختم می‌کرد.

روحیه‌ای که بیش از هر خصیصه و صفت دیگر در تمامی مراحل زندگی بدان پایبند بود، پذیرش خطای خود بود. بدین معنی که اگر احساس می‌کرد که با فعل و حرکت خود در رابطه با فردی دچار خطا شده، هرچند که از نظر مسئولیت و شرایط سنی از طرف مقابل خود بالاتر بود، در صدد اعتراف به خطا بر می‌آمد و از آن فرد پوزش می‌طلبید.

با افراد مختلف و خطاکار بشدت برخورد می‌کرد و همیشه رعایت جوانب شرعی را در تنبیهات و برخوردها متذکر می‌شد.

تواضع و فروتنی او به نقل از همرزمانش چنان مشهود بود که مثل یک بسیجی و یک رزمنده عادی در چادرها زندگی می‌کرد. در کارها به آنان کمک می‌کرد و در برخوردهایش خیلی‌ها تصور نمی‌کردند او فرمانده یگان باشد. در اولین برخورد با او، صفت تواضع زودتر از صفات دیگر جلوه‌گر می‌شد. رزمندگان اسلام او را الگوی واقعی یک انسان مجاهد و وارسته می‌دانستند.

با همه مسئولیتهای سنگین و دشواری که برعهده داشت هیچ‌گاه در چهره‌اش آثاری از خستگی یا کسالت ظاهر نبود. لبخند مداوم او در مقابله با سختیها برای همه نیروها درس بود.

در اوج ناملایمات و فشارها و نارساییها، برخورد شایسته‌ای با نیروهای تحت امر داشت.

ایشان عموماً در کارها با نیروهای خود مشورت می‌کرد و به رای و نظر آنها توجهی خاص داشت.

صبر و حوصله و سعه صدر از صفات بارز وی بود. در مقابل تمام مشکلات و مسائل با شمشیر صبر به مقابله برمی‌خواست.

خلوص و سکوت و وقارش در فرماندهی تحسین برانگیز بود. جاذبه او باعث شده بود که در تمامی صحنه‌ها حتی در داخل خانواده رزمنگان از مکانی ویژه برخوردار شود. تدبیر و کاردانی وی موجب تقویت روزافزون جایگاه او در بین افراد شده بود.

شهید دقایقی این صفات را از تلاشهای مجدانه‌اش در راه حق به دست آورده بود و این همه را در تمامی مراحل زندگی و مراتب آن به همراه خود حفظ نمود.

در زندگی مادی خود مرحله ساده‌زیستی را پشت سر گذاشته بود و به بذل و ایثار توجهی خاص داشت و در مواقع ضروری حتی حقوق خود را جهت رفع نیازمندیهای نیروهای تحت امر خود خرج می‌کرد.

او انسانی بود که در راه حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی دست از آلایشهای دنیا شسته بود و دل به محبت حق سپرده بود.

 

م سئولیت یگان حفاظت 

بعد از عملیات بیت‌المقدس، از آنجا که جنگ، حالت فرسایشی به خود گرفت و تحرک جبهه‌ها کم شده بود، منافقین و ضدانقلاب در راستای اهداف استکبار جهانی، دست به ترور شخصیتها و افراد موثر نظام و حزب‌الهی‌ها می‌زدند تا نظام را از داخل تضعیف کرده و عقبه جنگ را مختلف نمایند.

ایشان در تاریخ 1/4/1361 به سپاه منطقه یک مامور گردید و مسئولیت مهم یگان حفاظت شخصیتها را در قم و استان مرکزی به عهده گرفت و با تدبیر و درایت خاص خود و بکارگیری برادران سپاه مخلص و جان برکف، به گونه‌ای عمل کرد که در دوران تصدی فرماندهان ایشان در این مسئولیت، به لطف خدا هیچگونه ترور و سوءقصدی از جانب منافقین و ضدانقلاب در حوزه مسئولیتی او پیش نیامد.

پس از یک سال و اندی کار و تلاش صادقانه در جهت حفظ سرمایه انسانی انقلاب، هنگامی که حضرت امام خمینی(ره) در سال 1362 طی فرمانی تاکید خاصی بر حضور افراد در جبهه‌ها نمودند، ایشان بی‌درنگ طی نامه‌ای به فرماندهی، گزارش مشروح فعالیتهای خود را منعکس و ضمن آن بدین‌گونه کسب تکلیف کرد:

در شرایطی که مساله اصلی سپاه و طبعاً کشور، جنگ است، آیا ماندن و عدم همکاری با سپاه در جنگ نوعی راحت‌طلبی نیست؟ و ضمن آن، درخواست خود را باتوجه به تجربیاتی که در جنگ اندوخته بود، برای خدمت فعال و حضور در جبهه مطرح ساخت.

 

 وصیتنامه شهید دقایقی

1297458

دقایقى  اسماعیل

بسمه تعالى

ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین

خدایا امت اسلام را صبر و استقامت عطا فرما تا در مقابل دشمنان خدا و کافران پایدارى کنند و سپس بر آنان غلبه کنند. خدایا شهادت میدهم که غیر از تو خدا یى نیست و محمد (ص) رسول و فرستاده توست و على (ع) وصى رسول خداست . سلام بر خاندان عصمت و طهارت ، درود بر خمینى کبیر، سلام بر روحانیت متعهد و امت حزب ا...

خدایا از تو میخواهم در هنگامیکه شیطان سستى بر سراغم مى‌آید او را دور سازى و مرا قوت و آرامش عطا فرمائى که :

لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم

پدرو مادر گرامى :

درمقابل شما شرمنده‌ام که توفیق خدمت به شماواجراى حقوق شما خیلى کم نصیبم گشت بدانید که :

انالله و اناالیه راجعون

خداوند به شما صبر فرماید و شما از جمله کسانى باشید مردم و خصوصا خانواده شهدا و اسرا و معلولین را دلدارى بدهید، من هم دعاگوى شما هستم.

همسر محترمه : در مدت 5 سال زندگى از خصوصیات خوب تو بهره بردم مرا بسیار احترام کردى که لایق آن نبودم ، پیوندمن و تو با شعاراسلام و قرآن شروع‌شدو بعد سعى نمودیم که هرروزمان با

روز دیگر متفاوت باشد و کلام اسلام را پیاده کنیم و خوب میدانى که راه من هم در ادامه این زندگى در بعمل در آوردن عقیده به اسلام بوده‌است ،چطور میتوانستم در خانه مانده باشم و کارى نکنم در صورتى که جان و مال امت مسلمان ایران به سوى ، جبهه سرازیر است ،انسان در برخورد با مصائب و مشکلات است که لذت ایمان و توجه بخدا را درک مى‌کند و اگر رفتن من مصیبتى برایت باشد میدانى که:الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون

در تربیت ابراهیم و زهرا سعى خود را بنما، براى آنها دعا مى‌کنم و امیدوارم افرادى مفید براى اسلام و خط ولایت اهل بیت عصمت و طهارت و ولایت فقیه باشند و بعد از من سعى کن با مشورت آقایان علما منطقى‌ترین راه را براى خود انتخاب بنمائى که انشاءا... اگر بهشت نصیبم شد یکدیگر را در آنجا ملاقات کنیم ، انشاءا... با صبر و استقامت خود که داشته‌اى و خدا بیشتر به تو بدهد اسوه‌اى در جامعه خود باشى.

برادران و خواهران محترمه:

براى شما نیز آرزوى صبر و استقامت در پى گیرى اهداف اسلامى دارم انشاءا... بتوانید با کار و فعالیت خود را بیش از پیشرفت راه خدا و اسلام کنید، پیش بردن اسلام در جهان ، جهانى که پر از فسق و فجور است تلاش و ایثار میخواهد درراه حسین (ع) سیدالشهد رفتن ، حسینى شدن میخواهد.

انشاءا... در پیروى ازراه امام امت خمینى عزیز که همان راه خدا و قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت است موفق و موید باشید.

دیدن برادران رزمنده در خطا و اول که با آرامش مشغول نماز هستند و با متانت نیروهاى دشمن و تانکهاى آن را مى‌بینند و با سلاح مختصر با آنان مقابله مى‌کنند، از تجلیات حسینى شدن این امت است که مرا به وجد آورده است ، حقوق شما را آنطوریکه باید رعایت ننموده‌ام انشاءا... مرا ببخشید، من هم دعاگوى شما هستم .

خدمت کلیه اقوام و فامیل و دوستان و آشنایان سلام عرض مى‌کنم و براى آنان توفیق در خط اسلام و قرآن بودن را آرزومند هستم از اینکه نتوانستم حقوق شما را بخوبى رعایت کنم انشاءا... مرا ببخشید. از همه شما التماس دعا دارم .

والسلام على عباد ا... الصالحین

جمادى الثانى 1404 روز وفات فاطمه زهرا (س) اولین منادى حق ولایت و وصایت اهل بیت عصمت و طهارت.

 

 کتاب شهید دقایقی

دقایقی به روایت همسر شهید (‌نیمه پنهان ماه ها )

کتاب «نیمه پنهان ماه» در سال 1380 توسط انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.

این کتاب 64 صفحه ای که راوی آن همسر شهید دقایقی است از دوران نوجوانی شهید دقایقی آغاز گردیده است و در مورد فعالیتهای شهید دقایقی و چگونگی دستگیری شهید  توسط ساواک و سپس عضویت شهید در گروه منصورون و پس از آن پیروزی انقلاب و ازدواج شهید صحبت کرده است .

- انقلاب پیروز شده بود و ما خیلی خوشحال بودیم و خودمان را در پیروزیش سهیم میدانستیم. با پیروزی این انقلاب قرار بود تکلیف خیلی چیزها روشن شود که شد. یکی از آنها ازدواج ما بود. سال 1358 که سرمان کمی خلوت تر شد تصمیم به عقد رسمی گرفتیم....

- صبح 31 شهریور سال 1359 با صدای مهیب و خیلی بلندی از خواب پریدم. صدای شروع جنگ.... هواپیماهای عراقی دیوار صوتی اهواز را شکسته بودند.... با شروع جنگ ادامه زندگی ما معلوم شد. اسماعیل مسئولیتهای مختلفی به عهده گرفت که هر کدامشان به نوعی سر از جبهه در می آوردند. منطقه کاریش تمام خوزستان بود و دائم در سفر.

- شب عملیات بود. خواب عجیبی دیدم: جماعت زیادی از زنهای آشنا انگار در صحرایی لب حوضی ایستاده بودند و وضو میگرفتند و من انگار منتظر نوبتم بودم که وضو بگیرم. به او ( خانم شهید علیدادی‌) گفتم کار تمام شد؟ گفت " آره الآن نوبت شما هم میشود" گفتم : بله چیزی نمانده.

 

وصیتنامه:.... اول از همه تاریخش را نگاه کردم مال سه سال پیش بود. روز شهادت حضرت زهرا. ( شهادت خودش هم در ایام فاطمیه بود ) بعد از سفارش به تقوی و تشکر از پدر و مادرش به قسمت مربوط به خودم که رسیدم خشکم زد. نوشته بود: اگر بهشت نصیبم شد منتظرت می مانم.

(0) نظر
1389/6/9 21:36
زندگینامه شهید
در بهمن ماه سال 1337 ه . ش; در خانواده‌ای معتقد و مذهبی در شهر بهبهان چشم به جهان گشود. هیچکس نمی‌توانست عظمت روحی نوزاد ناتوان آنروز را در 22 سال بعد شاهد باشد، گرچه از همان ابتدا با رفتار متینش در خانواده و علاقه‌اش به مسائل مذهبی و رعایت آنها درسنین 10-12 سالگی رشد فکری و فرهنگی او مشخص و نمایان گردید. از تکبیر گفتن در مسجد محل آغاز کرد و تا آخر عمر از مسیر اسلام و پیروی از روحانیت متعهد خارج نشد. هوش سرشار و استعداد بالای وی باعث شد تا تحصیلات کلاس پنجم و ششم( نظام قدیم ) را در عرض یکسال در یکی از مدارس بهبهان بگذراند و سپس رشته  ریاضی را برای ادامه تحصیل در دبیرستان انتخاب کند. پس از سپری کردن تحصیلات دبیرستان و گذراندن کنکور، در رشته مهندسی شیمی دانشگاه اهواز پذیرفته شد، اما این رشته نظرش را تامین نکرد و گفت: من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعاً بتوانم خدمت به این مردم مست ضعف بکنم.به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجددا طی کرد و دیپلم رشته طبیعی را اخذ نمود و این بار پس از شرکت در کنکور ، در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول شد.علاوه بر درس، مجید را می توان یکی از فعالترین دانش آموزان دبیرستان در زمینه‌های مختلف و ورزشی ، سیاسی، دینی و اجتماعی دانست.
 
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
در سال 1354، فعالیتهای او در دانشگاه شکل گرفت و تماسهایش تشکیلاتی شد. وی برای مبارزه با رژیم شاه نقش تعیین کننده‌ای را در رهبری مبارزات دانشجویی دانشگاه اهواز و غیر دانشگاهیان به عهده گرفت. در سالهای 55 و 56 که مبارزات ملت مسلمان به اوج خود نزدیک می‌شد او از عناصر هدایت کننده تظاهرات علیه رژیم بود.
در همین هنگام با برادران گروه منصورون ارتباط بیشتری برقرار کرد. فعالیتهای این گروه در بهبهان عبارت بود از: آگاهی دادن به مردم، متشکل کردن برادران حزب‌الله، انجام عملیات نظامی علیه عمال رژیم شاه و ...
در بدو تشکیل این گروه وارد شاخه نظامی شد و رهبری برخی عملیات مسلحانه را در آن زمان به عهده گرفت.
او حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برای جلوگیری از اقدامات احتمالی چماق به دستان شاه، تیمهای گشتی را برای حفظ و امنیت شهر و نوامیس مردم سازماندهی کرد و با همکاری برادران دیگر طرح تشکیل تعاونیهای امام را برای تامین مایحتاج مردم ارائه داد.
شهید بقایی نسبت به اصالت حرکتهای انقلابی تعصب داشت و در جریان انقلاب، در همه صحنه‌ها فعالانه شرکت می‌کرد و با هوشیاری خاصی ترفند‌های دشمنان اسلام بویژه منافقین را شناسایی و در جهت خنثی نمودن آنها اقدام می‌نمود.
 
نقش شهید پس از انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه انقلاب اهواز مشغول به کار شد.
شهید بقایی در خنثی کردن و سرکوبی توطئه آمریکایی خلق عرب (که در خوزستان راه‌انداخته بودند) نقش چشمگیری داشت، به طوریکه با زحمات و فداکاریهای او، ضربات شدید و مهلکی به این گروه دست‌نشانده وارد شد.
کار نظامی او پس از انقلاب هم ادامه داشت. فعالیتش را در این زمینه با حضور در کمیته و شهربانی آغاز کرد و اقدامات همه‌جانبه‌ای را در جهت به دام انداختن سرسپردگان رژیم پهلوی که در آن زمان متواری بودند، انجام داد.
در کنار این فعالیتها او معقتد بود که جامعه بعد از پیروزی انقلاب احتیاج به کارهای فرهنگی دارد. به همین خاطر به تشکیل کانون نشر فرهنگ اسلامی در بهبهان پرداخت، که فعالیتهای این کانون در زمینه‌های فرهنگی – تبلیغی شهر بسیار موثر بود.
شهید بقایی به علت تبحر و ذوقی که به کارهای تبلیغاتی داشت در زمینه تهیه پوستر، نوار سخنرانی، فیلم، ویدیو، طراحی، نقاشی و خطاطی وارد عمل شد و نمایشگاهی از جنایات رژیم شاه و اسناد ساواک در شهر بهبهان را به نمایش گذاشت. او خود طراح و خطاط زبردستی بود و با خط زیبایش، احادیث اهل بیت عصمت و طهارت (ع) را می‌نوشت و بر در و دیوار شهر نصب می‌کرد.
با گذشت مدتی از پیروزی انقلاب اسلامی به دانشگاه رفتو هنگامی که بنا به فرمان حضرت امام(ره) در خرداد سال 1358 جهاد سازندگی تشکیل به عضویت جهاد بهبهان درآمد و مدتی در آنجا مشغول فعالیت بود.
وی تا اوایل جنگ تحمیلی تقریباً‌ با همه ارگانهای انقلابی در ارتباط بود و با حضور فعالانه خود و ارائه راه‌حلهای ابتکاری باعث حفظ روح امید، تحرک و نشاط در همگان می‌شد.
پیش از آغاز جنگ تحمیلی به توصیه سردار محسن رضایی (فرمانده محترم کل سپاه) به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در واحد روابط عمومی (تبلیغات – انتشارات) سپاه امیدیه به فعالیت مشغول شد. با تشکیل دفتر هماهنگی و تحقیق و بازرسی در سپاه خوزستان وانتخاب شهید دقایقی به عنوان مسئول این دفتر، وی جهت همکاری با ایشان به اهواز منتقل شد.
 
ویژگیهای اخلاقی 
زندگی پرافتخار این شهید بزرگوار پیوسته قرین با عبادت و زهد و خداجویی بود، او از کودکی به مسائل مذهبی علاقمند بود و چند سال قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و احکام دینی را به خوبی عمل می‌کرد.
از کودکی با مسجد مانوس بود و به طور فعال در جلسات قرائت قرآن شرکت می‌کرد و توجه زیادی به دعا و زیارت ائمه اطهار (ع) داشت، آنقدر برای ذکر مصائب اهل بیت(ع) اهمیت قایل بود که می‌گفت: همین مراسم روضه‌خوانی ما را نگه داشته است.
برای اقامه نماز اهمیت فوق‌العاده‌ای قائل بود. همواره تلاش می‌کرد نماز به جماعت خوانده شود. در هنگام بجاآوردن فریضه نماز آنقدر خشوع داشت که وقتی برادران همرزمش او را در آن می‌دیدند به حالش غبطه می‌خوردند.
شهید بقایی علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره)، و روحانیت داشت و فقط با حرکتهایی که در خط امام بود و با کلام روحانی معظم‌له مطابقت داشت، همراهی می‌کرد.
معتقد بود که گروهگرایی برای انسان تعصب و عجز فکری بوجود می‌آورد و می‌گفت: شما فقط ببینید حضرت امام خمینی(ره) چه می‌گوید، از آن تبعیت کیند.
در مبارزات سیاسی – مذهبی هرگز خودسرانه عمل نمی‌کرد و سعی بر این داشت که مبارزاتش در مسیر مکتب باشد، در واقع، انقلابی بودن مجید با مکتبی بودنش قرین بود. و سعی می‌کرد در زندگی، کار و مبارزه، با جواز شرعی عمل کند.
شهید بقایی علاقه عجیبی به نیروهای بسیج مردمی داشت و هرجا مشکلی پیش می‌آمد از آنها دفاع می‌کرد. رفتار او با نیروهای بسیجی آمیخته با ملاطفت و مهربانی بسیار بود. با آنها نشست و برخاست می‌کرد و با آنها غذا می‌خورد. بارها مشاهده می‌شد وقتی در مسیرش بسیجیها را می‌دید، از ماشین پیاده شده و با آنها مصافحه می‌کرد. او می‌گفت: یکی از رمزهای موفقیت ما قدردانی از نیروهای مردمی است.
تیمسار دریادار شمخانی (فرمانده محترم نیروی دریایی) در این مورد می‌گوید:
اصلاً مجید خودش یک بسیجی بود. اگر می‌خواستید بدانید بسیجی چه کسی است باید سراغ مجید می‌رفتید. البته بسیج به مفهوم از جان گذشته، به مفهوم عاشق ولایت و حضرت امام خمینی(ره)، به مفهوم منتظر امام زمان(عج)، به مفهوم ذوب شده در خط امام حسین(ع). پاسداران فراوانی هستند که بسیجی‌اند و یکی از این پاسدارها مجید بود.
شهید بقایی از جمله کسانی بود که هیچگاه خود را در میان عناوین و مقامها گم نکرد و شخصیت والای الهی‌اش را به این مسائل نفروخت. او با تمام امکاناتی که می‌توانست در اختیار داشته باشد، فردی بسیار قانع، متواضع، باوقار، منصف و کم توقع بود.
سردار فرماندهی محترم کل سپاه در توصیف ایشان چنین گفته‌اند:
شهید بقایی اسوه تقوی بود و تقوای ایشان در جبهه‌های جنگ مشخص و روشن و زبانزد خاص و عام بود. از جمله فضایل خوب و زیبایی که ایشان داشت این بود که حتی در بین راه که وقت نماز می‌رسید از ماشین پیاده می‌شد و نماز را به موقع (ولو در کنار جاده) می‌خواند.
نمازهای شب و دعاهای خاص ایشان و آن اخلاق و حجب و حیای خاصی که در قیافه‌اش نهفته بود از او یک اسوه تقوی بوجود آورده بود و هنوز هم که هنوز است از شهدا اسوه ما مجید بقایی است.
آنقدر به فکر قیامت بود که هرگاه در جلسات سخنرانی از عقوبت خدا سخن گفته می‌شد اشک می‌ریخت. شهید بقایی تاکید و اصرار خاصی بر خواندن دعای عهد در هر روز داشت و مستحبات و واجبات خود را به دقت انجام می‌داد.
با قرآن انس عجیبی داشت.همواره یک جلد قرآن کوچک با خود به همراه داشت و در هر فرصتی به تلاوت آیات آن می‌پرداخت و سعی داشت آن را حفظ کند.
 
وصیت نامة شهید مجید بقائی
بسم الله الرحمـن الرحیـــــم
سلام و درود و دعا بر امام و امت امامی که ما باید با تلاش و جهاد و ایثار و شهادتمان رهبری و امامت جهانیشان را عینیت بخشیم و جهان انقلابی و اسلامی بسازیم . انقلاب خونینمان سنگر کفر جهان را عقب نشانده و این بار با رحمت خدائی ‹‹ جنگ ›› مقدمه ای شده برای تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی ‹‹ انشاء الله ›› و بدانید که این وضع ، ایثارمی خواهد و خون ، که پیامدش نصر الهی است که پیروزی اسلام در اثر رنج و سعی و کوشش زجر و ناراحتی و خون دادن است .
بله ما هم می جنگیم و تن به هیچ گونه سازش نمی دهیم و با شعار همیشگی مان یا فتح یا شهادت می جنگیم و بر سیاست ‹‹ نه شرقی و نه غربی ›› سرسختانه پامی فشاریم چون معتقد به خدائیم . و خواهران هیچگونه اندوه حزنی به دل راه ندهید چون ایدان آزمایش است و زمان امتحان و شما برترید اگر مؤمن باشید و از رهبرعصارة مکتب بیاموزیم که چون کوه استوار در مقابل دشمن و چون کاه در مقابل خدا و من هم در مقابل مصائب باید همچون کوه باشیم . خدایا معبودم ای ل آنکه همه چیزم از توست . ای آنکه در کاغذ نمی گنجی و نه با قلم وصف می شوی آنچنان تار و پودم آغشتة به گناه است که فعلاً یارای صحبت ندارم و هر وقت می خواهم زبان گشایم شرمند ام .
با این وضع رحمی بر من کن . مرا ببخش ، می دانم که بخشنده ای ومهربان ، بارها فکر کرده ام با خود و نهایت به این نتیجه رسیده ام که فقط در لباس شهید و با محتوای شهید می توانم در دادگاهت حضور یابم بجز این هرگز ، که شرمنده ام و رسوا .
خدایا شاکر از اینکه تا این حد هدایتم کردی . خدایا اگر قدمی در راهت برداشتم از من بپذیر . معبودم می دانم که چیستی ولی در دل خانواده مان صبری وافر بگذارکه می دانم بدون این مسئله تحمل چنین مسئله ای را ندارند . خدایا ملتسمانه می گویم و بارها گفته ام که جگر گوشه امت امام عزیز خمینی کبیر را تا ظهور حضرت مهدی ( عج ) برای امت نگهدار .  ‹‹ آمین ››
خدایا ، بار پروردگارا آن کسانی که حافظ انقلابند حفظ و دشمنان انقلاب را نابود بگردان .   ‹‹ آمین ››
خدایا بخوبی می دانم و برایم ملموس است که بهترین ها را بسویت می کشی و حجابشان را می دری و من این را در خود نمی بینم ولی شاید دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم کرد .
خدایا دیگر دعایم سلامتی مجروحین و صبر به معلولین می باشد .
و ما خانوادة عزیز و پدر و مادرخوبم که خیلی عذابتان دادم و همیشه به شما می گفتم برای اسلام می خواهم خدمت کنم و شما بنا به علائق می گفتید بالاخره از دست ما می روی و اینکار را نکن و همیشه به شما می گفتم و آخرین بار هم می گویم که من و ما و شما و همه از کس دیگریم و هر وقت امانت را بخواهند پس می گیرد و کسی را دخل و تصرفی در آن نیست .
بهر جهت نمی دانم می پذیرد یا نه ولی انشاءالله می پذیرد . و حتماً مرا می بخشید و حتماً بر زبان آورید که تو را بخشیدم .
خدا به شما صبری دهد و صبور باشید که درجه امر انسان صبور  صابر بسیار بالاست. مادر ، اگر صبر کردی فاطمه زهرا ( س ) به تو مرحبا می گوید و ملائک تو را دلداری می دهند .‹‹ انشاء الل››
و اما برادرم حمید ! در همین راه که هستی به جمهوری اسلامی خدمت و پایه های جمهوری را محکم بگردان که خدا یاری و دایتت می کند و اصلاً به این دنیای پست وبی ارزش دل مبند که فقط اسباب آزمایش است و امتحان.
و برادر و خواهرم ! شما هم قدر جمهوری اسلامی را بدانید که نعمت بزرگی است و کوچکترین کفران نعمت محاکمه دارد و جداً همیشه بفکر اسلام باشید .
‹‹ انشاء الله›› و همگی شما مرا ببخشید و التماس دعا دارم .
و امادوستان خوبم برادران و خواهران ! شما هم از من رنجیدگی دارید از شما می خواهم که مرا ببخشید و اگر بدی کرده ام از من بگذرید . تذکرم این است که امام را رها نکنید .
و از کلیة اقوام ، آشنایان ، دوستان طلب بخشش میکنم و امیدوارم که اگربدی کرده ام ببخشند . حتماً برایم دعا کنید . حتماً برای امام و برای من و برای مؤمنین را فراموش نکنید .
والسلام
بندة حقیرو ذلیل ـ خدمتکار اسلام اگر خدا بخواهد
التماس دعــــا
شوش دانیال ـ 30 / 2 / 60
 مجید بقــــــائی
قدر جمهوری اسلامی را بدانید که نعمت بزرگی است و کوچکترین کفران نعمت، محاکمه دارد و جداً همیشه به فکر اسلام باشید.
... هیچگونه اندوه و حزنی به دل راه ندهید، چون میدان آزمایش است و زمان امتحان. شما برترید، اگر مومن باشید. از رهبر، عصاره مکتب، بیاموزیم که چون کوه، استوار در مقابل دشمن و همچون کاه در مقابل خدا می‌ایستد و ما هم در مقابل مصایب باید مثل کوه محکم باشیم.
 
 
نحوه شهادت
قبل از عملیات والفجر مقدماتی قرار شد که عده‌ای از مسئولین و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی(ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفته بود که باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عده‌ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.
شهید بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حرکت نمودند. ایشان در بین راه به برادران همراه می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که:
«یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّکِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی»
و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد که به آن مرحله عالی نایل گردد؟
هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سئوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و بدین سان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت. سرانجام سردار سرلشکر دکتر مجید بقایی، نهم بهمن سال 1361هنگام شناسایی منطقه عملیات والفجر مقدماتی، همراه غلامحسین افشردی (حسن باقری) به شهادت رسیدند.
 
خاطره شهید مجیدبقائی
سردار رشیداسلام "مجیدبقایی " جانشین یگان نیروی زمینی سپاه به رعایت مسائل شرعی در مبارزه بانظام طاغوت بسیار معتقد بود . یکیاز همرزمان او می گوید :
قبل از انقلاب اسلامی ، ما برای تهیه باروت به شوره نیازداشتیم . روزی مجید  به مت پیشنهاد کردکه از مغازه  پدرم تهیه کنم ، ولی خرید آشکار آن ، قضیه را تا حدی فاش می کرد  و پدرم می فهمید .  در عین حال ، مجید تاکید می کرد که ما با توج به مسائل شرعی ، حق نداریم . بدون رضایت او از مغازه پدرت شوره برداریم .  اگر چه من بی اطلاع او می توانستم با پرداخت پول ، شوره تهیه کنم ، ولی او افراد متعددی را با بهانه های مختلف برای خرید شوره فرستاد و شوره مورد نیاز را تهیه کرد .
سردار سرلشکر " محسن رضایی " که از دوستان قدیمی شهید مجید بقایی است ، می گوید :
برادر مجیدبقایی درعملیات طریق القدس به صورت یک رزمنده ساده شرکت کرد ؛ با اینکه فرمانده سپاه  و محور عملیاتی شوش بود . از او در این عملیات به مدت سه روز خبری نبود . همه به دنبال خبری از او بودند. پس از سه روز او را تشنه و گرسنه در نخلستانهای شمال شهر بستان یافتند ؛ در حالی که مرتب ذکر خدا را بر لب داشت .
یکی از دوستان مجید می گفت :
در آخرین  ماموریت شناسایی که با ایشان همراه بودیم ، طبق معمول با قرآنی  که در ماشین همیشه به همراه خود داشت، سوره والفجر را حفظ می کرد و از من می خواست که از او امتحان  کنم که آیا سوره را درست حفظ کرده است  یا نه . آنگاه پیوسته زیرلب زمزمه می کرد : " یا  ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی ."
چند لحظه بعد در دیدگاهی که از آن به مواضع دشمن نگاه می کرد ، با نثار دو پایش جاودانه شد .
آخرین سخنش بعد از شهادتین فریاد یا حسین بود .
از سجایای اخلاقی مجید یادآوری خاطرات همرزمان شهید خود بود .او در دفترچه خود اسامی 39 نفر از شهدایی را که می شناخت به ترتیب شهادت یادداشت کرده و همیشه بدانها می نگریست و می گفت :
ما در قبال خون شهیدان مسئول هستیم .
خداوند او را چهلمین نفر آن لیست مقدس قرار داد .
یکی از همرزمان سردار شهید اسلام مجید بقایی می گوید :
قبل از انجام عملیات  مقدماتی والفجر ، قرار بود عده ای از مسئولان  نظامی با امام ملاقاتی داشته باشند . مجید با اینکه دلش برای دیداری محبوب خود پرمی زد ، گفت :
ما باید اتمام شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم .
او حتی یکبار برای خداحافظی از پدر و مادرش تصمیم گرفت به بهبهان برود . شبانه حرکت  کرد ، ولی پس از طی حدود چهل کیلومتر، از ادامه سفر منصرف شد و برگشت . علت را از او جویا شدیم . گفت :  در بین راه به خاطرم رسید که در این عملیات باید بیشتر کار کنیم . احساس کردم به جای رفتن به بهبهان اگر پیش بسیجیها باشم ، بهتر است .
همان شب باسردار شهید حسن باقری جهت شناسایی به فکه رفتند و در همان روز هر دو باهم به شاخسار جنان پرکشیدند .
خانواده مجید گفته اند :
مجیدکه دانشجوی رشته پزشکی بود تا مدتها به ما نمی گفت که مسئولیتش درسپاه و جبهه چیست . ما حتی
 نمی دانستیم که او به جبهه می رود . هروقت از او می پرسیدیم چه کاره ای ؟ پاسخ می داد :
در اهواز می گردیم !
با اینکه چندبار مجروح شد ، اما چیزی از خود  بروز نمی دادو پس از مداوا با حالت عادی به خانه برمی گشت . ما بعدها متوجه می شدیم که او مجروح شده است .
برادر مجید می گوید :
مجید در عملیات طریق القدس فتح بستان به مدت سه روز در محاصره کامل دشمن بود ، اما با زیرکی خاصی بالاخره خود را به نیروهای خودی رساند ؛ با اینکه در این محاصره  نیروهای عراقی چنان به او نزدیک شده بودند که کار برای اسارت او به درگیری لفظی هم کشیده بود .
با این همه هنگامی که به خانه بازگشت ، با هیچ کس موضوع محاصره  خود را مطرح نکرد و ما بعد از مدتها به واسطه نوار مصاحبه ای که از تبلیغات جبهه و جنگ به دستمان رسید ، از موضوع مطلع شدیم .
شهید مجیدبقایی می گفت :
در عملیات فتح بستان ، حدود 60 نفر بودیم که در نزدیکی امام زاده زین العابدین در محاصره تنگ دشمن در گودالی موضع گرفته بودیم . عراقیها برای اسارت ما هر لحظه نزدیکتر می شدند و گفتن :
تسلیم شوید !
حتی یک نفر برآمد که ما را بگیرد و ببرد، ولی یکی از برادرها به نام آلوگردی که از سپاه اهواز  و آرپی چی زند بود ، از جا بلند شد و با شهامت و شجاعت خاصی با فریاد " الله اکبر " به آن نفر بر شلیک و آن را منفجر کرد ودر همین عملیات  مزد جهاد خویش را باشهادت در راه خدا گرفت .
سردار سرلشکر محسن رضایی می گوید :
یکبار در قرارگاه خاتم ، بعد از جلسات طولانی که با برادران ارتشی داشتیم از شدت خستگی به خواب رفته بودیم . اواسط شب حدودساعت 5/2 احساس کردم سرو صدایی می آید . برخاستم و قامت بلند مجیدبقایی رادیدم که دستهایش را به سوی خداوند بالا برده بود و باخدا مناجات می کند .
با دیدن این منظره خیلی به حال  او غبطه خوردم . چون او هم مثل همه ما خسته بود .
یکی از دوستان این سردار شهید گفته است :
روزی در یکی از محورها با برادر بقایی در حال حرکت به طرف خط بودیم که مشاهده کردیم بسیجی کم سن وسالی در کنار جاده نشسته و منتظر ماشینی است که با آن  به خط برود . مجید  با وجودی که خیلی عجله داشت، گفت: " نگه دار . "
بعد از ماشین پیاده شد و با آن برادر بسیجی متواضعانه صحبت کرد و در آخر به او گفت : " چیزی از من نمی خواهی؟"
بسیجی نوجوان که از مهربانی مجید به وجد آمده بود به مجید گفت : " کلاهت را بده ."
بقایی کلاهش رابا شوق به او تقدیم کرد و به من گفت : " یکی از رموز موفقیت ما در جنگ قدردانی از نیروهای مردمی است .
مجید با حقوق مجردی ناچیزی که از سپاه می گرفت ، زندگی خود را می گذراند و وقتی به شهادت رسید ، خیلی از حقوقهای عقب مانده اش را از سپاه نگرفته بود . او می گفت :
وقتی به این حقوق احتیاج ندارم ، چرا آن را بگیرم چون تشکیل خانواده  نداده ام ، همین مقدار برای من بس است .
مجید پولهایی را که می گرفت ، صرف خرید کتاب می کرد و معتقد بود که باید به اندازه نیاز از بیت المال مصرف کند.
راوی: برادرشهید (حمید بقایی)
 
شعری به یاد دوست
بیا عاشقی را رعایت کنیم /ز یاران عاشق حکایت کنیم /از آنها که خونین سفرکرده‌اند/سفر بر مدار خطر کرده‌اند/از آنها که خورشید فریادشان/دمید از گلوی سحر زادشان.../چه جانانه چرخ جنون می زنند/دف عشق با دست خون می زنند/به رقصی که بی پا و سر می کنند/چنین نغمه عشق سر می کنند.../عالم همه خاک کربلا بایدمان/پیوسته به لب خدا خدا بایدمان/تا پاک شود زمین ز انبای یزید/همواره حسین مقتدا بایدمان/گفتم که دلت؟ گفت: لبالب ز امید/گفتم: سخنت؟گفت: شعار توحید/گفتم به چه ره بایدمان رفتن ؟گفت/آن راه که میروند یاران شهید/نان که به ما سر سحر را گفتند /بر صحنه شب همچو شهاب آشفتند/کردند دگر همسفران را بیدار/خود گرچه درون بستر خون خفتند/ای گشته شب سیاه ، تبعیدی تو/عید سحر است و مرگ شب، عیدی تو/تا حشر نشان کهکشان دل ماست/منظومه زخمهای خورشیدی تو/در مکتب رزم درس عشق آموزیم /در خرمن دشمنان شرار افروزیم /چون خشم خدای خویش کافر سوزیم /در کشتن و در کشته شدن پیروزیم /ای کبوترهای پیکر سوخته /لا له ای سرخ پرپر سوخته /آتش اشک تمام نخل ها /قامت سبز و صنوبر سوخته /از تبار عشق بودی ای شهید /از شقایق‌های سنگر سوخته /سر جدا مردان دشت فاجعه/چپیه‌هاشان در برار سوخته /خصالها در خانه احساس من /خاطراتم بی برادر سوخته/نفحه‌هاشان در گلو خشکیده باز/آسمان هم بی کبوتر سوخته .
(0) نظر
1389/6/9 21:31

 

در سخت ترین شرایط تبسم بر لبهای او بود
ناصر کاظمی در 12 خردادماه 1335 در خانواده‌ای معتقد و اهل تقوا در تهران دیده به جهان گشود و از همان ابتدای زندگی، با قشر محروم جامعه ،‌آشنا و همراه شد.
ناصر دوره ابتدایی را با نمره‌های خوب پشت سر گذاشت تا وارد دبیرستان شد او در این سنین ، با شور و علاقه به مطالعه کتابهای دینی پرداخت تا بنیادهای اعتقادی و اخلاقی خود را با معارف اسلامی استوار سازد.
وی پس از پایان دوره متوسطه، با شرکت در کنکور، در رشته ها « پیراپزشکی و تربیت بدنی» پذیرفته شد و بنا به علاقه‌ای که داشت تحصیلاتش را در تربیت بدنی ادامه داد ناصر همزمان با تحصیل ، به کار معلمی و تدریس در مدارس جنوب شهر تهران همت گماشت و بخش مهمی از حقوق معلمی خود را صرف خریدن کتابهای دینی برای شاگردانش کرد. کاظمی در این کلاسها با طرح مباحث دینی، اجتماعی و سیاسی دانش آموزانش را نسبت به مشکلات روز و نیازهای قشر جوان آْگاه کرد.
او در روند همین مطالعات و فعالیتهای اجتماعی خود، به ماهیت وابسته و فاسد رژیم شاه پی برد و از سال 1365 به مبارزات سیاسی خود شدت و وسعت بخشید. در همین سال شکنجه در ژاندارمری ، به دادگستری منتقل و از آن پس ،‌در « زندان قصر»‌محبوس شد.
شهید ناصر کاظمی با اوج گیری مبارزات مردم مسلمان ایران علیه رژیم ستمشاهی ، همراه جمعی از زندانیان سیاسی،‌از زندان آزد گردید و جدی تر از گذشته به مبارزه پرداخت و تا پیروزی انقلاب اسلامی،لحظه ای آرام نگرفت. ناصر کاظمی ، در خردادماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد تا تجربیات خود را در این نهاد مقدس به کار بندد.
پس از گذرانیدن دوره کوتاه آموزش نظامی ، برای خدمت در استان« سیستان و بلوچستان» راهی آن منطقه شد و حدود چهار ماه در شهرستان « زابل » به مردم محروم و مستضعف ناحیه خدمت کرد.
به دنبال غائله« خلق عرب در خوزستان» به این استان رفته و به مقابله با توطئه گران برخاست و تا آخر غائله در خرمشهر ماند.
کاظمی هنوز از این توطئه نیاسوده بود که برای مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب کردستان، راهی این خطه از میهن اسلامی شد و به پیشنهاد شهید« محمد بروجردی» ، فرمانده وقت سپاه کردستان، همراه چند نفر، در 10 دی ماه 1358 به  «پاوه » رفت. ناصر فعالیت خود را در پاوه، با سمت « فرماندار» آغاز کرد. وی که در این مسوولیت شایستگی لیاقت و کاردانی خود را نشان داده بود بزودی علاوه بر مسوولیت فرمانداری، به فرماندهی سپاه پاوه نیز منصوب گردید. او بیشتر جلسات خود را با مسوولان شهر، پس از فعالیت طاقت فرسای روزانه و در نیمه های شب می‌گذاشت و در تمام مدت مسوولیت خود برای حل مشکلات مردم شهر، از هیچ کوششن دریغ نمی‌کرد.
ناصر کاظمی از راه ایجاد وحدت بین سپاه و ارتش و به کارگیری نیروهای مردمی و طراحی چند عملیات ، موفق می‌شود تمام مناطق تحت اشغال ضد انقلاب را از چنگ آنها خارج کند و آْرامش را به منطقه برگرداند. او معتقد بود که مناطق کردنشین ،‌ های پاکسازی ، از مردم بومی استفاده می کرد که این اعتقاد او سبب برقراری ارتباط عاطفی میان او و مردم شد و موجبات آزادی و پاکسازی منطقه « نوربان» و قشلاق»‌در راه پاوه را فراهم کرد. خبر این پیروزیها در منطقه می‌پیچید و رعب و وحشت زیادی در دل ضدانقلاب می‌افکند.
آزاد سازی و پاکسازی « باینگان» ،‌« نودشه»، « نیسانه» ،‌« نروی »‌،‌«‌نوسود» ،‌کله چناره»‌،‌«‌و شمشی »‌،‌از دیگر فعالیتهای این شهید بزرگوار است. وی همچنین برای مقابله با گروههای مسلح ضد انقلاب در کردستان« تیپ ویژه شهدا» را تشکیل داد و فرماندهی آن را به عهده گرفت.
ناصر پس از یک سال و نیم خدمات ارزشمند در پاوه ، به سنندج رفت و به عنوان « مسوول سپاه پاسداران کردستان» منصوب گردید. پاکسازی مناطق حساسی همچون جاده«‌بانه- سردشت» ، « کامیاران»،«‌مریوان»،« تکاب»،‌« صائین دژ»،‌«‌بوکان»،« سد بوکان»، از جمله اقدامات متهورانه او به شمار می‌رود.
شهید کاظمی با تمام عشق ، در خدمت مردم محروم بود. در کردستان، درخشید و چنان شخصیت والایی از خود بروز داد که مردم ، دل در گرو محبت او سپردند و حتی نام« ناصر» را بر کودکانشان برگزیدند و بر این نام مباهات کردند.
هوشمندی ، بصیرت، شجاعت و قاطعیت ، از ویژگیهای بارز شهید ناصر کاظمی بود. کردستان به وجود او مباهات می‌کرد و در کنار او ،‌احساس تنهایی و غربت نداشت .
این میداندار بزرگ جهاد سر انجام در تاریخ 6 شهریور1361،‌در حین پاکسازی محور« پیرانشهر- سردشت»‌، در یکی از روستاها ، بر براق شهادت نشست و کردستان را در سوگ خود نشاند.
 موجی در کوهستان
همه با هم
بهترین خاطره من از ناصر کاظمی مربوط به دوران بنی صدر است. به خاطر رابطه خوب سپاه و ارتش عده‌ای توطئه کردند . بنی صدر ، من و رئیس ستاد لشگر و فرمانده سپاه منطقه غرب کشور را به تهران احضار کرد. گفتم ناصر کاظمی تو هم بیا. با بنی صدر جلساتی داشته باشیم .هفت ، هشت نفر همراهمان بودند. جلسه شروع شد و همه شروع کردند تاختن و بد و بیراه گفتن به من و انتقاد پشت انتقاد. من هم فقط یادداشت می‌کردم . موقعی که خواستم شروع به صحبت کنم ، ناصر کاظمی زودتراز همه گفت:« بگذارید من یک کلمه بگویم. » تا خواست حرف بزند ، یک دفعه یکی از آْن مسوولین گفت:« اول آقایانی که اینجا هستند ، بگویند چه سمتی دارند ، آیا مسوول هستند ، نیستند...»
بنی صدر هم گفت :« بله ، آقایان کی هستند؟ ما فقط گفته بودیم شیرازی بیاید و رئیس ستادش و فرمانده سپاه غرب، نگفتنم این همه آدم را بردار و بیاور!»
گفتم:« اجازه بدهید . ایشان رئیس ستاد هستند ، ایشان فرمانده سپاه غرب، ایشان مسوول عملیات پاوه هستند و این هم فرمانده پاوه. هر وقت عذر بنده را  خواستند، این آقایان هم می‌روند، حالا میل خودتان است.
بنی صدرگفت:« خوب، حالا ادامه بدهید.»
ناصر کاظمی شروع کرد به تاختن و جوابگویی .
از ویژگیهای ناصر این بود که به هیچ وجه کوچکترین چشمی به مقام و درجه و امتیاز نداشت . زندگی برایش خلاصه شده بود در مبارزه برای اسلام، آن هم مبارزه ای خالصانه، هیچ گاه ندیدیم در برابر مشکلات و نارساییها خم به ابرو بیاورد . در صحنه رزم یکپارچه امید بود. از ویژگیهای دیگر او تقوا بود. تقوا را خوب رعایت می‌کرد. اهل چاپلوسی نبود و از هر گونه تظاهر خودداری می‌کرد.
 درجه و امتیاز
از ویژگیهای ناصر این بود که به هیچ وجه کمترین علاقه ای به مقام ، در جه و امتیاز نداشت. زندگی برایش خلاصه شده بئد در مبارزه برای اسلام؛ آن هم مبارزه ای خالصانه، که ما در این حد اخلاص ، کمتر دیده ایم .
جذب افراد مخلص و کاری
از خصوصیات ویژه ایشان ( شهید کاظمی) ،‌جذب بچه‌های خوب بود. هدف را می‌گذاشتند پیشبرد انقلاب ، و کمتر به این مسائل ( حاشیه ای ) توجه می‌کردند. بچه‌هایی که دور خودش جمع می‌کرد، بچه هایی مخلص و کاری بودند.
پیشمرگان مسلمان کرد
اولین سازماندهی پیشمرگان مسلمان کرد، با تفکر شهید بروجردی و عمل شهید کاظمی در پاوه شکل گرفت.
 تبسم
...حتی در سخت ترین شرایط هم تبسم بر لبهای او بود. هرگز او را با چهره اخم کرده و گره خورده نمی‌دیدیم و هیچ وقت در خود فرو نمی‌رفت.
افسانه « کاظمی» در ذهن یکا یک دانش آموزان کردستان که امروز در امنیت ،مشغول آموزش هستند و کارگران کردستان که در امنیت مشغول کارند، همواره باقی می‌ماند و این امنیت ، نتیجه دادن این چنین خونهای پاکی بوده و هست.
 شجره طیبه
در مجموع ، برادر کاظمی چنان روحیه ای در برادران ما به وجود آورد که نتایج آن، همین پیشرفتهایی است که در این شرایط و پس از شهادت ایشان ، شاهد آن هستیم. این موفقیتها به عقیده اکثر برادران، نتیجه آن شجره طیبه ای است که ایشان در کردستان بنا نهاد و اکنون نتایج و میوه ان را روز به روز می‌بینیم.
موجی در کوهستان
حضور سردار کاظمی در فرماندهی سپاه کردستان ، به مانند موجی بود که همه کردستان را به حرکت در آورد و آن را به جبهه ای واحد علیه ضد انقلاب تبدیل کرد.
 گریه
یک روز شهید رجائی تشریف آورد به پاوه . آن روز مصادف با عملیات مهم « شمشیر» بود که تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند. اسرا در زندان بودند. به ناصر کاظمی در آن عملیات خبر دادند که آقای رجائی به پاوه آمده است.
من به زبان عربی آشنا بودم. رفتم پیش اسیران. شهید رجائی سوالهایی می‌کرد و من هم ترجمه می‌کردم. در این اثنا ، ناصر کاظمی با شلوار کردی و یک بلوز ورزشی و یک کلاه کاموا وارد شد. در نگاه اول حالتی داشت که بچه ها نگاه که به او کردند، به گریه افتادند. گریه برای سادگی و خلوص یک فرمانده سپاه.
 امانت الهی
از پسرم خیلی راضی بودم . مهربان و انقلابی بود وهمیشه به من روحیه می‌داد. روزی تلفن زد و گفت:‌سلام مادر مجاهد. ان شاء الله که زینب وار باشی. یک وقت برای من ناراحت نشوی. »
و بعد پرسید:« مادر ،‌مرا دوست داری؟»
گفتم:« آدم چیزی را که دوست دارد، در راه خدا می دهد، آیا تو حاضری چنین کاری را انجام دهی؟»
در جواب گفتم:« هر چه از خدا آید، خوش آید. تو پیش من امانت هستی و هر وقتی خدا بخواهد،‌این امانت را از من می‌گیرد. من تو را به خدا
 .
جواب منطقی
یکی از همرزمانش می گوید:« زمان بنی صدر،‌عده ای از حامیان وی علیه من و تعدادی از دوستان که با سپاه کردستان کار می‌کردیم و به او اعتنا نداشتیم، توطئه کردند. یک روز بنی صدر ما را خواست و گفت که با رئیس ستاد لشگر و فرمانده سپاه منطقه غرب سریعا به تهران برویم. از شهید کاظمی و چند نفر دیگر از بچه های حزب اللهی خواستم تا با ما به تهران بیایند. قرار شد با بنی صدر جلسه ای داشته باشیم . هشت نفر بودیم که با بنی صدر جلسه گذاشتیم. جلسه که شروع شد، همه به ما پرخاش کردند و بدو بیراه گفتند. ناصر طاقت نیاورد و سریعتر از همه بلند شد و جواب منطقی و قاطع داد که همه حیرت کردند. »
 مهتاب کردستان
فریادهای مجروح
در زیر بارانی که همجنان تند تند می‌بارد، چهار فصل اندوه من دیگر بار آغاز می‌شود و من ، همچنان در کنار پنجره ای که به سمت جاده های انتظار ،‌دامن گشوده است – در امتداد افق ها – رد پای مهاجران خطه نور، ردپای برادران شهیدم را پی می‌گیرم و هجرت خورشید یان را با تمام حیرت خود، به سوگ می‌نشینم و خود را می‌بینم و چادر نمازم را و شانه های لرزان را که در کبود شیشه های شکسته، پریشانی من و قبیله ام را ،‌تصویر کرده اند. خود را می‌نگرم و حقارت خود را و کوچه ها را می‌نگرم و نان شهیدان را و خط سرخی را که از میان آیه های مقدس ، تا بی نهایت آبی و تا قلمرو پروازها ، امتداد یافته است و جهان ، چه قدر تاریک است؛بی حضور مردانی که از پیشانی بندشان، خورشید می‌شکفت و آفتاب ، پرنده ای بود که در سینه پر التهاب‌شان ماوا گزیده بود.
راستی، ماندن چه قدر حقیر و بی مقدار است، آنجا که خود را  وامانده می‌ بیند آنجا که خود را درمانده می‌بیند، آنجا که اشک و درد و دریغ ، هرگز ، تسلی بخش روح انسان نیست، آنجا که جهان به وسعت یک تنهایی ، بر شانه های من و تو آوار می‌شود، آنجا که « شهادت»‌تا فرسنگ های پیش رو، پیش تاخته است.. و در آشوب این همه در د و ناتوانی ،‌چه کسی می‌تواند دستگیرمن باشد، چه کسی می‌تواند دستگیر تو باشد؟
... زبان شعر  و زبان کلام، هرگز نمی‌تواند این داغ های دیر پا، این گریه های بی امان در قفای سرداران شهید را مرثیت توانمندی باشد که بتواند شهادت و حماسه را با تمام جلوه های آن ابراز نماید و یا حتی گوشه ای از آن همه بزرگی و عظمت را و اقتدار مردان شهادت گزین را منعکس سازد، اما آن قدر هست که فریادهای مجروح جان را بر دیوارهای ترک خورده قبیله استوار، طرحی از عشق ببندد و در کنار قلبها به تعبد بنشاند و شعر من جز این نیست، سلامی است از سر اخلاص که این چنین انعکاس یافته است...
 
 باغ ارغوان
بغضی امشب در گلویم ناگهان گل کرده است
این دل آتش نهادم را تحمل کرده است
امشب ای بالا بلندم!‌تا دلت پل می‌زنم
نیتی دارم که با چشمت تفال می‌زنم
جان چشمانت قسم، من عاشق چنگ توام
عاشق روح بزرگ و پاک و بی رنگ توام
گوش کن آوازهای زخمی تار مرا
حنجر خون خورده و آواز تبدار مرا
با تو امشب از صبوری گفتگو باید کنم
از حکایت های دوری ، گفتگو باید کنم
مثنوی از شرحه شرحه داغ دل خواهم سرود
از دلی جا مانده و جانی خجل خواهم سرود
« کین» اگر می‌آید و بر پشت و پهلو می‌زند
« عشق » از ره می‌رسد« یاحق » و « یا هو » می‌زند
« کاظمی» های بزرگ دل ولایت مذهب اند
اهل عاشورا و اهل خطبه های زینب اند
کودکی های تو بوی لاله های سرخ داشت
راه در سرسبزی یک انتهای سرخ داشت
خاطر خورشید دارد« مهربانی » های تو
لیلة القدر بزرگ آسمان ماوای تو
آن مردم!‌اطلسی ها را نگهبانی کنید
کوچه ها را غرق آیین مسلمانی کنید
هر که اینجا زخم دارد بارورتر می‌شود
نشوه مستانه دل عسق پرور می‌شود
کاظمی های انیس شب جنوب شهری اند
دانش آموزان این مکتب جنوب شهری اند
کاظمی ها تیغ بر شیطان سرکش می‌کشند
هر کسی مرد است عضو خانه گل می‌شود
در سپاه نور، مشمول تغزل می‌شود
ای سرافراز صمیمی! درد تو یعنی شفا!
باز هم دست من و دامان سرسبز شما
با اهالی تمام این زمین همشهری ام
با کمال فخر می‌گویم که خرمشهری ام
« پاوه» را خون گلها پاسداری کرده ام
سالها ای پیر می ! آیینه داری کرده ام
نسترن پیراهن آواز« ایوان» بوده ام
از هواداران اشراقی « چمران» بوده ام
« امشب از شبهای تنهایی ست رحمی کن بیا»
حال من امشب تماشایی ست رحمی کن بیا
مرگ خونین مرا شایسته« بستر » مکن
شعله جان مرا اینگونه خاکستر مکن
فرصتی ای عشق تا « یا هو» ی دیگر بر کشم
سر چرا می‌پیچی از این درد، روح سرکشم
من نمی‌دانم چرا این گونه حیران مانده ام
من نمی‌دانم چرا در خویش پنهان مانده ام
هرچه می‌خواهم نگویم عشق می‌گوید بگو
هرچه می‌خواهم بگویم عقل می‌گوید مگو
یاری ام کن ای جنون تا آن که یابم خویش را
وانهم در گوشه ای این عقل دور اندیش را
روزگاری عشق با ما همنوایی داشت آه!
ناخدای ما ره و رسمی خدایی داشت آه!
خاک« باینگان» دل را پاکسازی کرده ام
با جنون تیغ های خصم بازی کرده ام
با تمام مردمان « کرد» همخون بوده ام
در جنون آْبادهای عشق « مجنون» بوده ام
جبهه یعنی خاک را از خون معطر ساختن
جبهه یعنی کربلاهای مکرر ماختن
جبهه یعنی آب بودن محو در پاکی شدن
جبهه یعنی در میان خاک افلاکی شدن
جبهه یعنی در حضور عشق بارانی شدن
جبهه یعنی نیمه شب از عشق نورانی شدن
جبهه یعنی : کاظمی ها را به خاطر داشتن
نامشان را برفراز قله ها افراشتن
روزهامان بوی عطر خوب سنگر داشتند
نیمه شبها لحظه ها مان بوی کوثر داشتند
دیده بودیم عشق روی « دار» ها گل می‌کند
شب « جنون » می آید  و مشق « تغزل » می کند
« کاظمی » گفتم، خدایا روح من آتش گرفت
یوسفی با زخمهای پیرهن آتش گرفت
« کاظمی » گفتم وجودم غرق عشق و آه شد
شعرهایم هم صدای حسرتی جانکاه شد
حضرت بالا بلند عشق! بیتابم مکن
من که خود شرمنده هستم بیش از این آبم مکن
بر من دل خسته امشب لحظه ای باران کجاست؟
شعله ای در تار و پود روح بی سامان کجاست؟
یاری ام کن تا بگویم از غم پنهان او
تا بگویم دفتری از عشق بی پایان او
می بیوشانید لای مردم! دف و تنبور را
« تپه  سبز» ‌و « پاوه»‌ و «‌کوفان» و «‌کانی سور» را
کاظمی های دل ما بوی عرفان می‌دهند
در گلوی « کامیاران » بغض صدها کاظمی ست
هر کجا« آیینه » و «گل » هست آنجا «‌کاظمی»
اندکی ای شعر باران لهجه او را بخوان
قطعه بیدل ترین بغض هیاهو را بخوان
یک شب ای مهتاب کردستان زایمانش بگو
از سلحشوری و از آداب عرفانش بگو
عطر حسن یوسفت درچاه پیراهن نماند
بی تو غیر از چشم بارانی برای من نماند
سایه ات افتاده بر خورشید – ای خاک از تو سبز
سبز بودی ، سبز رفتی، اینک افلاک از تو سبز
جاده ها مدهوش گامت مانده اند و نیستی
دستها گل در رهت افشانده اند و نیستی
ای نگاهت سبز! بغض ابری ام وامانده است
روی چشم انداز سنگر ، سجده ات جا مانده است
«نوربان» را نور باران تو حیرتخانه کرد
زلف  پرپیچ «سنندج » را سمندت شانه کرد
سبز شد« قشلاق» از باران مهر افشانی ات
موج« پاوه» رام شد در ساحل پیشانی ات
در« مریوان» جز قدمگاه تو یک « ایوان» نبود
با « بروجردی» غزلهای تو را پایان نبود
موج بی تاب تو تا بر خطه « بوکان » رسید
موج موج فتنه پشت سد«‌بوکان » رسید
کاظمی ها،‌از تبار و نسل عاشق پیشه اند
از تبار مردهای غیرت و اندیشه اند
عشق آری سرکش و خونی است در قاموس ما
تا گریزد هر که بیرونی است در قاموس ما
عاشقی یعنی چه؟ یعنی یک دو جرعه از خلوص
عاشقی یعنی که خنجر! گردن ما را ببوس
عاشقی یعنی دلا ساقی چرا تاخیر کرد
عاشقی یعنی خداوندا!‌شهادت دیر کرد
عاشقی یعنی که کافر شو ولی کوفی مباش
تشنه لب یک گوشه پرپر شو ولی کوفی مباش
هر که عاشق شد به قربانگاه، راهش می‌دهند
مکتب ما مکتب تفویض  و جبر و زور نیست
هیچ کس در انتخاب عاشقی مجبور نیست
«نودشه» نوشد چو عشقی کهنه از شیرینی ات
در « تکاب» عشق جاری گشت مهر آیینی ات
می‌توان با تو به حیرت خانه اشراق رفت
ا مسییر چشمهایت تا دل ن قشلاق» رفت
با تو می‌شد ارتفاع قله ها را فتح کرد
ارتفاع قله های دیرپا را فتح کرد
با غروب سرخ فامت تا تجلی کرده ای
عشق را ، آزادگی را ، خوب معنی کرده ای
بی تو از دست تغافل پشتمان پر خنجر است
بی تو در دلهایمان پیوسته زخمی دیگر است
رفتی و سر، نقش حسرت بر سر زانو کشید
جانمازی در غیاب سجده ات « یا هو » کشید
کاظمی رفت و به میدان باز شور جنگ ماند
در گلوی جبهه ها بغضی مثال سنگ ماند
کاظمی رفت و دلی بر خاک بی ماتم نماند
زخم دل کاری شد و تاثیر در مرهم نماند
ارغوان در فصل رویش رنگ از او دزدیده بود
شبنم انفاس او را « کاوه» هم نوشیده بود
لفظ او چون موج معنا صخره ها را می‌شکست
حرفهایش حرف دل بود و به دلها می‌نشست
اشک را در ماتمش آیینه هم حاشا نکرد
رفت شمس و مولوی را موسم باران گرفت
فرصت یک مثنوی را گریه از باران گرفت
رفت و آتش در نگاه شعله ها خاموش ماند
رفت اما پرچم سرداری اش بر دوش ماند
 
 وصیت نامه شهید ناصر کاظمی
در مکتب اسلام هر مسلمان موظف است وصیت نامه ای از خود بر جای گذارد البته تا اینجا که یادم است تاکنون چندین وصیت نامه نوشتم که متاسفانه به علت اینکه سعادت شهادت نداشتم آنها قدیمی شده است این وصیت نامه جدیدم است. البته اینجانت معتقدم هر که هر کاری کرد و هر نوشته ای که جمع آوری کرده باشد، با خود به آن دنیا خواهد برد و آن پروردگار یکتا است که باید قضاوت کند. شاید بیش از دو سال است که آمادگی شهادت را ، به نظر خودم دارا می‌باشم ولی نظر خودم اصلا شرط نیست نظر خداوند تبارک و تعالی شرط است.
وصایایم را به ترتیب ذیل ذکر می‌نمایم امید است که تمام دوستان مومن و معتقد ،در آخرت شفاعت مار ا بنمایند.
  1. تنها مکتب رهایی بخش مستضعفین از دست مستکبرین ،‌دوستان مومن و معتقد، در آخرت شفاعت ما را بنمایند .

  2. برای این که در این دنیای زود گذر گرفتار انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید.

  3. جهت ادامه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و متصل شدن به انقلاب جهانی حضرت مهدی(عج) همیشه سراپا گوش به فرمان امام و یاران صدیق و مومن امام که عملا در خدمت انقلاب و اسلام عزیز بوده اند. ،‌باشید.

  4. ماهی یک بار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید.

  5. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا حد امکان از نظر عقیدتی ، سیاسی و نظامی تقویت نمایید و به خصوص سپاه را در یک سازماندهی واحد و طی یک ضوابط واحد در سراسر مملکت بسط دهید.

  6. از اینکه کاری اشتباه انجام داده اید از گفتن آن ابا نداشته باشید.

  7. سیاستمداران همیشه باید از افرادی مخلص و صادق و با تقوا باشند تا بتوانند سیاست مکتب اسلام را پیاده نمایند.

  8. سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید نه دفع آنان .

  9. سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید مانند شهید مظلوم آیت الله دکبر سید محمد حسین بهشتی.

  10. از اختلافات داحلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای ایقلاب اسلامی به پرهیزید.

  11. سعی شود که قانون اسلام در مود همه بطور یکسان اجرا شود و فرقی بین یک فرد عادی و سپاهی و روحانی و دولتمرد نباشد و امید است که مسئله زمین بنفع مستضعفین در حکومت اسلامی حل شود و دنیا ما را در این مورد الگو قرار دهد.

  12. اگر کسی مسئول شد موظف است که بر کار زیردستان خود تا حد امکان و توان نظارت نماید وگرنه باید از آن مسئولیت کنار رود.

  13. سعی شود که در سه وزارتخانه، آموزش و پرورش ، وزارت کشور و وزارت امور خارجه بهترین و مکتبی ترین افراد وارد شوند و اگر چنانچه در این سه وزارتخانه مسامحه شود مسئولین در پیشگاه خدا و امت ،‌مسئول خواهند بود.

  14. زندان جمهوری اسلامی باید دانشگاه باشد و سعی شود اصلا ساختمانهایی که جدیدا جهت احداث زندان ساخته می‌شود با معیار کاملا اسلامی باشد و بهترین و مکتبی ترین افراد بازجو و زندانبان باشند.

  15. برای موفقیت در کردستان باید صفوف ضد انقلاب از مردم جدا شود با ضد انقلاب با قاطعیت و با مردم محروم و مستضعف کرد با مهربانی هرچه تمامتر رفتار شود.

  16. از تهمت زدن بدون علم و آگاهی به دیگران شدیدا پرهیز کنیم.

  17. اگر چنانچه جنازه ام پیدا شد در بهشت زهرا خاک نمایید.

  18. تمام اموالم را به بی بضاعتهای واقعی طی تشخیص همسرم و خواهرم و برادرم تقسیم شود.

در پایان این نکاتی را که تذکر دادم هر کسی در رابطه با مسئولیتش جهت رضای خدا اگر درست است اجرا نماید وگرنه اجرا ننماید. در آخر خودم به این نتیجه رسیده ام که تمام اعضاء خانواره ام کاملا آماده شهادتند بخصوص همسرم و خواهرم و مادرم و برادرانم و پدرم دارا می‌باشد امید است که همگی مرا حلال بنمایند.
 بخشی از یادداشتهای شهید ناصر کاظمی
برای اولین بار پس از ازدواج تصمیم گرفتم مطالبی را به رشته تحریر در آورم:
انسانی که در این دنیا زندگی می‌نماید، در درجه اول باید هدف داشته باشد و برای رسیدن به اهداف خود باید ببیند از چه روشهایی می‌تواند استفاده کند... بنده بعد از جریان هفده شهریور به سوی یک هدف که بعدها متوجه شدم خدای یکتا می‌باشد، حرکت کردم. البته نقطه عطف آگاهیم در روز شانزده آذرسال 1356 بود، که در یک جریان وارد شدم . البته باید صدها بار پروردگار را شکر کرد که به خطوط انحرافی وارد نشدم. و این نیز خواست خدا بود.
در خرداد سال 1358 وارد نهاد انقلابی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم. با این که یک ارگان جدید و بدون برنامه قبلی بود، بر اثر برخورد با افراد صادق که در این نهاد زیاد می‌باشند، تا حدود زیادی در رفتار، اعمال و کردارم تاثیر مثبت گذاشت. به خصوص در ماموریت زابل که تمام روزه هایم را به غیر از یکی دو رو که در ماموریت بودم، گرفتم و تا حدود زیادی در خود سازیم موثر بود که توانستم به مدت 22 ماه فرماندار پاوه شوم . خدای تبارک و تعالی در این مسوولیت خطیر کمک زیادی به اینجانب که اصلا تجربه چنین کاری را نداشتم، کرد. بعد از این ماموریت که تا حدود زیادی هم موفق بودم،‌ماموریت سخت تری ، یعنی فرماندهی سپاه کردستان را تقبل کردم از آنجا که خداوند خود فرموده  از کارها و مشکلات هراس نداشته باشید که اگر نیت لله باشد، در همه کارها موفق خواهید شد، در این مسوولیت بزرگ هم به خواست خدا و با یاری تعدادی از برادران، تا این تاریخ (9/3/61) ، دوام آورده ام .
ولی در اینجا می‌خواهم اعتراف نمایم به علت ضعف مطالعات عقیدتی و ایدئولوژیکی ، هیچ کس به اندازه خودم از این قضیه زجر نمی برد و یک بار دیگر مانند سایر کارها که خداوند یاورم بوده،‌از او می‌خواهم که در این مورد هم به من کمک کند. البته ناگفته نماند که مساله ازدواج برای من یک مساله بسیار مفید و موثر بود . هیچ گاه فکر نمی‌کردم این قدر در روحیه من تاثیر بگذارد. از پروردگار بزرگ به خاطر چنین همسری که به من داده است . تشکر می‌کنم . زیرا با ابن موقعیتی که دارم، هرگز نمی‌توانم پیش کس دیگر جز همسر و خواهرم ، به فراگیری قرآن بپردازم . امیدوارم با مطالعه کتابهای شهید مطهری و شرکت دایم و مستمر در نماز جمعه و دعاها، ان شاء الله بتوانم از این عمل زدگی صرف بیرون آیم تا بیشتر در خدمت اسلام و مسلمین باشم. حتی امسال قادر بودم که جهت زیارت مکه معظمه به حج بروم. ولی خدا را شاهد می‌گیرم به خاطر همین موقعیت از این مساله بزرگ و حیاتی صرف نظر کردم که امیدوارم سال آینده ، اگر فیض شهادت نصیبم نشد، جهت زیارت به سفر حج بروم.
در پایان ، یک بار دیگر  خداوند تبارک و تعالی را به خاطر این همه نعمتی که به اینجانب مرحمت کرده، شکر می‌کنم و این را می‌دانم که هر چه قدر کار کنم، نمی‌توانم جبران نعمتهای او را بنمایم. با امید پیروزی مستضعفین بر مستکبرین به رهبری امام امت خمینی بت شکن.
(0) نظر
1389/6/9 21:30

شما (پاسداران) سمبل انقلاب هستید، لحظه ای از جانفشانی در راه انقلاب اسلامی کوتاهی نکنید. سعی کنید همیشه در خط امام(ره) و مردم باشید.

... اگر می خواهید من آرامش داشته باشم، لحظه ای از دشمن داخلی، منافقین و ملحدین غافل نباشید. من هم یعی کردم اینگونه باشیم و در این راه به سهمن خود تلاش نمودم.

... دیگر وصیتم اینست که قرآن را زیاد بخوانید، دعا را فراموش نکنید، نیتهایتان را خالص کنید، اخلاق اسلامی را یاد بگیرید و حتماً عمل کنید، بخصوص خوش اخلاق باشید.

تولد و کودکی

در سال 1336 ه.ش در بخش «آرادان» شهرستان گرمسار، دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی در زادگاهش، در سن شش سالگی، به همراه خانواده به شهرستان گرگان نقل مکان کردند.

با توجه به نوع کار پدر که به شغل شریف کشاورزی مشغول بود، سید کاظم از همان ابتدا با مشکلات و سختیهای زندگی آشنا شد و از زمانی که خود را شناخت در کمک به خانواده کوتاهی نکرد.

او در خانواده ای مؤمن و متقی پرورش یافت و از همان دوران کودکی و نوجوانی، اهمیت خاصی برای ادای فرایض دینی و مذهبی قایل بود. در دوران تحصیل نیز دانش آموزی کوشا، فعال و اهل مطالعه بود.

فعالیتهای سیاسی – مذهبی

شهید کاظمی علاقه شدیدی به مطالعه کتاب داشت، از سن شانزده سالگی برایش از قم مجلات مذهبی می فرستادند. او با تشکیل کتابخانه کوچکی به نام «حر» بسیاری از کتابهای مذهبی ممنوعه (از نظر نظام شاهنشاهی) مانند کتاب حکومت اسلامی حضرت امام خمینی(ره) و رساله ایشان را همراه زندگینامه ائمه اطهار(ع) و ... جمع آوری در اختیار جوانان قرار می داد. در این دوران عوامل ساواک به وی مشکوک شده و به منزلشان یورش بردند و دستگیر گردید.

شهید کاظمی علاقه خاصی به روحانیت داشت و در گرگان با بعضی از علمای آن خطه در تماس بود و بیشتر اوقات فراغت خود را در مسجد و حوزه علمیه این شهر می گذراند.

در سال 1354 موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. با توجه به وضعیت جسمانی، در همان سال به نظام وظیفه مراجعه و با دریافت معافیت پزشکی از خدمت سربازی معاف گردید. سپس جهت کار و آمادگی برای ورود به دانشگاه، به تهران عزیمت کرد. ابتدا دوره کوتاه مدت نقشه کشی ساختمان را پشت سر گذاشت و بعد از آن در سازمان تربیت بدنی استخدام شد.

در این ایام از طریق یکی از دوستان، با تعدادی از دانشجویان فعال دانشگاه مرتبط بود و در فعالیتهای مخفی دانشجویی شرکت داشت، تا اینکه دومین بار توسط ساواک دستگیر شد و به مدت 10 روز در کمیته ضد خرابکاری نگه داشته شد و مورد اذیت و شکنجه قرار گرفت.

سید کاظم با همه رنج ها و مشکلاتی که متحمل شد، با جدیت و پشتکار، موفق به قبولی در کنکور سال 1355 گردید، اما به دلیل وجود سوابق در سازمان امنیت، از ادامه تحصیل وی جلوگیری به عمل آمد.

تحصیل در خارج از کشور و فعالیتهای دانشجویی

پس از چندی با کمک و تشویق پدرش برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و موفق به تحصیل به رشته مهندس مکانیک گردید، بعدها از طریق دوستان قدیمی اش به انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا راه یافت و در فضای جدید، فعالیتهای سیاسی – مذهبی خود را ادامه داد.

با توجه به شرایط خاص خارج از کشور و شکل مبارزه در آنجا، ایشان همزمان با قیام امت اسلامی ایران، در تظاهرات دانشجویی علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت می کرد و از هر فرصتی در افشای ماهیت رژیم و پخش اعلامیه و ... بهره می جست. با اوجه گیری نهضت، تمام اوقات خود را صرف مبارزه کرد، که در نتیجه دوبار توسط پلیس آمریکا به دلیل همین فعالیتها دستگیر شد.

شهید کاظمی از جمله کسانی بود که در جذب و آگاه کردن جوانانی که برای ادامه تحصیل به آمریکا می آمدند، نقش موثری داشت. به دلیل زحمات و تلاش مخلصانه و شبانه روزی، وی را به عنوان معاون انجمن اسلامی ایالت محل زندگی انتخاب کردند، که بعدها مسئولیت همین انجمن به عهده او گذاشته شد.

از نکات بارز زندگی مبارزاتی وی، بینش عمیق فکری و شناخت حرکتهای سیاسی اوست که در این مرحله ایشان در کنار مبارزه با رژیم شاهنشاهی، از مبارزه با گروهکهای منحرف چپ،‌ راست و التقاطی نیز غافل نبود و با توجه به ارتباط نزدیک و تنگاتنگی که با آنها داشت، دقیقاً به ماهیت ضداسلامی و انسانی و منفعت طلبی آنان پی برد و شناخت عمیقی از آنها به دست آورد.

ایشان در نامه ای از (آمریکا) خطاب به خواهر و برادران می نویسد:

مواظب گروهکها باشید، مبادا در دامان آنها بیفتید، با تمام توان از امام خمینی(ره) پیروی کنید که اسلام راستین در وجود این مرد خدا نهفته است.

بازگشت به ایران

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دوازدهم اسفند سال 1357، تحصیل در خارج کشور را رها کرده و به میهن اسلامی بازگشت و با شور و شعف وصف ناپذیری در خدمت انقلاب شکوهمند اسلامی قرار رفت.

سید کاظم در فروردین سال 1358 با گذراندن دوره آموزش عمومی سپاه در پادگان امام علی(ع) به عضویت سپاه در آمد و پس از اتمام دوره، با توجه به اینکه کردستان توسط ضدانقلاب دچار آشوب شده بود به نقده اعزام گردید. او در این ماموریت تجربیات ذیقیمتی در ارتباط با کار اطلاعاتی و مبارزه با ضدانقلاب کسب کرد و بعدها با همین تجارب، مسئولیتهای خطیری را به عهده گرفت.

حضور در دانشگاه و مقابله با توطئه ها

با بازگشایی دانشگاهها، ایشان در اولین کنکور سراسری بعد از انقلاب (که در سال 1358 برگزار شد) شرکت کرد و در یکی از رشته های علوم انسانی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او با حضور در محیط دانشگاه، اوضاع را نامساعد یافت و احساس کرد که دانشگاه جولانگاه مشتی فریب خورده شده است. برایش قابل تحمل نبود که به نام فعالیت دانشجویی و آزادی، مقاصد استکبار جهانی از طریق عده ای بازی خورده که اعتقادی به اسلام و نظام نداشتند، دنبال شود. لذا دست به کار شد و تلاش همه جانبه ای را در جهت افشای چهره گروهکهای از خدا بی خبر خصوصاً پیشگام، پیکار، توده، راه کارگر، منافقین و ... با کمک دانشجویان مسلمان و مومن و وفادار به نظام شروع کرد.

یکی از دوستان دوران دانشجویی ایشان عنوان می کند:

در شرایطی که گروهکها با ائتلاف قبلی به منظور به دست گرفتن جو دانشگاه قصد داشتند اعضای شورای دانشکده را به اصطلاح در جوی دمکراتیک و آزاد، از طریق انتخابات مشخص کنند – تا بتوانند بر امور دانشگاه و دانشجویان مسلط شوند و دانشگاه را به سنگری علیه انقلاب و نظام تبدیل نمایند – او در آگاه سازی دانشجویان نقش به سزایی ایفا کرد.

نقل می کنند، در جلسه ای که همه حضور داشتند و قرار بود پس از مشخص شدن اسامی کاندیداهای رای گیری صورت پذیرد، ایشان با شجاعت و صلابت برخاست و با قاطعیت گفت: ما نه شما را قبول داریم و نه انتخابات را.

بدین ترتیب آنها را در به اجرا گذاشتن نقشه شوم و از قبل طراحی شده شان ناکام گذاشت.

در جریان اشغال لانه جاسوسی، هنگامی که آمریکای جنایتکار با کمک عوامل داخلی اش در جهت آزادی گروگانها تلاش می کرد و بیم آن می رفت که هر لحظه اتفاقی رخ دهد، این شهید بزرگوار با کمک دانشجویان انجمن اسلامی دانشکده، شبها تا صبح در هوای سرد اطرف جاسوسخانه، بیتوته کرده و رفت و آمدها را تحت نظر داشت.

نقش شهید در شکل گیری واحد اطلاعات سپاه

شهید کاظمی پس از مراجعت از ماموریت کردستان با تعدادی از برادران جان برکف و مخلص انقلاب و سپاه، واحد اطلاعات را با تشکیلات منسجمی پایه ریزی کرد. در آن زمان مسئولیت تشکیلات گروهکهای چپ گرا به عهده ایشان گذاشته شد. او با آشنایی و شناختی که از جریانات فکری و مشی گروهکهای الحادی داشت و جدیت و پشتکاری که در به دست آوردن ترفتندها و تاکتیکهای آنان از خود نشان داد، توانست به توکل به خدا، شیوه های جدید این منحرفین را برای تخدیر افکار جوانان و جدایی آنان از دین و به کار گیریشان در مقابل انقلاب و مردم شناسایی کند. او با افشار چهره واقعی آنها، اذهان افراد فریب خورده را کاملاً روشن و آنان را به دامان اسلام باز می گرداند.

سعه صدر و گفتگوهای دوستانه و محبت آمیز ایشان و سایر برادران واحد اطلاعات با افراد دستگیر شده وابسته به گروهکها و همچنین تسلط این عزیزان به دیدگاههای فکری و تاکتیکهای کاری آنها، همه و همه باعث شد که اعضاء و طرفداران چشم و گوش بسته، در فاصله کوتاهی دست از عقاید و مواضع سیاسی خود برداشته و به اهداف شوم سازمانهای وابسته به استکبار و اذنابش پی ببرند و همکاری خود را با سپاه اعلان نمایند، آنها وقتی برخوردهای صادقانه و دلسوزانه را از افراد مخلصی چون شهید کاظمی می دیدند خجل و شرمسار می شدند که چگونه با بی اطلاعی از اسلام و عقاید پوچ مارکسیستی و مادی خودشان، آلت دست عده ای ریاست طلب و وابسته به بیگانه قرار گرفته و در برابر امت انقلابی و حزب الله قد علم کرده و راه طغیان و مقابله با نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را در پیش گرفته اند.

گروهکهای مزدور برای فریب طرفدارانشان القاء می کردند که جوانان حزب الهی و سپاهی توان کار اطلاعاتی را ندارند و با کمک عوامل سابق ساواک و افسران اطلاعاتی شهربانی رژیم شاه و حمایت عوامل خارجی دیگر کار می کنند تا بر روی ضعفهای خودشان سرپوش گذاشته و مرگ تدریجی و اضمحلال تشکیلات و گروهشان را از دید اعضاء و هواداران، مخفی نگاه دارند.

برای پی بردن به ارزش زحمات و تلاشهای شبانه روزی این شهید بزرگوار، قسمتی از خاطرات یکی از مسئولین سپاه که مربوط به اوج فعالیت گروهکها و بیان نقش واحد اطلاعات سپاه می باشد را با هم مرور می کنیم:

«... به یاد دارم که در آن مرحله، اولین گوهی که بعد از گروهک فرقان ضربه خورد، یکی از گروههای چپ (که الان به خاطر ندارم کدامشان بود) بود، اینها هم تجربه منافقین را داشتند و هم شگردها و شیوه های خاص خودشان را مغرورانه به این امر مدعی بودند و دیگر گوهکها را نصیحت می کردند که ضربه خواهید خورد، زیرا روش صحیح مبارزه را نمی دانید و در برخورد با رژیم، پیچیدگی به خرج نمی دهید و ...

اما به لطف خدا و تلاش مخلصانه این شهید بزرگوار و همکارانش در نفوذ به درون این گروهکهای پوشالی، ضربات کاری و موثری از سوی سربازان گمنام آقا امام زمان(عج)، به مرکزیت تشکیلات آنها وارد گردید و در فاصله کوتاهی بساط این گروهکهای الحادی برچیده شد.»

ایشان در ارتباط با اضمحلال دیگر گروهکهای چپ مانند اکثریت و رنجبران و ... نیز نقش مهمی داشت و پشتکار و جدیت چنین برادران مخلصی باعث شد که با انجام کار اطلاعاتی حساب شده و دراز مدت، آخرین ضربه به تشکیلات حزب توده نیز وارد آید.

در آن موقعیت به دلیل گسترگی توطئه دشمنان و حجم سنگین کار، اکثر برادران واحد اطلاعات از جمله این شهید والامقام، فرصت سرکشی از خانواده هایشان را نیز ماه به ماه پیدا نمی کردند.

به گفته کارشناسان، سپاه در برخورد با گروهکهای ملحدی که به رغم خود در طی سالیان متمادی تجربه مبارزاتی کسب کرده و از سوی سرویسهای اطلاعاتی نیز تغذیه می شدند با ظرافت و قدرت عمل نموده به گونه ای که همه شاهد بودند به قدرت الهی چگونه این گروهکهای معاند را چون برف در برابر خورشید انقلاب ذوب نمود و ارکان حیاتشان توسط پاسداران جان بر کف انقلاب اسلامی و در پرتو انوار قدسی حضرت امام خمینی(ره) فروریخته و پرونده سیاهشان برای همیشه بسته شد.

سردار فرماندهی محترم کل سپاه در این ارتباط می گویند:

شهید کاظمی از برادران قدیمی و مخلص سپاه و یکی از افرادی است که در شکل گیری سازمان اطلاعاتی کشور نقش به سزایی داشته است.

در آن زمان با اینکه حداقل فرصت برای آموزش و کادر سازی و تهیه مقررات وجود داشت، در سایه مجاهدتها و تلاش شبانه روزی افرادی مثل این سردار گمنام و دلاور اسلام، تشکیلات اطلاعات شکل گرفت و در بحرانهای اول انقلاب (بخصوص سالهای 1358 تا 1360) عظمت و اقتدار انقلاب و اسلام در دنیا به نمایش گذاشته شد.

همکاری با استانداری سیستان و بلوچستان

شهید کاظمی پس از گذراندن مراحل مختلف مسئولیتی در واحد اطلاعات سپاه و کاهش تهدیدهای داخلی، به درخواست استانداری سیستان و بلوچستان و موافقت فرماندهی سپاه به این استان عزیمت کرد و در سمت معاونت سیاسی – امنیتی استانداری سیستان و بلوچستان مشغول کار شد.

شهید کاظمی در این استان زحمات زیادی را متحمل گردید و در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر تلاش همه جانبه ای را انجام داد. پس از اتمام ماموریت در این منطقه محروم، وزارت کشور و جهاد سازندگی از او تقاضای همکاری کردند. اما هیچ یک از این پیشنهادات، نمی توانست روح پرتلاطم او را اقناع سازد و با آنکه به وجود وی در آنجا نیاز داشتند مجدداً به سپاه بازگشت و با همان شور و اشتیاق اولیه در سمت سرپرستی واحد اطلاعات و عضو شورای عالی سپاه فعالیت شبانه روزی خود را ادامه داد و تحرک قابل توجهی در شبکه اطلاعاتی سپاه ایجاد نمود.

سید علاقه خاصی به جبهه و رزمندگان اسلام داشت. در مواقع ضروری خصوصاً هنگام عملیاتها حضوری فعال داشت و برای اینکه از موقعیت مکانی و خطوط دفاعی رزمندگان دقیقاً آگاهی پیدا کند، در خطوط مقدم جبهه حاضر می شد ودر مقابل برادرانی که می گفتند نیازی نیست شما به خط بیایید، می گفت:

آنچه انسان با چشم خود ببیند بهتر می تواند تصمیم گیری کند، تا اینکه روی کاغذ برایش توضیح دهند.

ویژگیهای اخلاقی

او به راستی از سربازان گمنام امام زمان(عج) در سپاه بود، نسبت به ائمه اطهار(ع) عشق و علاقه خاصی داشت. زیارت عاشورا را همیشه می خواند. با قرآن مانوس بود. صبح ها بدون تلاوت قرآن از خانه خارج نمی شد. نسبت به حضرت امام خمینی(ره) شناختی عارفانه داشت. به ایشان عشق می ورزید و وقتی نام امام را می بردند، چهره اش برافروخته می شد.

یکی از مسئولین اولیه ایشان نقل می کند:

هرگاه به او کاری واگذار می شد و می خواستیم از انجام آن مطمئن شویم، می گفتیم که این ماموریت قلب امام را شاد می کند و وقتی خبر آن به حضرتشان برسد تبسم بر لبان ایشان می نشیند. او خنده ای می کرد و می گفت: همه ما فدای یک تبسم امام. و تا پای جان می ایستاد و آن کار را به نتیجه می رساند.

ایشان مانند رودی خروشان و دریایی متلاطم در تکاپو و تلاش و حرکت بود.

اساس جدیت او، ایمان، عشق و علاقه به اسلام، انقلاب، امام و مردم مستضعف و مظلوم بود.

شهید کاظمی فردی خاکی، مردمی، خوش برخورد، متواضع، خودمانی، صریح اللهجه، انتقادپذیر و در کار و مسئولیت جدی، قاطع، صبور و مقاوم بود. هیچ گاه به واسطه مشکلات، از زیر بار مسئولیتها شانه خالی نمی کرد و سعی می کرد با مشکلات دست و پنجه نرم کند.

او عموماً به تدبیر، راه حل مناسبی جهت رفع موانع پیدا می کرد. زود از کوره در نمی رفت و کمتر دیده می شد که عصبانی شود، همواره چهره ای خندان و بشاش داشت.

کارهایش را روی نظم و انضباط انجام می داد و برای بیت المال اهمیت و حساسیت خاصی قایل بود.

نحوه برخورد و سلوک او با اقوام و دوستان و همکاران باعث شده بود که مورد علاقه و احترام همه باشد. نسبت به والدین خود احترام و محبت وافری داشت و هیچگاه جلوتر از آنها قدم برنمی داشت.

بنا به اظهار برادران، ایشان وصیتنامه اش را همزمان با بمباران مسجد جامع خرمشهر نوشت.

او همواره به مادرش می گفت:

شما باید مانند مادر وهب باشید، اگر من به راه اسلام نرفتم، شیرتان را حلالم نکنید.

بینش سیاسی خوبی داشت و از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود. او اخبار جهان اسلام و دنیا را با دقت دنبال می کرد و نسبت به موقعیت انقلاب اسلامی به خوبی واقف بود. نقش رهبر را به عنوان ناخدای کشتی، خوب می فهمید و به جایگاه و نقش روحانیت معظم در انقلاب آگاه بود. در یک کلام، لحظه لحظه زندگی و حیات او عشق بود تبعیت از ولایت.

سردار فرماندهی محترم کل سپاه در مراسم تشییع پیکر این سردار رشید اسلام او را پاسداری نمونه و واجد تمامی خصوصیات اخلاقی یک انسان خالص و وارسته توصیف کردند.

نحوه شهادت

در سحرگاه روز دوم شهریور ماه سال 1364 و همزمان با شهادت مولا و جد بزرگوارش امام محمد باقر(ع)، همراه تعدادی از برادران رزمنده جهت بازدید از خطوط مقدم جبهه جنوب در منطقه طلاییه، از طریق آب در حال حرکت بودند که بر اثر اصبت ترکش گلوله توپ به سختی مجروح و به درجه رفیع شهادت نایل گردید.

شهید حسینی فرمانده تیپ اطلاعات که در لحظه شهادت کنار او حضور داشت، چنین نقل کرده است:

وقتی در داخل قایق، ترکش به سر شهید کاظمی اصابت نمود، از جای خود برخاست و دستها را به سوی آسمان بلند نمود و با خدایش راز و نیاز کرد و لحظه ای بعد در کف قایق به سجده رفت و آنگاه شهید شد.

بدین گونه شهید دیگری از تبار حسینیان زمان و از سلاله رسول الله(ص) به صف عاشوراییان پیوست و در محضر حق ماوا گرفت و به فوز ابدی دست یافت.

(0) نظر
1389/6/9 21:29

 

در پنجم مردادماه 1339 در خانواده ای متدین در تهران دیده به جهان گشود . او با احساسات پاک و بی آلایش مذهبی رشد یافت . شش ساله بود که قدم  در راه تحصیل علم گذاشت ، دوره ابتدایی را با نمره های عالی به پایان رسانید  و دوره دبیرستان را در مدرسه « دکتر هشترودی » به تحصیل  ادامه داد . محسن پیش از رسیدن به سن  بلوغ به فرایض دینی عمل می کند .

محسن پس از دریافت مدرک دیپلم  با معدل بالا در سال 1335 در کنکور شرکت کرده و شاگر اول کنکور می شود  و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف به تحصیل می پردازد  . پدرش از همرزمان آیت الله کاشانی بود ، از این رو پسر را با الفبای مبارزات سیاسی آشنا  می کند .

شرکت در جلسات آموزش معارف اسلامی و هیاتهای مذهبی تهران از جمله فعالیتهای عمده محسن  در پیش از ورود به دانشگاه به شمار می رود .

محسن در دانشگاه با شناخت صحیحی که از مکتب اسلام داشت ، از طیف  گوناگون و منحرف سیاسی پرهیز می کند و به انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه می پیوندد . وی همزمان با شرکت در فعالیتهای سیاسی و عقیدتی ، از سال 1365 مسوولیت هدایت مبارزات دانشجوی را در دانشگاه شریف علیه رژیم به عهده می گیرد .

محسن در تابستان 1359 به عضویت سپاه پاسداران در می آید ومدتی به عنوان « فرمانده گردان مخابرات سپاه پاسداران » انجام وظیفه می کند . سپس « سرپرستی اطلاعات عملیات » به او محول می "گردد .

وی در عملیات سرنوشت ساز « پارتیزانی » به عنوان فرمانده گردان نهم مسوولیت محور « تنگ کورک » تا حد فاصل « تنگ حاجیان » را به عهده می "گیرد . در اردیبهشت ماه 1360 طرح آزادسازی ارتفاعات بازی دراز در دستور کار قرار می گیرد . محسن در تمامی مراحل شناسایی این حمله حضور می یابد و در طراحی این عملیات نقش فعالی ایفا می کند . در همین مقطع رابطه صمیمانه میان محسن و خلبان شهید « علی اکبرشیرودی » به وجود می آید . در این عملیات فرماندهی محور چپ به وزوایی واگذار می شود و فرماندهی محور سمت چپ نیز توسط « محسن حاجی بابا » صورت می پذیرد . محسن در این عملیات ایثاری جاودانه خلق می کند و موفق

می شود با تعداد اندک نیرو 350نفر از نیروهای گردان کماندویی دشمن را به اسارت در آورد .

محسن در پایان عملیات از ناحیه فک و دست مجروح  می شود و به بیمارستان منتقل می گردد . موقع عمل جراحی اجازه نمی دهد که او را بی هوش کنند و به دکتر می "گوید : « من هرچه بیشتر درد می کشم ، بیشتر لذت می برم  حس می کنم  از این طریق به خدا نزدیک می شوم . »

او تاب نمی آورد که درمانش کامل شود . دلتنگی دوری از جبهه به سراغش می آید و او هنوز بهبودی کامل نیافته به جبهه  « گیلانغرب » باز می "گردد و فرماندهی عملیات  سپاه «سرپل ذهاب » را بر عهده می گیرد .

وزوایی در 20 آذرماه 1360 در عملیات « مطلع الفجر » به عنوان عملیات شرکت می کند و در آن جا نیز همچون بازی دراز حماسه می آفریند . بار دیگر در این عملیات زخمی شده به تهران منتقل می گردد .

وقتی از جبهه به مرخصی می آمد به خانوا ده های شهدا  و بچه های گردان سرکشی می کرد و مشکلات آنان را مرتفع می نمود .او با همه به احترام و ادب برخورد می کرد ، بویژه به پدر و مادرش احترام قائل بود . به قرائت قرآن مداومت داشت . به حضرت امام خمینی(ره) عشق می ورزید و اطاعت از معظم له را واجب می دانست .

شهید وزوایی این عاشق وارسته و مجاهد آ"گاه پس از ماهها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینهای فراوان  سرانجام در روز 10 اردیبهشت 1360 در عملیات « بیت المقدس » هنگام هدایت نیروهای تحت امر : بر اثر  اصابت  گلوله و ترکش به فیض عظمای شهادت نایل آمد ، سر و جان در گرو محبوب و معشوق نهاد و به خیل عشاق ره یافت .

دست نوشته محسن وزوایی

اگر توانستید جنازه ام را به دست بیاورید ، آن را به روی  مینهای  دشمن بیندازید تا جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد . ان شاءالله .

مناجاتنامه محسن وزوایی

خدایا : الان تمام مردم ایران چشم انتظارند . مادران و پدران شهداء در التهابند . قلب امام نگران این حمله است . در این حمله آبروی اسلام در میان است . خدایا اگر می دانی که نیتهای  ما خالص و فقط برای تو است ، یاریمان کن . راه را نشانمان بده . خدایا  تو برای موسی(ع)  دریا را شکافتی و راهش دادی . تو برای محمد(ص)  غاری را قرار دادی و به امر تو عنکبوت  بر در آن تار تنید . خدایا  ما کوچکتر از آنیم  که درخواست کنیم برای ما کاری انجام بدهی . خداوندا تو را به حق  امام زمان(عج) ، تو را به حق  نایبش خمینی ، ترا به حق حسین(ع) که ما به خونخواهی او قیام  کرده ایم ، قسم ات می دهم ما بندگان  حقیر و  ضعیف را از این درماندگی نجات ببخش .

1811037- محسن  وزوایى

وصیت نامه شهید محسن وزوایى

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه اول این وصیت نامه بدست نیامده است

ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبهه ها  خداوند را مشاهده مى کنیم که چگونه ملتمسانه به کمک رزمندگان اسلام مى شتابد و آنها را نصرت مى دهد و به مصداق آیه شریفه که مى فرماید کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة را مى بینیم  که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى نماید بیاد دارم  در عملیات بازى دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما 6 نفر بودیم و بر 300 نفر غلبه پیدا نمودیم .

در جبهه ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گویى اصلا قابل تصور نیست  هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مى شود دعوا بین برادران مى افتد اینها ارزشهایى است که ملت ا. . . ارزانى بشریت داشته است حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در گاه احدیت مى دانم .

مى خواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاء الله اى مخلصین اخلاق و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید بیایید تا ببینید در جبهه ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به درگاه خداوند رسیده اند که نوجوان تازه داماد پس از 3 ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر مى شود آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایى را سراغ دارید خدا را شاهد مى گیریم هنگامى که در 14 شهریور 1360 در سر پل ذهاب بواسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم خون زیادى از بدنم رفته بود وقتى به کمک الهى نجات پیدا کردم در بیمارستان زجر زیادى مى بردم آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بطوریکه در یک شب ده عدد والیوم 10 به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم اما هنگامى که درد مى کشیدم در عین زجر بدنى از لحاظ معنوى و روحى لذت مى بردم حس مى کردم که بار دوشم سبک مى شود و هنگامى که  شخص پرستار مراقب من به مسخره مى گفت چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى به خمینى بگو تا بیاید درستت کند به او گفتم خدا خودش درست مى کنه و همینطور هم شد . وا... قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مى شود در خود احساس ضعف و کوچکى مى کنم . آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران امروز در شرایطى هستم که لحظه اى غفلت خیانت به اسلام و قرآن است باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم اگر توانستیم پیروز مى  شویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است . پس ما نباید نگرانى داشته باشیم این منافقان از خدا بى خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است اکنون که ملت در جبهه ها حاضر شده است شمابیشتر ملت بیگناه را ترور مى کنید شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده اید شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى آخر چگونه حاضر مى شوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف این راهیان راه ا... را ترور نمایید . این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى کند آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى گذارید شما  امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید شما فرزندانى تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى کنید و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد خدا را شکر مى کنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود خدا را شکر مى کنم که نعمت شرکت در عملیات بمنظور روشن کردن سرزمینهاى سرد و بیروح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد و از خدا مى خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب مى آیم و از خدا مى خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده اى حقیر و زبون هستم و به درگاه کسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم اللهم الرزقنا شهاده فى سبیلک 

و اما پدر و مادرم

از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است . پدرم ! هنگامى که بیاد مى آورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر بمنظور نماز در گوشم مى پیچید که محسن نمازت قضا نشود . امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى افکند و شکر نعمت خداى را مى نمایم سفارش مى کنم همانگونه که تا به حال عمل کرده اید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید .

و در آخر برادران و خواهرانم

به امید اینکه انقلاب حرکتى است بمنظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را بکارگیرید . بخصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است اما شما امروز نعمت حکومت اسلامى بر خور دارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید .

در آخر مى خواهم که 14 روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب مى شود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى  که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شوددر ضمن  اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد . انشاءالله

و من الله التوفیق

26/12/1360 ساعت یازده شب جبهه بلد - دزفول 

کتاب شهید

پرچمداران خورشید

کتاب «پرچمداران خورشید» نوشته حسین بهزاد به یادواره سه علمدار شهید دفاع مقدس اختصاص یافته که در سال 1375 توسط نشر کتاب صبح به چاپ رسیده است این اثر 78 صفحه ای  تلاش بر آن دارد که موضوعات و مباحث فکری، سیاسی، فرهنگی، تاریخی و … را با فراخور نیاز روز انتخاب کرده و با نگرشی روان و مختصر در اختیار مخاطبان جوان خود قرار دهد. پس از مقدمه ناشر و نویسنده کتاب به سه فصل مجزا میشود که به سه شهید والامقام اختصاص یافته و فصلهای مهم آن عبارتند از :

* مسیح مسلح کردستان، بنیانگذار سپاه بانی قرارگاه حمزه سید الشهدا و تیپ ویژه شهدا، سردار کبیر حاج محمد بروجردی از ولادت تا شهادت، کلامی کوتاه از شهید آوینی و سخنی از شهید بروجردی، از کودکی شهید بروجردی و فعالیتهای او در دوران قبل از انقلاب صحبتهای همسر شهید و در انتها نحوه شهادت و فرازهایی از وصیتنامه شهید

* فاتح بلندای بازی دراز: پرچمدار فتح لانه جاسوسی آمریکا، بنیانگذار لشگر ده سیدالشهدا(ع) سردار رشید محسن وزوایی از ولایت تا شهادت این بخش از کودکی شهید وزوایی، دوران تحصیل و عرصه های مختلف در قبل و بعد از پیروزی انقلاب، سیر رشد شهید وزوایی و پذیرفتن فرماندهی بعضی مناطق و عملیاتی، چگونگی شهادت.

* غضب همت، سوگند حسین: حماسه فرمانده دلاور گردان خط شکن سلمان سردار شهید حسین قجه ای در نبرد « الی بیت المقدس » فتح خرمشهر که توسط طاهر موذن روایت شده است، در این قسمت چگونگی شهادت بچه های گردان سلمان و شهید حسین قجه ای بیان شده است.

(0) نظر
1389/6/9 21:28

شهید «احمد قندچی» یکی از شهدای 16 آذر است. وی در سال 1312 به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا سال اول دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه داد.

در دانشگاه فعالیت شدیدی را دنبال می‌کرد و آن زمان که عضو جبهه ملی بود با پخش اعلامیه‏های افشاگرانه مبارزه خود را آغاز کرد روزی که نیکسون معاون وقت آیزنهاور می‌خواست به تهران بیاید فعالیت شدیدی می‌گرد تا با به راه انداختن یک تظاهرات مانع از ورود نیکسون شوند.
اما در مقابل، رژیم وابسته به امپریالیسم می‌خواست با یورش وحشیانه به حریم دانشگاه از بروز هر گونه اعتراضی از سوی دانشجویان جلوگیری کند. لذا با یک حمله غافلگیرانه به دانشگاه تهران سه تن از دانشجویان را که یکی از آنها «احمد» بود، مورد اصابت گلوله قرار ‌داد. پس از اینکه احمد زخمی ‌شد، از بالای سقف لوله شوفاژ نیز ترکید و آب جوش نیز روی سر و صورتش ریخت و سوخت. سپس به وسیله عناصر رژیم به بیمارستان شماره 2 نیروی مسلح شاهنشاهی منتقل شد اما به علت نرساندن خون به بدنش و خونریزی شدید شهید شد.
شهید «احمد قندچی» یک مذهبی بود و در مبارزات ملی کردن صنعت نفت از آرمانهای دکتر محمد مصدق شدیدا دفاع می‌کرد


 گفتگو با برادر شهید قندچی
شهید «احمد قندچی» یکی دیگر از شهدای 16 آذر است. شهید احمد قندچی در سال 1312 به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا سال اول دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه داد.

س-برادرتان در مبارزات ملی کردن نفت چه نقشی داشت؟
ج-در دانشگاه فعالیت شدیدی را دنبال می‌کرد و آن زمان که عضو جبهه ملی بود با پخش اعلامیه‏های افشاگرانه مبارزه خود را آغاز کرد روزی که نیکسون معاون وقت آیزنهاور می‌خواست به تهران بیاید فعالیت شدیدی می‌گرد تا با به راه انداختن یک تظاهرات مانع از ورود نیکسون شوند.اما در مقابل، رژیم وابسته به امپریالیسم می‌خواست با یورش وحشیانه به حریم دانشگاه از بروز هر گونه اعتراضی از سوی دانشجویان جلوگیری کند. لذا با یک حمله غافلگیرانه به دانشگاه تهران سه تن از دانشجویان را که یکی از آنها «احمد» بود، مورد اصابت گلوله قرار ‌داد. پس از اینکه احمد زخمی ‌شد، از بالای سقف لوله شوفاژ نیز ترکید و آب جوش نیز روی سر و صورتش ریخت و سوخت. سپس به وسیله عناصر رژیم به بیمارستان شماره 2 نیروی مسلح شاهنشاهی منتقل شد اما به علت نرساندن خون به بدنش و خونریزی شدید شهید شد.

س-احمد قندچی چه ویژگیهایی داشت؟
ج-احمد یک مذهبی بود و در مبارزات ملی کردن صنعت نفت از آرمانهای دکتر محمد مصدق شدیدا دفاع می‌کرد.

س-گفته می‌شود شما پس از شهادت برادرتان تحت تعقیب بودید؟
ج-بله همینطور است پس از شهادت برادرم با کوشش و تلاش فراوان بالاخره توانستیم جسد او را تحویل بگیریم و در امامزاده عبدالله به خاک بسپاریم. اما رژیم از برگزاری شب هفت جلوگیری کرد و ما را و حتی مادرم را زیر فشار شدید قرار داد، به جایی رسید که ما حتی نتوانستیم در تهران بمانیم. اما نکته‌ای که باید بگویم این است که ما نتوانستیم با خانواده‏های دوشهید دیگر شریعت رضوی و بزرگ‌نیا تماس بگیریم و چون شهید شریعت رضوی به وسیله رژیم در «مسگرآباد» به خاک سپرده شده بود و ما از این جریان آگاهی یافتیم، بلافاصله همراه با خانواده بزرگ‌نیا و شریعت‌رضوی به مسگرآباد رفتیم و قبر شهید را نبش کردیم و او را به امامزاده عبدالله منتقل کردیم و با دو شهید دیگر دفن کردیم. بدین‌ترتیب آرامگاه شهدای 16 آذر دانشگاه تهران در امامزاده عبدالله شکل گرفت. بافشار ساواک مجبور به ترک تهران شدیم و مدتی بعد من به تهران مراجعت کردم در بازار مشغول فعالیت شدم اما بلافاصله از سوی ساواک احضار شدم و از من تعهد گرفتند که هیچ‌گونه فعالیت سیاسی نداشته باشم. اما من این وضع را نتوانستم تحمل کنم و بازار را ترک گفتم.
 
گفتگو با خواهر شهید احمد قندچی ، در سال 1359  


*خانم قندچی به‌طور مختصر شهادت برادرتان را شرح بدهید؟  

**... من فقط همین را می‌دانم که صبح رفت و عصر برنگشت چون من اون   موقع خیلی کوچک بودم برادرم به سختی مجروح شده بود و تیر به کبدش خورده   بود. ولی به برادرم خون نرساندند، حتی برادرم تقاضا کرده بود با خواهرش   ملاقات بکند نگذاشته بودند. بالاخره شهید شد. حتی پزشک? قانونی جنازه‌اش   را به ما ندادند و اجازه برگزاری مراسم هم ندادند. برادرم از دوستداران   دکتر مصدق بود برجسته‌ترین فرد خانواده بود و حتی بهترین فرد در میان تمام   فامیل، از کلاس اول همیشه شاگرد ممتاز بود. دوران دبیرستان را در دبیرستان   شرف می‌گذراند  .
در دوران دبیرستان اوباش شاه دوست، با چاقو به برادرم حمله کردند و   به پایش ضربه وارد کردند. خیلی فعال بود. همچنین هم‌دوره دکتر چمران وزیر   دفاع فعلی بود. او 21 سال داشت ولی عقل و شعور و فهمش بالاتر از سنش بود  . در ضمن باید بگویم که رژیم پهلوی نمی‌گذاشت ما روی سنگ قبر برادرم کلمه   "شهید " را بنویسیم. بعد از یکسال که موفق شدیم روی سنگ قبر کلمه شهید را   حک کنیم، باز آمدند و تراشیدند. بالاخره با تمام خفقانی که بر جامعه حاکم   بود باز دانشجویان چه در داخل کشور و چه در خارج کشور روز 16 آذر را هر چه   باشکوه‌تر برگزار می‌کردند  .

(0) نظر
1389/6/9 21:27
مصطفی بزرگ‌نیا یکی دیگر از شهدای 16 آذر است.
او هنگام شهادت 19 سال داشت و دانشجوی دانشکده فنی بود مرگ وی آن چنان اندوهی در ما ایجاد کرد که تقریبا منجر به نابودی خانواده ما شد.

وی علاقه زیادی به مستضعفان و محرومان جنوب شهر داشت. شبهای جمعه مواد غذایی می‌خرید و به جنوب شهر می‌رفت. شب عید که می‌شد برنج و ماهی در کیسه‏های کوچک تهیه می‌کرد و با کمک دوستانش با دوچرخه به جنوب شهر می‌بردند و تقسیم می‌کردند. همان شب یادم است که برای او لباس و کفش نو خریده بودیم ولی روز بعد دیدیم باز هم لباس کهنه بر تن اوست بعدها متوجه شدیم که لباس نو خودش را به یک دانشجوی شهرستانی که وضعش بدتر بوده داده است.
از نظر روحیه خیلی با شهامت بود جمله معروف وی همین بود که می‌گفت: مرگ افتخارآمیز را از زندگی ننگین بهتر می‌دانم.
در مبارزه علیه نظام بی‌نهایت محکم بود. بارها بهش می‌گفتیم اگر تو را بکشند فقط می‌نویسند درود به روان شهید می‌گفت برای من شهادت ارجحیت دارد به اینکه در بستر بیماری بمیرم. تا موقعی که زنده‌ام مبارزه علیه شاه خواهم کرد بی‌نهایت مهربان بود.
از نظر درسی هم خیلی استعداد داشت. طوری که در یکسال دو دیپلم طبیعی و ریاضی از دارالفنون گرفت. 

برادر شهید مصطفی بزرگ‌نیا در گفت‌وگو با کیهان (1359)  

مصطفی بزرگ‌نیا یکی دیگر از شهدای 16 آذر است. برای آشنایی بیشتر از مبارزات و زندگی وی با برادرش فضل‌الله بزرگ‌نیا که در آن زمان و همچنین چندین سال بعد رئیس شهربانی بود. به گفتگو می‌نشینیم چهره‌اش غمگین و اندوهناک است.او هنگام صحبت تاریخ سالیان درازی را با خود همراه داشت. حرف‌هایی که می‌زد نشانگر همین روحیه بود.  
بزرگ نیا-او هنگام شهادت 19 سال داشت و دانشجوی دانشکده فنی بود مرگ وی آن چنان اندوهی در ما ایجاد کرد که تقریبا منجر به نابودی خانواده ما شد.

این روزها مردم در اوج حماسه و شهادت زندگی می‌کنند و کشته شدن جوانی از یک خانواده اثر چندانی ندارد ولی در آن زمانی که مردم ماهیت رژیم را به درستی نمی‌شناختند، اثر دیگری روی افراد خانواده می‌گذاشت...».حدود 25 سال است که از شهادت ایشان می‌گذرد. بعد از این سالها چه خاطره‌ای از برادرتان دارید؟

بزرگ نیا-وی علاقه زیادی به مستضعفان و محرومان جنوب شهر داشت. شبهای جمعه مواد غذایی می‌خرید و به جنوب شهر می‌رفت. شب عید که می‌شد برنج و ماهی در کیسه‏های کوچک تهیه می‌کرد و با کمک دوستانش با دوچرخه به جنوب شهر می‌بردند و تقسیم می‌کردند. همان شب یادم است که برای او لباس و کفش نو خریده بودیم ولی روز بعد دیدیم باز هم لباس کهنه بر تن اوست بعدها متوجه شدیم که لباس نو خودش را به یک دانشجوی شهرستانی که وضعش بدتر بوده داده است.از نظر روحیه خیلی با شهامت بود جمله معروف وی همین بود که می‌گفت: مرگ افتخارآمیز را از زندگی ننگین بهتر می‌دانم.

بزرگ نیا-در مبارزه علیه نظام بی‌نهایت محکم بود. بارها بهش می‌گفتیم اگر تو را بکشند فقط می‌نویسند درود به روان شهید می‌گفت برای من شهادت ارجحیت دارد به اینکه در بستر بیماری بمیرم. تا موقعی که زنده‌ام مبارزه علیه شاه خواهم کرد بی‌نهایت مهربان بود.از نظر درسی هم خیلی استعداد داشت. طوری که در یکسال دو دیپلم طبیعی و ریاضی از دارالفنون گرفت.

س-چطور از ماجرای کشته شدن برادرتان مطلع شدید؟  

بزرگ نیا-سال 32 که من با درجه ستوان یکمی افسر شهربانی بودم بعد از اطلاع از ماجرا به دانشگاه رفتم. آنجا به من گفتند که به بیمارستان شماره 2 ارتش مراجعه کنید به آنجا رفتم گفتند وی را به لشکر زرهی برده‌اند که فرمانده‌شان سرهنگ بختیار بود که پس از سرنگون کردن دولت دکتر مصدق فرماندار نظامی تهران شده بود در بیمارستان شماره 2 گفتند که باید از سرلشکر دادستان اجازه بگیرید.

برای تحویل جنازه پیش سرلشکر دادستان رفتم وی قسم خورد که من تا این لحظه نمی‌دانم در دانشگاه چه واقعه‌ای اتفاق افتاده است بالاخره جنازه را در پزشکی قانونی یافتیم. برادرم و شریعت رضوی در لحظه اول با تیری که به قلبشان اصابت کرده بود کشته شده بودند ولی مرحوم قندچی 24 ساعت در حال جان کندن بود و نگذاشته بودند به او خون برسد و با رنج و درد شهید شد. بالاخره هر سه نفر را با هم در امامزاده عبدالله دفن کردیم.

س-از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی برادرتان خبر داشتید؟

بزرگ نیا-بیشتر کارهای او از نظر ما پنهان بود چند دفعه در حین تظاهرات به وسیله کلانتری دستگیر شد که با دادن تعهد آزادش کردیم. به کارهای هنری علاقه زیادی داشت اولین فیلم فارسی را با نام «اشتباه» بازی کرد که سناریوی آن را هم خودش نوشته بود. این فیلم را بعد از فوتش سینما مایاک به تقاضای دانشجویان نمایش داد. از دوستان هم‌دوره او یکی همین آقای مصطفی چمران وزیر دفاع هستند که چندی قبل از رادیو تلویزیون شنیدم که گفتند من از هم‌دوره‌ای‌های قندچی و بزرگ‌نیا و رضوی بوده‌ام. 

بزرگ نیا-بالاخره سنت و قوانین خداوند درست بود زیرا چیزی را که همیشه آرزو می‌کردم برآورده شد و آن مرگ عاملان این واقعه بود و خدا را شکر می‌کنم که تیمور بختیار را کشتند و فضل‌الله زاهدی هم همین‌طور و شاه هم که وضعش خیلی بدتر از مرگ است. یادم می‌آید که لشکر زرهی بخشنامه‌ای داد که آن را به سرلشکر مزین دادم و مضمون آن این بود که هر سرباز و افسری امروز کسی را بکشد ترفیع و پول نقد خواهد گرفت آنها خواستند دانشگاه را آرام کنند تا نیکسون با آرامش خاطر به ایران بیاید.

بزرگ نیا-خاطره دیگری که برای ما دردناک بود و ما خوشبختانه جبرانش کردیم این که وقتی خبر مرگ برادرم در روزنامه منعکس شد، شخصی به نام دانش بزرگ‌نیا که اهل مشهد بود و دخترش را به احمدرضا پهلوی داده بود. فورا بعد از چاپ خبر در روزنامه آگهی کرد که ما با این خانواده وابستگی نداریم و این خیلی مرا رنج می‌داد تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب یادداشتی به روزنامه‏های اطلاعات و کیهان دادیم به‌این مضمون که ما خانواده مصطفی بزرگ‌نیا اولین شهید دانشگاه در 16 آذر 32 کوچک‌ترین نسبتی با خانواده بزرگ‌نیای خراسانی منتسب به دربار منفور پهلوی نداریم.

 

(0) نظر
1389/6/9 21:25

 

آذر (مهدی) شریعت رضوی یکی از شهدای 16 آذر است.

گفت‌وگو با دکتر غلامرضا شریعت‌رضوی
گر چرخ به کام ما نگردد کاری بکنیم تابگردد

6 1آذر در چه شرایطی اتفاق افتاد؟
16 آذر سال 1332 بود و درست چند ماه بعد از کودتای ساختگی 28 مرداد که از طرف سیای آمریکا ایجاد شده بود، تهران حکومت نظامی بود و قرار بود که نیکسون (آن وقت معاون آیزنهاور بود) بیاید ایران، تمام عناصر ضد دولتی تجهیز می‌شدند که یک تظاهرات وسیعی بر علیه نیکسون تدارک ببینند. به این دلیل محل تمام تظاهرات ضددولتی دانشگاه تهران بود.
از مدتها قبل علاوه بر اینکه دانشگاه توسط سربازان شاهی محاصره شده بود. داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند حتی در راهروهای دانشکده‏ها هم رفت و ‌آمد می‌کردند. روز 16 آذر با برادرم از خانه بیرون رفتیم. سال چهارم پزشکی بودم و در بیمارستان پهلوی سابق کارآموزی می‌رفتم و ایشان می‌رفت دانشکده.
ما بعد از اینکه می‌خواستیم از بیمارستان برگردیم گفتند که دانشگاه شلوغ شده و یک عده از دانشجویان را تیر زده‌اند. به هر حال ما رفتیم بیمارستان ارتش، جواب درستی ندادند، بعد جسته و گریخته گفتند که این 3 نفر کشته شده‌اند و منتقل شده‌اند گورستان.
ما رفتیم گورستان مسگرآباد، دیدیم سرباز هست و ما را راه ندادند گفتند اگر اینجا آوردند، دفن شده‌اند. روز بعد شنیدیم که خودشان شبانه برده‌اند در گورستان دفن کرده‌اند بعد او راتوسط یکی از آشنایان از مسگرآباد آوردیم امامزاده عبدالله و پهلوی قندچی و بزرگ‌نیا دفن کردیم.
آن زمان به قدری خفقان بود که اجازه برگزاری مراسم ندادند. حتی نگذاشتند مراسم عزاداری مشخصی برای روز سوم یا هفتم هم برقرار شود.
ولی بعد به علت فشار دانشجویان برای مراسم چهلم، شهربانی اجازه داد که فقط 300 عدد کارت چاپ شود و به هر خانواده 100 عدد کارت دادند. مراسم را هم فقط اجازه دادند که سر قبر این 3 دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار شود. خوب یادم هست شهربانی روی این کارتها را که از طرف دانشگاه تهیه شده بود و عکس این 3 نفر رویش بود مهر زده بود. مسئولیت پخش کارت بر عهده خانواده بود.
یعنی اگر کسی این کارت را بگیرد و علیه دستگاه روز مراسم کاری کند خانواده مسئول است. کنترل این کارتها بدین شکل بود که آن روز از میدان شوش، تمام ماشینها را که می‌خواستند به طرف شهرری بروند کنترل می‌کردند که فقط کسانی که این کارتها را دارند بروند یکبار دیگر این کارتها جنب در ورودی امامزاده عبدالله توسط سربازها و پلیس کنترل می‌شد ده‏ها کامیون سرباز دم در ورودی و سه‌راه ورامین را محاصره کرده بودند. داخل گورستان هم محاصره بود.

از زخمی های 16 آذر هم خبری دارید؟
آن روز زخمی‌هایی هم داشتیم که چون توسط دانشجویان از معرکه خارج شده‌اند، که از آمار آن اطلاعی نداریم. دولت خودش را این طور تبرئه می‌کرد (دولت زاهدی) که این افسر تحت تاثیر احساسات قرار گرفته و دستور تیراندازی نداشته. خودسری کرده و ولی بعدها معلوم شد به دلیل خوش‌خدمتی درجه گرفته. از آن تاریخ به بعد آنچه که در دانشگاه به وقوع پیوست و وحشی‌گری آنها در قبال دانشجوی بی‌پناه، خفقان شدیدی حاکم شد. به‌طوریکه آقای نیکسون آمد و برنامه‏هایش رااجراکرد و رفت. از آن سال به بعد در سالگردهای 16 آذر که خانواده‏ها به احترام آن 3 شهید در امام‌زاده عبدالله جمع می‌شدند، آنقدرمحیط خفقان حاکم بودکه محیط امام‌زاده را با کامیون‌های ارتشی محاصره می‌کردند.
روحیه برادرتان چطور بود؟
از دوره دوم دبیرستان در هر حال، یک عصبانیت و عصیان و طغیان نسبت به دولت حاکم، نسبت به اختلاف طبقاتی، نسبت به توده‏های محروم و فقیری داشت که در هر حال هیچ چیز نداشتند. همیشه معترض بود به این وضع، و خوب یادم هست که مرتب زمزمه می‌کرد و این شعارش بود که:
گر چرخ به کام ما نگردد
کاری بکنیم تابگردد
همه را تشویق می‌کرد که باید قیام کرد، باید اعتراض کرد و این شعر و این فلسفه ایشان مبین این آیه قرآن است که «ان الله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما با نفسهم» و معتقد بود اگر مردم بجنبند، اگر ما نترسیم پیروز می‌شویم.
برادرم همیشه سعی می‌کرد که با مردم تماس داشته باشد. با وجود اینکه ما خانواده متوسطی بودیم معتقد بود که باید با مردم زندگی کرد. باید دردهایشان را شناخت. باید مشکلاتشان را دید، تنها با شنیدن اینکه مردم گرسنه‌اند یا کار ندارند نمی‌توانیم به دردهایشان پی ببریم، باید برویم بین مردم، با مردم زندگی کنیم، مرتب ساعتهای آزادش را با مردم فقیر سر می‌برد، درست عکس این که متاسفانه هنوز هم روشنفکران ما و حتی دست‌اندرکاران کشور آن طور که باید فقر را نمی‌شناسد.
محرومیت در زندگی را، نداشتن خانه را، نداشتن آب را، آن طور که باید لمس نمی‌کنند.
شاعر می‌گوید:
تو کجا نالی از این خار که در پای تو نیست
کی خبر داری از این درد که در جان من است
همیشه از منزل تا دانشگاه پیاده می‌رفت حتی اتوبوس هم سوار نمی‌شد. روزی که شهید شد وسایلی که به من تحویل دادند توی جیب این جوان فقط 6 ریال پول بود. کارت تحصیلی و دفترچه و لباس خون‌آلود.
انعکاس شهادت این 3 نفر در سطح جامعه چگونه بود؟
دکتر شریعتی می‌گوید وقتی نمی‌توانی برای از بین بردن ظلم و ستم و بی‌عدالتی‌ها و نابرابری و فجایع طبقه حاکم بمیرانی، پس بمیر و با مرگ خودت شاهدی باش بر ستمی که به مردم روا می‌شود شهادت این 3 نفر تجسم این سخن دکتر شریعتی بود که واقعا کوس رسوایی رژیم حاکم و کودتای فرمایشی 28 مرداد را درست چند ماه بعد در همه دنیا به صدا درآورد و در آن زمان این مطلب برای همه دنیا، عجیب بود که رژیم حتی در محیط بسته دانشگاه بر روی دانشجوی بی‌سلاح اسلحه بکشد و با گلوله صدای حق‌طلبانه دانشجویان را خفه بکند. شهادت این 3 نفر در انقلاب بزرگی که ما امروز داشته‌ایم- که همه محاسبات دنیایی را آن طور که امام خمینی گفته‌اند به هم زده- مقدمه‌ای بود بر اینکه مردم بیدار باشند، دانشجوها تحریک و تهییج و متشکل شوند. به خصوص دانشجویان خارج از کشور، روز 16 آذر را به عنوان روز قیام دانشجویی علیه قیام فاسد پهلوی می‌شناختند و این مقدمه بود برای انقلاب بعدی دانشجویی در دنیا.
پوران شریعت رضوی :
بخش هایی از تاریخ در حال فراموشی است
«... شریعتی، اولین بار با نام خانوادگی من، پس از شهادت سه دانشجو در کریدور دانشکده فنی دانشگاه تهران، آشنا می شود...»

۱۶ آذر ۱۳۳۲ برای پوران شریعت رضوی مملو از خاطرات است، برای او که سالهاست سکوت را به حرف زدن ترجیح داده، یادآوری آن روزگاران خالی از اندوه نیست، بویژه این که از نگاه وی در حال حاضر دانشجویان ما اطلاع دقیقی از روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ در دست ندارند.
آنچه در پی می آید حاصل گفت وگویی است که به مناسبت روز دانشجو با پوران شریعت رضوی، خواهر شهید مهدی شریعت رضوی و همسر معلم شهید دکتر شریعتی توسط خبرگزاری دانشجویان ایران در آستانه پنجاهمین سالگرد شهادت برادرش انجام شده است:
«زمزمه های سفر نیکسون به ایران باعث شده بود که حکومت برای ایجاد خفقان در جامعه و از همه مهمتر در دانشگاه که آن روز بستر تشنج بود، دانشگاه را از سه چهار روز قبل به نیروی نظامی مجهز کند. تا این که روز دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ زنگ تفریح، که عده ای از سربازان در ابتدا به یکی از کلاس ها وارد شدند وبه بهانه اینکه چند دانشجوبه آنها خندیده اند، تقاضا کردند که آنها را به بیرون از کلاس بفرستند که امتناع استاد مربوطه باعث شد آنها در دفتر رئیس دانشگاه حضور یابند و از او بخواهند که این ۳ تن را تحویل دهد.
اما رئیس دانشکده نیز از تحویل سه دانشجو خودداری کرد و معاون نیز بی هنگام زنگ را به صدا در می آورد. در این هنگام دانشجویان از کلاسها خارج شده و شروع به شعار دادن می کنند و بعد هم تیر و خون و ...
در این میان آذر(مهدی) شریعت رضوی، احمد قندچی و بزرگ نیا در کریدور کوچک دانشکده مورد اصابت گلوله قرار می گیرند و درست زیر یکی از همین ستونهای فعلی دانشکده برادرم شهید می شود.»
دکتر پوران شریعت رضوی در ادامه می افزاید: «پدر و مادرم در آن زمان در مشهد بودند، برادر دیگرم به جست وجوی آذر مجدداً به دانشگاه برمی گردد و پس از جست وجو تا ساعت ۱۰ شب، به او خبر می دهند که آذر به همراه دو دانشجوی دیگر به شهادت رسیده است. از طریق سرهنگ فرجاد که یکی از اقوام خانوادگیمان بود و نیز از سوی پدر «بزرگ نیا» که ارتشی بود، متوجه شدیم که اجساد این سه شهید به قبرستانی در جاده خاوران منتقل شده است. سپس با وساطت این دو، اجساد تحویل داده شدند. در این فاصله دانشگاه تهران آرام و کلاسها تعطیل می شود تا این که... به مناسبت بزرگداشت چهلمین روز شهادت این سه دانشجو از طرف حکومت اجازه داده شد که این سه خانواده مراسمی در محل دفن آنان (امامزاده عبدالله شهرری) برگزار کنند به شرط این که آرامش برقرار باشد. ضمناً هر خانواده می تواند تا ۵۰۰ نفر میهمان داشته باشد.
همچنین شاه برای این که بر روی این مسأله سرپوش بگذارد، اعلام کرد که خانواده این سه دانشجو اگر بخواهند می توانند برای زیارت به کربلا بروند؛ که پدر و مادر من به درخواست حکومت جواب منفی دادند و با فرستادن نامه پرگلایه ای این درخواست را قبول نکردند.»
وی در ادامه خاطر نشان می کند: «تا مدتی مصاحبه های رادیویی و مباحثی پیرامون این موضوع در مجلات و مطبوعات به چاپ می رسید؛ در سالهای اول سه خانواده در مزار این سه دانشجو همدیگر را ملاقات می کردند و گویا خانواده شهید بزرگ نیا به خارج رفتند و اکنون ما از خانواده قندچی هم خبری نداریم. بعد از سالهای اول انقلاب، عملاً تنها عده معدودی از دانشجویان متعهد بر سر مزار این سه شهید حضور به هم می رسانند و مراسم مختصری برگزار می شود، در مطبوعات نیز فقط ستون مختصری به این واقعه اختصاص می یابد؛ در واقع آنها سربازان گمنامی هستند که سالی یک بار یاد کوچکی از آنها می شود.
حال این سؤال پیش می آید که چرا نباید در حال حاضر دانشجویان ما اطلاع دقیقی از روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ داشته باشند؟!
شریعت رضوی می افزاید: «در سالهای اخیر در سالگرد ۱۶ آذر زمانی که بر سر مزار این شهدا می رویم، ساعاتی را انتخاب می کنیم که با جوانان مواجه نشویم و مشکلی برای آنان به وجود نیاوریم، توصیه ما به جوانان این است که به دور از شائبه های موجود در حالی که بخشهایی از تاریخ در حال فراموشی است به تاریخ خود بنگرند و به خاطر بسپارند.» وی در پایان خاطر نشان می کند:«مهدی (آذر) در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد که دفاع از مرز و بوم انگیزه اش بود، او نه ساله بود که برادر بزرگش علی اصغر شریعت رضوی (طوفان) در سال ۱۳۲۰ در حال دفاع از وطن شهید شد. آذر هم پس از کودتای ۲۸ مرداد قبل از شهادت به خاطرات مبارزات سیاسی علیه حکومت شاه مدتی در زندان باغ شاه زندانی شد، او یک جوان مبارز ملی بود.»

نگاه
دست نوشته دکتر علی شریعتی به مناسبت ۱۶ آذرآنها شهیدند
متن دست نوشته معلم شهید دکتر علی شریعتی به مناسبت بزرگداشت ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ و شهادت سه تن از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران:
«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می زدم، همان جایی که بیست و دو سال پیش «آذر»مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!
این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند- همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هر که را می رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند.
این «سه قطره خون» که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد نفسرند!اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.
گزارش پزشکی قانونی درباره نحوه شهادت دانشجویان دانشکده فنی تهران
پزشکی قانونی، گزارش خود از معاینه پیکرهای بزرگ نیا، شریعت رضوی و قندچی را در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۳۲ منتشر کرد.در این گزارش آمده است: «علت فوت سه نفر از دانشجویان دانشگاه از طرف اداره پزشکی قانونی چنین تشخیص داده شده است:
۱-مصطفی بزرگ نیا دانشجوی دانشکده فنی بر اثر یک گلوله که از طرف راست سینه وارد و از زیر بغل چپ او خارج شده فوت کرده است. بر اثر این گلوله استخوان بازوی وی به کلی خرد شده و خونریزی زیاد باعث مرگ وی شده است. بر پشت شانه راست مقتول نیز اثر زخم سرنیزه دیده می شود که تا ۱۵ سانتیمتر زیر پوست فرو رفته بود.
۲-شریعت رضوی دانشجوی مقتول دیگر فقط به علت زخم سرنیزه فوت کرده است.
سرنیزه استخوان ران راست وی را به کلی خرد کرده و شریانها را پاره کرده و در نتیجه خونریزی زیاد مجروح درگذشته است. یک گلوله نیز به دست راست وی اصابت کرده که جلدی بوده و نمی توانسته باعث مرگ باشد.
۳-مقتول دیگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلوله ای که وارد شکم وی شده و احشاء داخلی را پاره کرده درگذشته است.

(0) نظر
1389/6/9 21:23
X