دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.
شهید 13 ساله به همه درباره حضور در نماز جمعه سفارش می‌کرد
شهید دانش‌آموز «مهدی بازگیر» با اینکه 13 سال بیشتر نداشت، حضور در نماز جمعه را به همه سفارش می‌کرد.

شهید دانش‌آموز «مهدی بازگیر»، سال 1346 در آبدانان ایلام دیده به جهان گشود؛ وی روز جمعه را مهمترین روز هفته می‌خواند زیرا که نماز جمعه در این روز برگزار می‌شود.
4 آذر 1359 این بزرگمرد کوچک، کتاب‌های درسش را در دست گرفت و به سوی مدرسه ‌شتافت تا ایران اسلامی را آن گونه که شایسته است، بسازد ولی دشمنان اسلام که توطئه‌ای دیگر برای ایران چیده بودند و به زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان رحم نمی‌کردند؛ کوچه‌های روستاهای آبدانان ایلام را نیز هدف گلوله‌های خود قرار دادند.
این بار پیکر کوچک این شهید 13 ساله مورد اصابت موشک‌های دشمنان اسلام قرار گرفت و عاشقانه به دیدار حق شتافت و اکنون ایران اسلامی با یاد این نوجوان شهید و شهدای دیگر سربلند شده است.
 منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان
(0) نظر
1389/6/8 22:40
الگوی محمد 15ساله در تمام رفتارهایش پیامبر اکرم (ص) بود

شهید دانش‌آموز «محمد بهروزه» با الگو گرفتن از پیامبر اکرم (ص)، کودکان را بر دوش خود قرار می‌داد و با آنها بازی می‌کرد.

شهید دانش‌آموز «محمد بهروزه» در سال 1349 در دولت‌آباد استان کرمانشاه دیده به جهان گشود.
وی دوران تحصیلات خود را نیمه تمام گذاشت و برای جهاد در امرار و معاش زندگی مشغول به کار شد.
این شهید 15ساله با الگو گرفتن از پیامبر اکرم (ص)، کودکان را بر دوش خود قرار می‌داد و با‌ آنها بازی می‌کرد و الگویی از صبر و ایمان برای برادر و خواهران کوچک‌تر از خود بود.
این شهید دانش‌آموز در شغل آزاد پدر خود را همراهی می‌کرد تا اینکه در نخستین روز از سال 1364 در حالی که به محل کار می‌رفت بر اثر بمباران هوایی مزدوران عراقی، به درجه رفیع شهادت رسید.
وی عاشق شغل معلمی بود در نتیجه معلم ایثار و شهادت شد تا به همه بیاموزد، معنای حقیقی زندگی چیست.
منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان
(0) نظر
1389/6/8 19:58

شهید «لطیف برزکار» در 7 سالگی پرواز را تجربه کرد

شهید دانش‌آموز «لطیف برزکار» در 7 سالگی در حالی که در مزرعه همراه پدرش، کشاورزی می‌کرد، مورد اصابت ترکش بمب‌های هوایی رژیم بعثی عراق قرار گرفت و به همرا مادرش پرواز را تجربه کرد.

شهید دانش‌آموز «لطیف برزکار» در سال 1357 در شهر ملک‌شاهی استان ایلام چشم به جهان گشود؛ هنوز 2 سال از عمر پر بارش نگذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد.
وی در سال اول ابتدایی تحصیل می‌کرد که در 17 خرداد سال 64، رژیم بعث عراق شهر ملک شاهی را بمباران هوایی کرد و بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر این شهید دانش‌آموز به همراه مادرش به لقاءالله پیوست و اکنون کوچه شهید لطیف برزکار واقع در خیابان شهدای هفتم‌تیر شهرستان ملک‌شاهی به نام این شهید 7 ساله ثبت شده است.
علی‌کریم برزکار پدر شهید دانش‌آموز «لطیف برزکار» با بیان خاطراتی از آخرین لحظات عمر فرزندش، اظهار داشت: خرداد ماه بود و هر کسی که زمین کشاورزی داشت، در آنجا مشغول کار بود؛ ما هم در یک کوچه پایین‌تر از منزلمان، قطعه زمینی داشتیم که آن روز در آنجا مشغول کار بودم.
وی ادامه داد: ‌کم کم خستگی بر من غلبه کرد و لطیف به طرف زمین آمد و به او گفتم «تو اینجا چه کار می‌کنی؛ کاش در خانه می‌ماندی و با برادرت بازی می‌کردی» لطیف گفت «تو را از پنجره دیدم که خسته هستی آمدم کمکت کنم».
پدر شهید دانش‌آموز «لطیف برزکار» بیان داشت: داشتم با لطیف صحبت می‌کردم که یک لحظه صدایم در میان غرش وحشتناکی گم شد و از آن لحظه هیچ چیزی در ذهنم نمانده است؛ فقط وقتی به هوش آمدم خودم را روی تخت بیمارستان یافتم و پسرم کنار مادرش پیش خدا بود.
آمنه برزکار، بنفشه جمشیدی و مهوش خلیلی عضو اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان زندگی کوتاه این شهید دانش‌آموز را در تاریخ حماسه دفاع مقدس جمهوری اسلامی ایران ثبت کرده‌اند.

 منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

(0) نظر
1389/6/8 19:53

شهید دانش‌آموز اسدبیگی احترام ویژه‌ای برای امام خمینی (ره) قائل بود

 

شهید دانش‌آموز «اصغر اسدبیگی» به قدری به امام راحل علاقه داشت که هر گاه تصویر ایشان را از تلویزیون می‌دید به احترامشان از جا برمی‌خاست و صلوات می‌فرستاد.

 

شهید دانش‌آموز «اصغر اسدبیگی» در سال 1340 در استان کرمانشاه متولد شد.

این شهید دانش‌آموز در خانواده‌ای متدین رشد کرد؛ با اینکه علاقه زیادی به مادرش داشت با نخستین فرمان امام (ره) به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت که به مدت 20 روز نیز توسط دموکرات‌ها گروگان گرفته شد.

شهید دانش‌آموز «اصغر اسدبیگی» علاقه زیادی به کتب استاد مطهری داشت به طوری که با پول دستفروشی خود مجموعه‌ای از این کتاب‌ها را خریداری ‌کرده بود.

وی به مدت یک سال و 6 ماه در منطقه پاوه حضور داشت تا اینکه توسط مزدوران عراقی به شهادت رسید.

ثریا حاجی‌علیانی، کبری رضایی‌شاد و سمیه کرمی دانش‌آموزان سرگذشت پژوهی هستند که پژوهش زندگی این شهید دانش‌آموز را بر عهده گرفته‌اند.

 

خواهر شهید دانش‌آموز: اصغر با نخستین پیام امام (ره) به جبهه رفت

 

خواهر شهید دانش‌آموز «اصغر اسد‌بیگی» گفت: علاقه اصغر به امام (ره) به قدری بود که با نخستین پیام ایشان برای حضور جوانان در جبهه، به سوی میدان دفاع حق علیه باطل شتافت.

 

حدیقه اسد‌بیگی خواهر شهید دانش‌آموز «اصغر اسد‌بیگی» با بیان خاطراتی در خصوص علاقه این شهید دانش‌آموز به امام (ره) اظهار داشت: برادرم به امام راحل علاقه فراوانی داشت و اعضای خانواده را در مورد احترام به ایشان تأکید می‌کرد؛ این علاقه با سفری که به همراه مادرم برای زیارت امام (ره) به تهران رفتند، دو چندان شد.

خواهر شهید دانش‌آموز «اصغر اسد‌بیگی» بیان داشت: اصغر همیشه به مادرم می‌گفت «امام (ره) نایب بر حق امام زمان (عج) است و اطاعت از دستورات و اوامر او بر همگان واجب است.

وی اضافه کرد: برادرم علاقه زیادی به کتاب‌های استاد مطهری داشت و حتی مجموعه‌ای از این کتاب‌ها را با پول دست‌فروشی خود خریداری کرده بود.

اسدبیگی بیان کرد: اصغر همیشه من و خواهرم را به حجاب و خواندن نماز سفارش می‌کرد و در آخرین خداحافظی به من گفت «زینب‌وار در همه مسائل زندگی‌ صبر داشته باش»؛ بعد از شنیدن خبر شهادتش تازه معنای جمله‌اش را درک کردم.

وی خاطرنشان کرد: اصغر بسیار مهربان بود و به همه بچه‌ها با احترام برخورد می‌‌گذاشت؛ هنوز هم بعد از سال‌ها جای خالیش را احساس می‌کنم و نبودش بر دلم سنگینی می‌کند.

 

 

اصغر به رغم عشقی که به مادرش داشت به جبهه اعزام شد

 

پسرعموی شهید دانش‌آموز «اصغر اسد‌بیگی» گفت: در حالی که مادر برای اصغر وجود مقدسی بود که بعد از خدا او را می‌پرستید ولی برای دفاع از اسلام به جبهه اعزام شد.

 

حسن اسد‌بیگی پسرعموی شهید دانش‌آموز «اصغر اسد‌بیگی» با بیان خاطراتی از وی اظهار داشت: اصغر به مادرش علاقه و وابستگی فراوانی داشت و تنها نگرانی‌اش در طول حضور در جبهه دوری از او و دلتنگی‌ها بود به طوری که وی در هر بار اعزام با چشم اشک‌بار با مادرش خداحافظی می‌کرد.

وی ادامه داد: اصغر در 2 مورد مجروحیتش و 20 روزی که توسط دموکرات‌ها گروگان گرفته شده بود به خاطر اینکه مادرش خبردار نشود اجازه نداد که هیچ یک از اعضای خانواده‌اش اطلاع یابند.

پسرعموی شهید دانش‌آموز «اصغر اسد‌بیگی» خاطرنشان کرد: در یکی از مواردی که به مدت یک ماه اصغر به مرخصی نیامده بود به همراه پدرم و یکی از آشنایان برای اینکه از حال او باخبر شویم و به خاطر ناراحتی‌های مادرش برطرف شود به سراغ او رفتیم.

وی افزود: اصغر در آن زمان در جبهه نیسانه کوه‌های اطراف پاوه به خدمت مشغول بود با دیدن آن محل برای لحظه‌ای شوکه شدیم؛ داخل کوه در یک شیار چادر‌هایی با گونی برپا کرده بودند که یک فرد به سختی می‌توانست در آنجا بایستد به طوری که باران به سادگی از لا‌به‌لای گونی‌ها عبور می‌کرد.

اسد‌بیگی بیان داشت: برای اینکه وی نمی‌خواست خانواده و به خصوص مادرش از این اوضاع باخبر شود، هیچ‌گاه از این محل صحبتی نکرد.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

(0) نظر
1389/6/8 19:45

شهید 15ساله با عشق به قرآن و امام (ره) علیه رژیم شاه برخاست

 

شهید دانش‌آموز «صلاح‌الدین بصیری» با عشقی که به قرآن کریم و امام خمینی (ره) داشت علیه رژیم شاهنشاهی برخاست و در تظاهرات 5 دی 57 به شهادت رسید.

 

شهید دانش‌آموز «صلاح‌الدین بصیری» در 7 آبان سال 1342 در منطقه کردستان سنندج و در خانواده‌ای متوسط دیده به جهان گشود؛ تحصیلات خود را در هنرستان ادامه داد تا اینکه در سال اول دبیرستان زمانی که رژیم شاه میهن ما را به حراج بیگانگان گذاشته بود در تظاهرات ضد رژیم حضور داشت تا اینکه در سن 15 سالگی بر اثر اصابت گلوله دژخیمان منحوس پهلوی در سال 5 دی 57 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

بهزاد اردلان، نادیا اسدی، حامد امیریان و سمانه شمسی دانش‌آموزانی هستند که زندگینامه این شهید دانش آموز را در تاریخ روشن اسلام ثبت کرده‌اند.

 

مادر شهید دانش‌آموز: قرآن و عکس امام(ره) همراه همیشگی پسرم بود

 

مادر شهید دانش‌آموز «صلاح‌الدین بصیری» گفت: پسرم یک جلد قرآن کریم و عکس امام خمینی (ره) را هنگام شهادت و زمانی که عازم منزل آخرت شد، به همراه داشت.

 

آمنه تشکری مادر شهید دانش‌آموز «صلاح‌الدین بصیری» با بیان خاطر‌اتی از وی اظهار داشت: صلاح‌الدین یک شب قبل از شهادتش با خواهرش شوخی می‌کرد و می‌گفت «فردا شهید می‌شوم».

وی ادامه داد: درست همان طور که خود آگاه بود، شد و فردای همان روز صلاح‌الدین بر اثر اصابت گلوله نیروهای رژیم شاه به شهادت رسید.

مادر شهید دانش‌آموز «صلاح‌الدین بصیری» خاطرنشان کرد: شهید حمید محمدی از دوستان صمیمی پسرم بود که حدود 2 ماه قبل از صلاح‌الدین به شهادت رسید؛ شهادت حمید تأثیر عجیبی بر روحیه او گذاشته بود و او از فراق حمید بسیار اندوهگین بود به طوری که صلاح‌الدین به سر مزار شهید حمید می‌رفت و می‌گفت «طاقت دوری تو را ندارم من هم پیش تو خواهم آمد».

وی بیان داشت: صلاح‌الدین همیشه یک جلد قرآن کریم و عکس امام خمینی (ره) در جیبش بود؛ هنگام شهادت هم همراهش بود و با همان قرآن کریم و عکس امام خمینی (ره) او را دفن کردیم.

مادر شهید دانش‌آموز «صلاح‌الدین بصیری» افزود: چند روز بعد از شهادت صلاح‌الدین، او را در خواب دیدم و به من گفت «مادر چرا ناراحتی؟ من نمرده‌ام بلکه زنده‌ام پس نگران نباش».

 

شجاعت شهید 14 ساله گروهک‌‌های ضد انقلاب را به هراس انداخته بود

 

در 22 بهمن سال 60 گروهک‌های ضد انقلاب از شجاعت شهید دانش‌آموز «رضاعلی بهمنی» به هراس آمدند و این غنچه نشکفته انقلاب را به شهادت رساندند.

 

شهید دانش‌آموز «رضاعلی بهمنی» در سال 1346 در سنندج چشم به جهان گشود.

وی از همان ابتدا قدم در مسیر انقلاب اسلامی گذاشت و با جان و دل از انقلاب اسلامی حمایت کرد؛ وی در راهپیمایی روز 22 بهمن سال 60 در حالی که 14 سال بیشتر نداشت، شرکت کرد و با شناسایی گروهک‌های ضدانقلاب، شب 22 بهمن سال 60 در آتش رگبار کوردلان در خون خود غلتید و به درجه رفیع شهادت رسید.

نادیا اسدی، فوزیه سلامی حسینی، سمانه شمسی و بهزاد هاشمی دانش‌آموزانی هستند که درباره زندگی پربار این شهید دانش‌آموز پژوهش کرد‌ه‌اند.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

(0) نظر
1389/6/8 19:32

دانش‌آموز شهید : در مراسم تشییع پیکرم فقط برای امام شعار دهید

در وصیت‌نامه شهید دانش‌آموز «عبدالرحیم بزرگی مقدم» آمده است: مادرم و پدرم حلالم کنید و در مراسم تشییع جنازه‌ام گریه و زاری نکنید بلکه فقط برای حمایت از امام خمینی (ره) شعار دهید.

شهید دانش‌آموز "عبدالرحیم بزرگی مقدم " در سال چهارم دبیرستان تحصیل می‌کرد اما به قدری بصیرت پیدا کرده بود که با دیدن حملات دشمن لحظه‌ای آرام ننشست و به سوی جبهه‌های حق علیه باطل شتافت.
وی در عملیات "والفجر مقدماتی " با تقد?م خون خود، پایه‌های انقلاب اسلامی را مستحکم‌تر کرد؛ در وصیت‌نامه این شهید دانش‌آموز آمده است:

"إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ "
با نثار صمیمانه‌ترین سلام‌ها به رهبر کبیر انقلاب که فریاد آزادانه جاودانه‌ای بر ضد استکبار جهانی هستند و ایشان بزرگترین رهبران نسل نو، یگانه راهنما، رزمنده‌‌ای دلیر و ابرمرد قرن بیستم و پیشوای سیاست هستند؛ رهبری که ستون‌های غرب و شرق را به لرزه انداخت و بی‌عدالتی و ظلم را ریشه‌کن کرد. رهبری که نور جاویدانی‌اش از سرزمین مقدس اسلام درخشیدن گرفت و می‌رود تا بر سرزمین‌های اسلامی نورافشانی کند و بر کل جهان پرتو افکند.
رهبری که پرچمدار آزادی و رهایی و دعوت کننده مسلمین به سوی خوشبختی و به سوی قلعه‌های انسانیت است؛ رهبری که نهضت اسلامی‌اش از اعماق اسلام عزیز است.
من امام خمینی (ره) را مسلمانی مجاهد، مجاهدی مؤمن، مؤمنی زاهد، زاهدی عابد، عابدی سرکش، سرکشی متواضع، متواضعی پیروز، پیروزی ساکن، ساکنی خروشان می‌دانم پس او را دعا می‌کنم.
به همه برادران و خواهران توصیه می‌کنم که به رهنمود‌ها و فرامین امام خمینی (ره) توجه داشته و او را تنها نگذارند و فرمایشات ایشان را در جهت خودسازی در وجود خود پیاده کنند.
همه دوستان بدانند تخلف و عدم اطاعت از این رهبر، این سلاله پاک رسول خدا (ص)، عدم اطاعت از رسول‌ خدا (ص) است و ایشان تنها کسی است که می‌‌تواند جامعه را از منجلاب فساد بیرون آورد و بر سیر الی‌الله هدایت کند و یقیناً خط ایشان منطبق با خط اصیل اسلام است.
بنده اعلام می‌کنم اگر مرا تکه تکه کنند و اگر در میان آتش باشم، ذره‌های خاکسترم صدا می‌زند "الله‌اکبر، خمینی (ره) رهبر " "خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی (ره) را نگه دار ".
از پدر، مادر، خواهران و برادران عزیزم که این حقیر آنها را اذیت کرده‌ام، می‌خواهم مرا عفو کنند و اگر نافرمانی از بنده حقیر دیده‌اند، مرا ببخشند و از آنها می‌خواهم در سوگ من گریه نکنند؛ من گریه نمی‌خواهم من احتیاج به پیرو دارم با رفتن من سلاح به دست گیرید و از اسلام عزیز دفاع کنید.
مادر عزیزم! من از امام حسین (ع) که بیشتر نیستم باید با صبر و طاقت و تحمل در سوگ من، دین خود را به انقلاب اسلامی ادا کنند.
مادر عزیزم! مگر خون من گلگون‌تر از خون امام حسین (ع) است؛ مادر افتخار کن و شاد باش که خدا این سعادت را به فرزندت داده که جان خود را در راه او نثار کند و هر کسی این سعادت را ندارد.
مادرم و پدرم حلالم کنید و در مراسم تشییع جنازه‌ام گریه و زاری نکنید بلکه فقط برای امام خمینی (ره) شعار دهید.
از همه می‌خواهم هنگامی که کربلای حسینی به همت رزمندگان اسلام آزاد شد، به کنار قبر امام حسین (ع) عزیز رفته و مرا دعا کنید.
امیدوارم صحنه جهان با وسعتش به یک دادگاه الهی مبدل شود که حاکمین آن مسلمین و محکومین آن کافران باشند و کافران را به اشد مجازات برسانند.
"همه مرا حلال کنید "
عبدالرحیم بزرگی مقدم
 

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

(0) نظر
1389/6/8 18:49

برادر شهید دانش‌آموز: خسرو در شهادت از ما سبقت گرفت

 

برادر شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» گفت: ما 3 برادر برای شهادت با هم مسابقه داشتیم که خسرو از ما سبقت گرفت.

 

سهراب آرمین برادر شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» با بیان خاطراتی از حضور وی در جبهه، اظهار داشت: یکی از شب‌ها که نزدیک عملیات «کربلای 5 » بود، ما 3 برادر به همراه سردار رضا شاه‌ویسی در سنگر نشسته بودیم که شهید بهمن آرمین برادر بزرگ‌ترمان، بحث شهادت را مطرح کرد.

وی ادامه داد: شهید بهمن از سردار شاه‌ویسی سؤال کرد که بین ما 3 برادر، چه کسی زودتر شهید می‌شود؛ بنده گفتم «به احتمال زیاد من از همه زودتر شهید می‌شوم، چون فیلمبردار هستم و تمام حواسم به فیلمبرداری است و خطر بیشتری مرا تهدید می‌کند».

برادر شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» افزود: خسرو گفت «بنده چون در گردان هستم و خط‌شکنی می‌کنم، زودتر شهید می‌شوم».

وی خاطرنشان کرد: بهمن گفت «اینها همه درست ولی چون من بزرگ‌ترم و قبل از عملیات برای شناسایی بین دشمنان می‌روم زودتر شهید می‌شوم»؛ آن شب را با این بحث گذراندیم تا این‌که بعد از 15 روز من مجروح شدم.

آرمین اضافه کرد: 2 ماه بعد خسرو به شهادت رسید و 2 سال بعد بهمن به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 

شهید 17 ساله در مراسم‌های مذهبی پیشقدم بود

 

دوست شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» گفت: شهید 17 ساله در مراسم‌ مذهبی پیشقدم بود که از این مسیر به مقام شهادت دست یافت.

 

امیر محمدی دوست شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» با بیان خاطراتی از دوران دانش‌آموزی وی، اظهار داشت: آشنایی من با شهید خسرو از سال 1360 با عضویت وی در کتابخانه انجمن اسلامی شاطر‌آباد آغاز شد.

وی ادامه داد: خسرو در اکثر مراسم انجمن اسلامی از قبیل دعای کمیل شبهای جمعه و مراسم‌های ایام محرم حضور فعالی داشت.

محمدی بیان داشت: علاوه بر این فعالیت‌ها، در سال 63 که بنده کارمند کمیته امداد کرمانشاه بودم، خسرو از من تقاضا کرد در کمیته امداد امام خمینی (ره) جهت فراگیری و استفاده از ماشین تایپ به عنوان کارآموز تایپیست حضور یابد.

وی افزود: بنده در سال 64 به جبهه عزیمت کردم و پس از مجروحیت در منطقه عملیاتی به بیمارستان طالقانی کرمانشاه منتقل شدم؛ روز نخست که در بیمارستان بودم، خسرو به عیادتم آمد و شب را در اتاق برای پرستاری در کنارم بود.

دوست شهید دانش آموز «خسرو آرمین» بیان داشت: شهید خسرو با صحبت‌های طنز‌آمیز سعی می‌کرد مرا بخنداند تا ناراحتی و درد مجروحیت را فراموش کنم.

وی افزود: شهید خسرو در همان سال قصد عزیمت به جبهه را کرد و با تواضع از بنده خواست تا فرم معرف بسیج را تکمیل کنم. سپس راهی جبهه شد و در عملیات «والفجر 9 » به شهادت رسید.

 

همرزم شهید دانش‌آموز: شهید 17ساله با گذشت خود سرما را به جان خرید

 

همرزم شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» گفت: در سرمای شدید ارتفاعات سلیمانیه عراق با کمبود کیسه خواب مواجه شدیم؛ شهید 17 ساله با گذشت، سرما را به جان خرید.

 

حجت‌الله قاسمی همرزم شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» با بیان خاطراتی از حضور وی در جبهه، اظهار داشت: زمانی که عملیات «والفجر 9» لو رفت و متوقف شد، ما در ارتفاعات سلیمانیه و در خاک عراق بودیم؛ برف با عمق زیادی همه جا را پوشانده بود.

وی ادامه داد: فرمانده برای رزمندگان کیسه خواب فرستاده بود؛ خسرو کیسه خواب‌ها را بین رزمندگان توزیع کرد؛ وقتی برگشت، مات زده گفت « 2 کیسه خواب کم است».

همرزم شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» بیان داشت: در سرمای شدید کمی نشستیم ولی فایده‌ای نداشت؛ به بیرون از سنگر رفتیم تا صبح قدم زدیم تا کمتر سرما را احساس کنیم؛ 2 قطعه سنگ در آنجا بود؛ در کنار آن نشستیم و متوجه نشدیم که چه زمانی خوابمان برد.

وی اظهار داشت: نزدیکی صبح ناگهان خمپاره‌ای به اطراف ما اصابت کرد و ما از خواب بیدار شدیم؛ کاملاً یخ‌زده بودیم؛ با تلاش فراوان توانستم خود را روی زمین بیندازم؛ با غلطیدن روی زمین کمی به خودم آمدم؛ خسرو با صدای من بیدار شد؛ اگر صدای خمپاره بیدارم نمی‌کرد، هر 2 نفرمان در آنجا شهید می‌شدیم.

قاسمی افزود: شب بعد، عملیات شروع شد؛ خسرو چهارمین نفر بعد از من بود؛ سعی می‌کردیم از زیر سنگر عراقی‌ها به پشت مواضع دشمن برسیم و همین طور هم شد؛ هنگام عبور از زیر سنگر عراقی‌ها ناگهان پیرمردی که همراه ما بود، سرفه کرد و عراقی‌ها زیر سنگرها را به گلوله بستند.

وی ادامه داد: کماندوهای عراقی به شهید خسرو پاتک زدند؛ به یکی از نوجوانان گفتم که حواستان به عراقی‌ها باشد که در حال ‌آمدن هستند، جلوی آنها را بگیرند؛ این 2 نفر آرپی‌جی به وسط 20 زره پوش عراقی زده و آنها را ساقط کردند.

همرزم شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» تصریح کرد: قبل از اینکه جلوی عملیات گرفته شود، خمپاره‌ای به جلوی صورتم اصابت کرد و از ناحیه چشم و سر جراحت سختی را متحمل شدم؛ آخرین بار همان جا شهید 17 ساله را دیدم.

وی خاطرنشان کرد: عراقی‌ها همان ارتفاع را با خمپاره زده و از همان جا وارد شدند؛ شهید خسرو به همراه نوجوان بزرگ‌مرد در همان ارتفاعات تنها و غریب به شهادت رسیدند.

 

وصیت‌نامه شهید 17 ساله: خدا ضربه زنندگان به انقلاب را نابود کند

 

در وصیت‌نامه شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» آمده است: امیدوارم آنان که می‌خواهند به این انقلاب ضربه بزنند اگر قابل هدایتند که هدایت شوند و اگر نیستند، خدا نابودشان بگرداند. شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» در وصیت‌نامه خود آورده است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

انالله و انا الیه راجعون

شهادت ارثی است که از دنیا به دست ما رسیده است.

با درود به رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و سلامی گرم نثار ارواح طیبه شهدای کربلای حسینی (ع) تا کربلای خمینی (ره).

اینجانب حقیر خسرو آرمین وصیت‌نامه خود را به خانواده‌‌های امت و امام خمینی (ره) تقدیم می‌کنم.

نخستین مطلب قابل ذکر، کشته شدن در راهی است که ما انتخاب کرده‌ایم. قرآن کریم می‌فرماید «آنان که در راه ما کوشش می‌کنند ما راه‌های خود را به آنها می‌نمایانیم».

پس شهدا پاداش خویش را از خداوند باری تعالی و بزرگ مرتبه خواهند گرفت و کسانی که به خاطر پیاده‌ کردن اسلام و حفظ ناموس و جلوگیری از ظلم و برپا کردن حق می‌جنگند، واقعاً رستگار شده و در عالم غیب با شهدای کربلا همراه خواهند شد. هیچ چیز برای ما با ارزش‌تر از دیدن امام حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) نیست.

امام خمینی (ره) عزیز، ای نجات‌دهنده انسان‌ها و ای الگوی همیشه پیروز اسلام. امیدوارم همیشه در پناه و زیر سایه بقیةالله الاعظم (عج)، منجی حق و عدالت و خورشید عالم‌ بشریت، حضرت مهدی (عج) باشید و از طریق دستورات به هدایت انسان‌های در خواب غفلت بپردازید.

امیدوارم آنان که می‌خواهند به این انقلاب ضربه بزنند اگر قابل هدایتند که هدایت و اگر نیستند، خدا نابودشان بگرداند.

ای امت شهید پرور، شما نخستین لشکر امام زمان (عج) و از سربازان منتظر مهدی موعود (عج) بوده و خواهید بود. امید فتح و ظفر را برای شما در پیکار رزمندگان اسلام خواستارم.

پدر و مادر عزیز از شما حلالیت می‌طلبم و از شما می‌خواهم که همیشه در انجام فرایض و واجبات خویش پیشرو و زیرنظر رهنمود‌های امام خمینی (ره) عزیز به زندگی ادامه دهید و هیچ ناراحت نباشید زیرا خداوند هر چه بخواهد در هر کجا که باشد و هر کسی که باشد را در هر لباسی اگر دوست داشته باشد، پیش خود می‌برد.

برادرم علی‌اکبرها و علی‌اصغرها از شما می‌خواهم که نگذارید دشمنان بفهمند که شما ناراحتید و صحنه نبرد را هر کجا که بودید ترک نکنید.

خواهر عزیزم، امیدوارم زینب وار با حجاب خویش بتوانی مشت محکمی به دهان یاوه‌گویان شرق و غرب بزنی و امیدوارم که همیشه در همه مسائل جسور و پایدار باشی.

در ضمن از برادران انجمن اسلامی شاطر‌آباد حلالیت بطلبید و امیدوارم که همیشه در پناه اسلام بتوانند جوان‌ها را در کشتی اسلامی جای دهند. در آخر از همه بستگان حلالیت بطلبید و فقط التماس دعا چون محتاج دعا هستم.

والسلام علی من التبع الهدی

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

(0) نظر
1389/6/8 18:39

شهید 11 ساله در انفاق به فقرا کوتاهی نمی‌کرد

 

با اینکه خانواده شهید دانش آموز «رحمان ارشدی» وضعیت مالی خوبی نداشت، این شهید 11 ساله در انفاق به فقرا کوتاهی نمی‌کرد.

 

شهید دانش‌آموز «رحمان ارشدی» سال 52 در خانواده‌ای متدین و مستضعف به دنیا آمد؛ وی در دوران کودکی با اینکه سن پایینی داشت از درک فوق‌العاده‌ای برخوردار بود.

خانواده شهید رحمان وضعیت مالی خوبی نداشت اما این دانش ‌آموز 11 ساله در بذل و بخشش به فقرا کوتاهی نمی‌کرد اما گروهک‌های منافق تحمل دیدن این فرشتگان زمینی را نداشتند و با جاسازی مین در منطقه سقز، خودرویی که رحمان در آن حضور داشت، منفجر شد و «رحمان ارشدی» به مقام رفیع شهادت رسید.

فردین حیدری و فرزاد ویسی دانش‌آموزانی هستند که مسئولیت سرگذشت‌پژوهی این شهید دانش‌آموز را برعهده گرفتند.

 

پدر شهید دانش‌آموز: رفتار رحمان 11 ساله سرمشق همه بود

 

پدر شهید دانش‌آموز «رحمان ارشدی» گفت: شهید 11 ساله با اینکه سن کمی داشت، شیوه رفتار و سلوک او سرمشق همه بود.

 

سعید ارشدی پدر شهید دانش‌آموز «رحمان ارشدی» با بیان خاطراتی از وی اظهار داشت: خانه ما در روستای بله‌جو از توابع شهرستان سقز بود و در فصل تابستان به روستای کاک‌نعمت جهت کشاورزی مهاجرت می‌کردیم.

وی ادامه داد: رحمان کلاس پنجم را در بله‌جو ادامه می‌داد؛ وضعیت مالی خوبی نداشتیم به خصوص تأمین هزینه تحصیلات رحمان در شهر برایم مشکل بود.

پدر شهید دانش‌آموز «رحمان ارشدی» بیان کرد: با همه محرومیت‌هایی که داشتیم رحمان از روحیه و توان بالایی برخوردار بود؛ اهل دینداری و عبادت بود و یکی از دانش‌آموزان خوب و درس‌خوان مدرسه بود.

وی خاطرنشان کرد: شیوه رفتار و سلوک او سرمشق همه بود و با اینکه سن کمی داشت در ایام تعطیل با کارگری هزینه تحصیلش را فراهم می‌کرد؛ وی اعتقاد داشت انسان باید مستقل باشد و تلاش کند تا از دسترنج خود روزگار را بگذراند.

 

 

مادر شهید دانش‌آموز: رحمان پیراهن نو خود را به یک فقیر بخشید

 

مادر شهید دانش‌آموز «رحمان ارشدی» گفت: رحمان با دیدن فقیر برهنه، پیراهن نو خود را به او بخشید و خود پیراهن کهنه پوشید.

 

صافیه سلیمی مادر شهید دانش‌آموز «رحمان ارشدی» با بیان خاطراتی از سخاوت و مهربانی وی اظهار داشت: رحمان قلب بسیار رئوف و مهربانی داشت و خداوند او را جز برای خدمت به خلق نیافریده بود.

وی با بیان اینکه رحمان مدام در فکر خدمت به مردم محروم و مستضعف بود، ادامه داد: به یاد دارم روزی یک پیراهن برای او خریدم و بر تنش پوشاندم؛ او خیلی خوشحال شد و بیرون رفت.

مادر شهید دانش‌آموز «رحمان ارشدی» بیان داشت: زمانی که رحمان به خانه برگشت متوجه شدم پیراهن او بر تنش نیست و همان پیراهن کهنه خود را پوشیده است؛ از او پرسیدم «چرا پیراهنت را از تنت در آوردی»؟ گفت «بیرون که رفتم فقیری را دیدم که چیزی بر تن نداشت؛ پیراهنم را در آوردم و به او بخشیدم».

وی ادامه داد: به رحمان گفتم «من پیراهن را برای خودت خریده بودم؛ وی در جواب گفت «مادر هیچ وقت این حرف را نزن؛ اگر پوشش و لباس خوب را برای من می‌خواهی برای دیگران هم بخواه تا خداوند از تو راضی و خشنود شود».

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

(0) نظر
1389/6/8 17:42

مادر شهید دانش‌آموز: محمد برای من یک معلم و الگو بود

 

مادر شهید دانش‌آموز گفت: نماز خواندن بلد نبودم در حالی که محمدکرم 10 سال بیشتر نداشت پشت سرش می‌ایستادم و نماز می‌خواندم او برای من یک معلم و الگو بود.

 

مادر شهید دانش‌آموز «محمد‌کرم قمشه» 15 ساله، با بیان خاطراتی از وی می‌گوید: محمد مثل همه بچه‌های دیگر قبل از تولد تا زمان شهادت لحظه به لحظه برای من خاطره بود؛ محمد برای من یک فرزند نبود بلکه یک معلم و الگو بود.

من نماز خواندن بلد نبودم در حالی که او 10 سال بیشتر نداشت به من گفت «مادر باید نماز بخوانی آن هم اول وقت» من می‌گفتم «من سواد ندارم» می‌گفت «من نشانت می‌دهم خیلی آسان است» بعد پشت سر او می‌ایستادم و نماز می‌خواندم.

یک روز بعد از اتمام کار کشاورزی، با لحن خیلی مظلومانه و آرامی گفت «مادر اجازه می‌دهی به جبهه بروم اگر نروم می‌گویند که من بی‌غیرت و ترسو بودم».

من با وجود اینکه خیلی نگران بودم اما گفتم «حالا که خیلی دوست داری بروی، برو» از خوشحالی خدا را شکر می‌کرد و از من به خاطر اجازه دادن برای اعزام به جبهه تشکر کرد.

زمانی که محمد به مرخصی می‌آمد در تمام کارها به من کمک می‌کرد و نمی‌گذاشت که من سر چاه بروم و آب بیاورم.

زن‌های همسایه به من می‌گفتند خوشا به حالت محمد خیلی زرنگ است؛ هم به جبهه می‌رود هم هنگام بازگشتن از جبهه کارهای شما را انجام می‌دهد.

یک بار که محمد به مرخصی آمده بود گفت «مادر چند نفر از بسیجیان فرار کرده‌اند ولی من اهل فرار نیستم؛ مرگ از ننگ برایم بهتر است»؛ خیلی دوست داشت دیگران را برای اعزام به جبهه تشویق کند و می‌گفت « مادر اگر من شهید شدم گریه نکنی من در راه حق و در مسیر امام حسین (ع) شهید می‌شوم؛ دوست ندارم دشمنان انقلاب از گریه شما خوشحال شوند».

وقتی که محمد شهید شد، نمی‌گذاشتند جنازه‌اش را ببینم؛ گریه می‌کردم و می‌گفتم «نمی‌گذارند مادرت جنازه‌ات را ببیند؛ دلم برایت خیلی تنگ شده» با اصرار زیاد چهره پاک و نورانی‌اش را دیدم؛ او خیلی آرام خوابیده بود.

 

سفارش شهید محمد کریم 15 ساله به جوانان رفتن به جبهه بود

 

شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» جوانان را برای اعزام به جبهه سفارش ‌کرده و شهادت را بهترین فیوضات الهی می‌دانست.

 

 شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» در دوم شهریور سال 1347 در روستای قمشه فرامان کرمانشاه در خانواده‌ای مستضعف دیده به جهان گشود.

شهید محمد‌کرم قمشه به علت فقر مالی و تنگدستی تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواند و بعد از ترک تحصیل مشغول به کار کشاورزی شد.

براساس این گزارش، شهید محمدکرم به نماز اول وقت و دعوت جوانان برای اعزام به جبهه خیلی سفارش می‌کرد؛ او شهادت را بهترین فیوضات الهی می‌دانست و معتقد بود که تا صدام نرود صلح نخواهیم کرد.

شهید محمدکرم در سال 1362 وارد پایگاه بسیج شد؛ در مورخه 30 بهمن 62 در عملیات والفجر 5 چنگوله با اصابت ترکش خمپاره به ناحیه شکم و پهلوی راست با لباس مقدس بسیجی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

در ادامه این گزارش پیکر این شهید 15 ساله طی مراسم باشکوهی در باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد.

 

شهید 15 ساله با آرزوی شهادت به جبهه رفت

 

دوست شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: محمدکریم علاقه خاصی برای اعزام به جبهه داشت و با آرزوی شهادت به جبهه رفت.

 

هدایت رنجکش با بیان خاطراتی از محمد‌کرم قمشه گفت: قبل از پیروزی انقلاب، یک روز نیروهای ساواک به خاطر فعالیت‌های انقلابی چند تن از روستاییان‌، به روستا ریختند و مردم را اذیت ‌کردند به طوری که مردی را عریان کرده و مقابل چشمان همه کتک زدند؛ محمد‌کرم با توجه به سن پایینش خیلی ناراحت شد و با عصبانیت گفت «نامردها بگذارید بزرگ شوم حق این مردم مظلوم را از شما خواهم گرفت».

وی ادامه داد: محمد‌کرم در مدرسه نماز اول وقت می‌خواند و می‌گفت «کسی که نماز بخواند دینش کامل است و خداوند آرزوهایش را برآورده می‌کند».

رنجکش اضافه کرد: یک روز قرار شد نماز جماعت در مدرسه برگزار شود؛ دعوت مردم روستا را شهید محمد‌کرم که شاگرد زرنگ و با لیاقتی بود بر عهده گرفت و به تنهایی تمام اهالی روستا را به نماز جماعت دعوت کرد؛ وقت نماز جماعت با تعجب دیدیم همه اهالی روستا برای اقامه نماز آمده‌اند؛ بعد از نماز سربازهای رژیم شاه ریختند و تمام خانه‌های روستا را گشتند؛ آن‌ها تمام مردهای روستا را برده و بعد از انداختن در آب و گل روی خارهای بیابان دواندند.

وی افزود: من و شهید به همراه چند نفر از دوستان که با اشک صحنه آزار و اذیت مردان روستایی را می‌دیدیم، خیلی عصبانی شدیم ولی کاری از دستمان بر نمی‌آمد؛ شهید می‌گفت «خدا نشناس‌ها چه ظلمی می‌کنند، اینها اسلحه‌شان کجا بود؟ شما که همه جا را گشتید و چیزی پیدا نکردید پس چرا مردم را اذیت می‌کنید».

رنجکش به علاقه شهید قمشه به امام خمینی‌(ره) اشاره کرد و اظهار داشت: بعد از پیروزی انقلاب، شهید محمدکرم 2 قاب عکس از امام خمینی‌(ره) را در دست خود گرفته بود و در روستا می‌چرخید.

وی اضافه کرد: پس از شروع جنگ تحمیلی، محمد علاقه خاصی برای اعزام به جبهه داشت؛ به او می‌گفتم «‌بسیجی زیاد است لزومی ندارد ما به جبهه برویم» او می‌گفت «اگر همه بگویند بقیه هستند پس چه کسی به جبهه می‌رود».

رنجکش ادامه داد: در زمان اعزام به جبهه به او گفتم «هنوز به منطقه نرفته‌ای» او گفت «نه، در دوره آموزشی هستم و تا آخرین قطره خونم از آرمان امام خمینی‌(ره) محافظت کرده و تا خبر شهادتم را نیاورند به این خاک برنمی‌گردم».

 

 

همکلاسی شهید 15ساله: محمدکرم در جبهه معنی عشق به خدا را فهمید

 

همکلاسی شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: شهید محمدکریم مانند آب، پاک و بی‌آلایش بود و دوستان را برای رفتن به جبهه تشویق می‌کرد؛ او می‌گفت معنی عشق به خدا را در جبهه فهمیده است.

 

علی میرنوری همکلاسی شهید «محمدکرم قمشه» با بیان خاطراتی از وی گفت: محمدکریم قبل از رسیدن به سن بلوغ علاقه خاصی به نماز خواندن داشت؛ ظهر یک روز با بچه‌ها منتظر آمدنش شدیم تا با هم بازی کنیم؛ او دیر کرد به همین دنبالش رفتیم که دیدیم نماز می‌خواند؛ جانماز را از جلویش برداشتیم، اعتنایی نکرد و به نمازش ادامه داد.

وی ادامه داد: بعد از نماز به او گفتیم «خیلی وقته منتظرت هستیم» او گفت «نماز خیلی مهم‌تر است؛ برای بازی هیچ وقت دیر نیست؛ دفعه آخرتان باشد از این شوخی‌ها می‌کنید خیلی ناراحت شدم جانماز را برداشتید».

همکلاسی شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» افزود: اگر در حین بازی کردن از روی غفلت، پایش به ما می‌خورد فوری عذرخواهی کرده و حلالیت می‌طلبید.

وی بیان کرد: محمدکرم در مدرسه همیشه شاگرد ممتاز بود ولی ما به دلیل درس نخواندن مدام فلک می‌شدیم؛ وی شب‌ها به ما درس می‌داد و می‌گفت «درس بخوانید تا صاحب کاری شده و به مردم خدمت کنید»

میرنوری افزود: یک روز محمد دنبالم آمد و گفت «علی بیا برویم شهر کار دارم» با او رفتم؛ جلوی یک پایگاه سیار ایستاده و شناسنامه‌اش را در آورد. به او گفتم «می‌خواهی چه کار کنی» گفت «از مادرم اجازه گرفته‌ام تا به جبهه اعزام شوم».

وی خاطر نشان کرد: محمدکرم وقتی برای نخستین بار لباس بسیجی پوشیده بود و به روستا آمد؛ با تواضع خاصی گفت «من دیگر بسیجی هستم».

همکلاسی شهد دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: شهید محمدکرم مانند آب، پاک و بی‌آلایش بود؛ همیشه می‌گفت «بچه‌ها بیایید جبهه تا معنی عشق را بفهمید؛ رزمنده‌ها از همه قشری هستند و به امید خدا ما پیروز می‌شویم».

وی ادامه داد: محمدکرم به مرخصی آمده بود دیدیم بچه‌ها را جمع کرده و در مورد «ژ ـ 3» و «کلاشینکف» صحبت می‌کرد؛ او همیشه به بچه‌ها نماز اول وقت را سفارش ‌کرده و وضو گرفتن، تعداد رکعات نماز، نحوه صحیح نماز خواندن را به آنها می‌آموخت.

میرنوری افزود: محمد یک بار به مرخصی آمده بود به شوخی به او گفتم «با عربها چه می‌کنی» خندید و گفت «وقتی همه را نابود کنیم ان‌شاء‌الله به کربلا می‌رسیم»؛ او همیشه می‌گفت «تا من شهید نشوم بر نمی‌گردم شهادت سعادت می‌خواهد».

وی بیان داشت: در آخرین دوره مرخصی، به او گفتم «محمد دیگر نرو، تو دین خود را ادا کرده‌ای» او گفت «جانم به قربان امام حسین (ع)، باید برای دفاع از ناموس، خاک و کشورم بروم و در کنار دیگر رزمنده‌ها بجنگم؛ همه رزمنده‌ها عزیز خانواده‌هایشان هستند و ما باهم فرقی نداریم».

همکلاسی شهید 15 ساله گفت: قبل از خبر شهادت محمدکرم، مادرش بی‌تابی ‌کرده و می‌گفت «دلم شور می‌زند؛ پسرم شهید شده»؛ زن‌های روستا دلداریش می‌دادند که محمد به سلامت بر می‌گردد ولی مادرش می‌گفت «نه من خواب دیده‌ام که او شهید شده است» در واقع همان شب محمد به شهادت رسیده بود.

 

 

شهید 15 ساله روستاییان را برای کمک به جبهه دعوت می‌کرد

دوست شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: محمدکرم در حالی که 15 سال بیشتر نداشت همه مردم روستا را به نماز اول وقت توصیه کرده و از آنها می‌خواست پشت جبهه را خالی نگذارند.

 

علی اکبری یکی از دوستان شهید دانش‌آموز «محمد‌کرم قمشه» با بیان خاطراتی از وی می‌گوید: محمدکرم از زمان کودکی عشق و علاقه خاصی به خاندان عصمت و طهارت (ع) داشت به طوری که ایام محرم بچه‌های هم سن و سال و بعضاً بزرگتر و کوچکتر را جمع کرده و برای آنها مداحی می‌کرد.

وی ادامه داد: ایام محرم بود؛ برای کشاورزی سر زمین می‌رفتیم؛ دیدم محمد روی تپه مشرف به روستا نشسته و برای بچه‌ها صحبت می‌کند؛ کنجکاو شدم و با رفتن به مجلسشان در یک گوشه نشستم و به سخنان محمد گوش کردم.

دوست شهید 15 ساله «محمدکرم قمشه» افزود: محمدکرم واقعاً شیرین صحبت ‌کرده و از ته دل گریه می‌کرد و دیگران را هم به گریه می‌انداخت. حرفهایش به دل انسان می‌نشست و انسان را به فضای عصر روز عاشورا برده و از دل ستمدیده حضرت زینب (س) و اسارت‌های این عزیز تنها مانده دشت کربلا می‌گفت؛ من هم پاک از حالت عادی خارج شده و به یاد مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش اشک می‌ریختم.

وی خاطرنشان کرد: هنوز هم ایام محرم حرف‌های شهید محمد‌کرم در گوشم صدا کرده و گویی همان روز بالای تپه ایستاده و حرف می‌زند.

اکبری بیان داشت: هیئت روستای ما قمر بنی‌ هاشم (ع) نامگذاری شده و اکنون هر ساله ایام سوگواری تاسوعا و عاشورای حسینی از اهالی روستاهای همجوار دعوت می‌کنیم که به هیئت ما بیایند؛ در مراسم باشکوه این ایام به یاد شهید محمد کرم و شهدای دیگری که جایشان در این مراسم خالی است عزاداری می‌کنیم.

وی گفت: محمدکرم خیلی به نماز اهمیت می‌داد. او همه مردم را به نماز اول وقت توصیه و سفارش کرده در ضمن از مردم روستا می‌خواست که در صورت تمکن مالی و تمایل قلبی به جبهه‌ها کمک کنند و پشت جبهه را خالی نگذارند.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

 

 

 

(0) نظر
1389/6/8 17:38

شهید 17ساله دفاع از حق را برگزید

شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» علی‌رغم فقر مالی که بر خانواده‌اش حاکم بود دفاع از میهن اسلامی را در برابر کفر برگزید و به جبهه اعزام شد.

 

شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» اول فروردین سال 1345 در استان کرمانشاه در خانواده‌ای مستضعف و مذهبی چشم به جهان گشود؛ وی به دلیل کمبود امکانات رفاهی بعد از دوره ابتدایی ترک تحصیل کرد.

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و فوت پدر، غلامحسین و برادرش کلیه مخارج زندگی را بر دوش گرفتند؛ سپس غلامحسین از سال 58 به استخدام بسیج درآمد.

این شهید 17 ساله 6 ماه در جبهه حق علیه باطل حضور داشت تا اینکه در منطقه چنگوله و در عملیات «والفجر 5» در مورخ 29 بهمن سال 62 با اصابت ترکش به ناحیه شکم و جمجمه به شهادت رسید و 2 اسفند 62 با همراهی مردم شهید‌پرور کرمانشاه تشییع و تدفین شد.

زینب پیری مقدم، انسیه غلامی‌ادب، الهه مرادی، لیلا ویسی سرگذشت‌پژوهان شهدای دانش‌آموز هستند که سرگذشت‌پژوهی زندگی این شهید دانش‌آموز را برعهده گرفتند.

 

مادر شهید دانش‌آموز: غلامحسین برای حق‌الناس اهمیت زیادی قائل بود

 

مادر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» گفت: غلامحسین با سن کم و فقر مالی که داشتیم، برای حق‌الناس اهمیت زیادی قائل بود.

 

احترام قنبری مادر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» با بیان خاطراتی از وی اظهار داشت: اوایل روزهای انقلاب اسلامی هنگامی که منافقان میدان وزیری را بمب‌گذاری کرده بودند، دیوار کفش ملی خراب شده و کفش‌ها در خیابان پخش شده بود.

وی ادامه داد: غلامحسین به خانه آمد و گفت «مادر مردم همه کفش‌ها را جمع می‌کردند و به خانه‌هایشان می‌بردند ولی من دوست نداشتم این کار را انجام دهم زیرا آوردن اموال مردم به خانه بدون اینکه آنها راضی باشند، حرام است».

مادر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» خاطرنشان کرد: پسرم در آن زمان با سن کم و فقر مالی‌ که داشتیم، ایمانش را حفظ کرده بود و هنوز هم به وجود چنین فرزندی افتخار می‌کنم.

 

 

خواهر شهید دانش‌آموز: غلامحسین مطمئن بود که شهید می‌شود

 

خواهر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» گفت: غلامحسین مطمئن بود که شهید خواهد شد و 2 هفته قبل از شهادتش ما را آماده کرده بود.

 

کبری اکبری خواهر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» با بیان خاطراتی از وی اظهار داشت: دو هفته قبل از شهادت غلامحسین، مادربزرگم فوت شده بود و همه اقوام در خانه ما جمع شده بودند.

وی ادامه داد: غلامحسین عکس خودش را در طاقچه منزل گذاشته بود و می‌گفت «خودتان را آماده کنید برای اینکه من هم به زودی شهید خواهم شد».

خواهر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» بیان داشت: عمه‌ام از این حرف غلامحسین ناراحت شد و گفت «ما هنوز عزادار مادربزرگ هستیم»؛ شهید گفت «عمه‌جان مطمئن هستم که این بار که به جبهه اعزام می‌شوم دیگر بر نمی‌گردم»؛ همان طور هم شد عزاداری مادربزرگ و غلامحسین در یک زمان اتفاق افتاد.

 

خواهر شهید دانش‌آموز: غلامحسین ما را برای جهاد تشویق می‌کرد

 

خواهر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» گفت: غلامحسین ما را برای کمک به جبهه و مراقبت از مجروحان جنگ تحمیلی تشویق می‌کرد.

 

عفت اکبری خواهر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» با بیان خاطراتی از وی اظهار داشت: بعد از بیماری پدرم، مادرمان به دلیل تنگدستی و فقر در منزل یک پزشک کار می‌کرد.

وی ادامه داد: غلامحسین زمانی که سر سفره می‌نشست با بغض می‌گفت «این نان برای من از زهرمار هم بدتر است که مادر برود و کار کند و من در منزل باشم و نان بخورم»؛ تا اینکه غلامحسین برای کار به تهران رفت و در یک رستوران مشغول به کار شد که برای ما پول می‌فرستاد.

خواهر شهید دانش‌آموز «غلامحسین اکبری» خاطرنشان کرد: زمانی که غلامحسین به جبهه اعزام شد به من ‌گفت «از همسرت اجازه بگیر و برای مراقبت از مجروحان جنگی اقدام کن زیرا این هم یک نوع جهاد است؛ سعی کنید پشت جبهه را خالی نگذارید».

(0) نظر
1389/6/8 16:59
X