دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

در عملیات کربلای 4 به خاطرم هست که سنگر کوچکی در خط مقدم بود و برادران در آن سنگر مستقر شده بودند. صبح عملیات کربلای 4 مال شهیدان بسیاری داشتیم. برای ما که در سنگر بودیم، مرتب خبر می آوردند که آقای فلانی شهید شد و ایشان (شهید فرومندی) از افرادی بودند که به وضوح چهره اش تغییر می کرد و احساس می کرد قسمتی از بدنش فرو ریخته است و به زبان می آورد که کی نوبت ما می شود. خوشا به حال اینها که رفتند. این خوشا به حال از نهاد دلش برمی خواست و می گفت: واقعاً خوشا به حالشان، اینها لیاقت پیدا کردند ، اگرچه دیگر مثل اینها نمی توانیم پیدا کنیم. بهر حال خوشا به حال آنها و بدا به حال ما. خدا به ما توفیق دهد که راه آنها را ادامه دهیم و جای خالی آنها را پر کنیم و از جمله کسانی باشیم که مدیون شهدا نباشیم. اگر ادامه دهندگان راهشان هستیم، همانطوری آنها دلش می خواست در واقع راه مجاهدین صدر اسلام را طی کردند و رفتند و ماهم مصمم و استوار باشیم و این ترفندهای دشمن، سختیهایی که در عملیات و شبهای عملیات می کشم، آینها باعث نشود که در حرکتمان سستت بشویم و در اراده مان خللی وارد شود و مصمم تر باید باشیم. هیچ وقت من ندیدم ابراز تأسف کند که چرا فلانی شهید شده و من نشدم. به هیچ عنوان این را نمی گفت. بلکه می گفت: که خوش به حال او و بدا به حال ما که این گونه افراد و رفقای را بین جمعمان نداریم و از بین ما می روند.

در مورد نحوه شهات حسن یکی از دوستانش در هنگام شهادت در کنار ایشان بوده اینگونه نقل می کرد:" قبل از شروع عملیات والفجر یک، چون نیروی اطلاعاتو عملیات بودیم، به اتفاق حسن آقا برای شناسایی محور عملیاتی اعزام شدیم. پس از مأموریت محوله هنگام برگشتن وقتیمی خواستیم سوار موتور سیکلتی که همراهمان بود شویم، عراقیها متوجه حضورمان شدند و به طرفمان شلیک کردند. در همان گیر و دار متوجه شدم حسن آقا بر اثر اصابت ترکش خمپاره شربت شهادت را نوشیده است." 1- لحظه و نحوه شهادت

بعد از شهادت حسن وقتی کیف جیبی اش را برایمان آوردند، داخلش پاکت نامه ای بود که در آن نوشته بود، وصیت نامه مرا از داخل کتاب جامع المقدمات بردارید. وقتی به سراغ وصیت نامه رفتیم، دیدیم بر روی پاکتی نوشته است، از شما که این پاکترا می بینید خواهشمندم قبل از شهادتم پاکت را باز نکنید. پاکت را باز کردیم وصیت نامه حسن بود. دروصیت نامه درمورد شهادت نوشته بود شهادت سیدن به معبود و نوعی دامادشدن است و من می خواهم به آنجا برسم. برای شهادتم گریه نکنید و نگویید حسن داماد نشده از دنیا رفت بلکه بدانید من داماد واقعی شده ام و به آرزویم رسیده ام. 1-عشق به شهادت 2-تقید به داشتن وصیت نامه 3- پیش بینی شهادت

بعد از شهادت حسن خواب دیدم، حسن در یک باغ بزرگ و سرسبز تنها است . نزدش رفتم و گفتم: مادر، در این باغ بزرگ تنهایی نمی ترسی؟ تبسمی کرد و گفت:" نه مادر این باغ متلق به من است". گفتم:" ما هم می توانیم در اینجا زندگی کنیم". گفت:" بله چرا که نه حتماً بیایید." 1- خوای و رویای دیگران در مورد شهید 2- روابط عاطفی با خانواده بعد از شهادت

یکروز یکی از همرزمان حسن با لباس فرم سپاه به در منزل آمد و از من پرسید :" شما مادر آقا حسن جوادی خواجه روشنائی هستید؟" گفتم: بله. دیدم خیلی ناراحت است و با شنیدن حرف من اشک از چشمانش جاری شد سرش را پایین انداخت و رفت در آنجا و به یکی از همسایه ها خبر شهادت حسن را می گوید و ادامه می دهد، من توان دادن این خبر را به خانواده حسن آقا ندارم بعد همان همسایه خبر شهادت حسن آقا را برایمان آورد مراسم تشییع انجام شد و شهید حسن را در خواجه ربیع دفنش کردیم قبل از دفن کردنش گفتم برای آخرین بار می خواهم پسرم را ببینم وقتی سر جعبه را باز کردند دیدم با همان لباسهای غرق در خون و فقط پوتین هایش را در آورده بودند. بردی(خلعت) که برایم از مکه سوغات آورده بودند خودم دور جنازه حسن پوشاندم و دفنش کردیم. 1- خبر شهادت 2- تشییع جنازه

بعد از هفت و هشت روز از شهادت حسن تعدادی از همرزمانش به منزلمان آمدند. آنها تعریف می کردند:" واحد اطلاعات عملیات قسمتی است که کمتر کسی داوطلبانه حاضر به کار در آنجا می شود، ولی حسن جوادی خواجه روشنائی از نیروهایی بود که بایک میل و علاقه خاصی داوطلبانه به این قیمت آمد برای همه ما جای تعجب داشت." 1- عشق به جهاد 2- تلاش و پشتکار 3- روحیه بسیجی

یکی از دوستان حسن خاطره ای را اینگونه نقل می کرد:" یکروز به اتفاق حسن به زیارت اهل قبور در خواجه ربیع رفته بودیم. جنازه ای را برای دفن آورده بودند. ولی قبل از اینکه جنازه را داخل قبر بگذارند حسن داخل قبر رفت و دراز کشید و شهادتین را گفت. پس رو به ما کرد و گفت:" اعمالی که برای یک مرده انجام می دهند را بگویید تا من انجام دهم." بعد از اینکه همه اعمال را انجام داد، از داخل قبر بیرون آمد. وقتی علت این کار را جویا شدم درپاسخ گفت: این کار را انجام دادم که فشار قبر برای این مرده کم شود، در ثانی جای همه ما در اینجاست." 1- تسلیم بودن در برابر پروردگار 2- اعتقاد به معاد 3- ذکر و یاد خدا

با تشکیل سپاه پاسداران حسن شغلش را رها کرد و در سپاه ثبت نام کرد. یادم است قبل از اینکه وارد سپاه شود، روزی در منزل دور هم جمع بودیم. ایشان خطاب به من گفت: فاطمه جان؛ اسمم را نوشتم تا انشاءالله پاسدار بیت امام (ره) شوم. برایش دعا کردم و گفتم: انشاء الله هر چه زودتر کارهایت درست شود. سپس حسن گفت: " نه خواهرجان؛ اولین نفری را هم که ببرم برای زیارت امام (ره) شما هستید، فقط دعا کن کارهایم درست شود." 1- قداست لباس سپاه 2- اعتقاد به ولایت و عشق به امام 3- کار و شغل

حسن مجرد بود. یکبار به ایشان گفتم" حسن جان؛ بیا داماد شو، تو که الان از نظر مالی وضعیتت خوب است." گفت:"" من مخالفتی با ازدواج ندارم، ولی خواهش می کنم هر کجا خواستگاری رفتید به خانواده عروس بگویید من پاسدار هستم و عمر پاسدار شش ماهه است، اگر راضی هستید دخترتان را شش ماهه عروس کنید، من هم راضیم. 1- توجه به ازدواج 2- عشق به شهادت

اخلاق و رفتار حسن در آخرین مرخصی که آمده بود، خیلی تغییر کرده بود. یک دگرگونی عمیقی در او ایجاد شده بود. یادم است آخرین روز برای خداحافظی به منزل ما آمد. در نگاهش مشخص بود چیزی می خواهد بگوید: ولی هر بار که می خواست حرفی بزند، برای اینکه حرفی از شهادت نزند سخنش را قطع می کردم. بهر حال به اتفاق هم به منزل مادرمان رفتیم. آنروز دوست داشتم لحظه ای چشم از حسن بر ندارم، گویی حسن هم اینگونه بود. ساکش را بست و هنگام خداحافظی مقداری تخکه کدو برایش گرفته بودم. گفت: خواهر جان می دانی که من تخمه دوست ندارم ولی چون شما گرفتی با خودم می برم."سپس خداحافظی کرد و رفت." 1- آخرین وداع از خانواده 2- محبوبیت شهیدنزد دیگران

X