به یاد دارم عملیات کربلای4 آغاز شد، و بنا بود که من و برادر کاظمیان در محور2 عمل کنیم. محور1 عمل کرد و ما همچنان منتظر بودیم که وارد عمل شویم، که صبح شد و ما هنوز وارد عمل نشده بودیم، که مارش را زدند. وقتی برادر کاظمیان صدای مارش را شنید با یک حالت که فکر می کرد جاش گذاشته اند خیلی ناراحت و عصبانی بود، که ما را خبر نکردند و ما عقب ماندیم. بعد وقتی خبردار شد که این عملیات ناکام مانده است، خیلی ناراحت و عصبانی ترشد ولی این امید را به همه داد و گفت: ما خیلی زود پیروز می شویم وایشان تا عملیات کربلای5 به مرخصی نرفت! و درعملیات کربلای5 شلمچه به شهادت رسید.
هنوز دو روز بیشتر از ازدواج آقای کاوه نگذشته بود که به اتفاق پسر عمه ام به دبیرخانة کاوه رفته و پرسیدیم محمود آقا شما کی به جبهه می روید؟ چون قرار است ما هم به اتفاق شما برویم. گفت: فلان روز می روم. وقتی می خواستم از ایشان خداحافظی کرده و برگردیم، ایشان به من گفت: جبهه ها امثال ایشان (پسر عمه ام) است. پسر عمه ام از لحاظ سنی از من کوچکتر بود. ولی از نظر جثه از من درشت تر. اگر شما هم از لحاظ جسمی مثل ایشان بودی، خیلی خوب بود. شما الان ضعیف هستی این حرف آقای کاوه به من خیلی برخورد. این جریان گذشت و من هم چیزی نگفتم، تا این که روز موعود فرا رسید و ما به اتفاق آقای کاوه و عماد الاسلامی و طالقانی و دو نفر دیگر ساعت 8 صبح از مشهد راه افتادیم و نماز شب را در تهران خواندیم و بعد هم راه را ادامه داده و روز بعد ساعت 9 صبح به پادگان تیپ ویژة شهدا مهاباد رسیدیم. یکی دو ساعتی در محل فرماندهی تیپ با هم بودیم و بعد به من گفت: به ارزیابی تیپ برویم. به ارزیابی که رفتیم آقای کاوه گفت: این پسر دایی ما است و تازه به تیپ آمده، ایشان را به جایی بفرستید که زودتر شهید شود. پس از این که آقای کاوه رفت، مسؤول ارزیابی گفت: می خواهید کجا خدمت کنید؟ گفتم: راستش من تا به حال جبهه نیامده ام، هر جا که خودتان صلاح می دانید و کاری است که بتوانم انجام دهم مرا معرفی کنید. ارزیابی هم ما را به گردان امام علی (ع) معرفی کرد.
من بر اساس رسالت و مسئولیتى که حس نمودهام در راه الّله و براى حفاظت از انقلاب اسلامى که خونبهاى هزاران شهید و مجروح و معلول است، به میدان کارزار مىروم و این مسیر الهى را که یک فریضه الهى مىدانم طى خواهم کرد و مىخواهم با این جنایت کاران مزدور بجنگم که نامى از آنها جز ننگ و ذلّت بر صفحات تاریخ باقى نماند و با خدایم پیمان مىبندم که به آسانى کشته نخواهم شد. مگر آن که ضربه زنم و بر تاریکى بتازم و ظلمت را بشکنم و دگرگون کنم
زندگى را جز جهاد در راه عقیده درست و سعادت را جز مرگ در راه خدا ندانید، تا رستگار شوید، چرا که تشییع مکتب خون و شهادت است. سعى کنید که در جنگ بزرگتر یعنى مبارزه با شیطان درونى پیروز شوید، تا طریق جهاد فى سبیل الّله بر شما هموار شود. فقط خلیفه الّله در روى زمین باشید و به نمایندگان شیطان بگویید که جز آتش دوزخ نثارشان نخواهد شد
جهاد، یعنى جنگیدن در راه خداوند بزرگ بر هر مسلمانان واجب است. اگر ما مىخواهیم آزاد زندگى کنیم باید با دشمنان اسلام بجنگیم. تا کفر هست مبارزه هم هست
پدرجان، وظیفه ى شرعى ماست که امروز با کفار بعثى بجنگیم و این کفار بعثى صهیونیستى را به یارى خداوند از بین ببریم و من شکر خداوند را به جاى مىآورم که شما پدر گرامیم اجازه دادید تا به جبهه حق علیه باطل بروم و دین خود را به اسلام اداکنم. مبارزه شما هم در پشت جبهه بر علیه مخالفان اسلام جهاد در راه خداوند است
سرور سالار شهیدان امام حسین(ع) مىفرمایند: کشته شدن در راه خدا را بهتر از زندگى ننگین مىدانم
کنون که ملل عظیم اسلام در آستانه چنین قرنى قرار گرفته اند که پرثمرترین انقلاب خون بار جمهورى اسلامى درکشور مقدس ایران به وقوع پیوست و افکار جهانیان و سیاست مداران غرب و شرق را به حیرت درآورد و عده اى براى پوشاندن این نور الهى با همدستى جنایت کار امپریالیسم غرب از آستین صدام بیرون آمدند گلوى مؤمنین را بفشارند که یکى از مهمترین آنها شاه معدوم بود و لیکن مدافعان اسلام که با ایمان خود بر گروههاى باطل مىتازند و ماندن در پشت جبهه بدون تحرک را یک ننگ مىدانند من هم به آنها پیوستم به نبرد با این دیوصفتان مىروم و ماندن در جبهه را یک وظیفه ى شرعى مىدانم و مىروم که گور صدامیان را در این آب و خاک مقدس بکنم
همسرم، من مىدانم با رفتن من به جبهه شما به زحمت مىافتید، اما چه کنم، جنگ است، جنگ حق علیه باطل. همسرم،ننگ است براى مرد که در خانه بنشیند و این از خدا بى خبران به مملکت ایران و به قرآن و زنان و بچه هاى مردم ایران ظلم کنند.
مبارزه، وسیلهاى است که مىتواند ما را از جهل و نادانىها به سوى نور و خداى تبارک و تعالى هدایت نماید و این مبارزه هاست که ما را از سختى هاو بلاها مىرهاند و اما مبارزه، باید براى هدفى باشد که آن هدف غیر از خدا هر چه باشد،بت پرستى و نفس پرستى است و مبارزه به حساب نخواهد آمد و خدا در قرآن مىفرماید: مبارزه و جهاد ارزشى دارد که در راه خدا و براى قوانین او باشد و من حال براى تحقق حق علیه باطل مىروم.
اى دوستان من، با ایمانى که به خدا و روز قیامت داشتم وظیفه ى شرعى خود دانستم که پا بر عرصه توحید گذاشته (تا در راه خدا) جهاد کنم و شاید در راه خدا کشته شوم، ولى آیا کشته شدن مرا مىتوان شهادت نامید؟ خدایا، ناامید نیستم من در خود هیچ لیاقت شهادت نمىبینم ولى آگاهم که تو، توبه پذیر، هستى برادران و دوستان، شهادت یک انتخاب است، انتخابى آگاهانه و مشتاقانه و حرکت عاشق است به سوى معشوق که نصیب هر کسى نمىشود
هدف ما از دست یازیدن به جهاد مقدس و دفاع حیات بخش مان، نه سلطه یافتن به دیگران و نه کسب متاع ناچیز دنیاست. بلکه هدف اساسى ما از این نبرد مقدس هموار ساختن طریق و شریعت مقدس و ظاهر ساختن اصلاحات در بلاد اسلامى و خارج ساختن مستضعفین و محرومین از یوغ استعمار
مسلمانان، به پا خیزید و پرچم اسلام را تا آخرین نقطه شرق و غرب جهان به اهتزاز در آورید و قانون الهى را در این جهان به مرحله اجرا درآورید که جهاد در راه خدا، راه انبیاء بوده و روش صحیح این است