دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

من در اهواز بودم حسن آقا براى انجام مأموریتى به تهران رفته بود روزى رنگ تلفن به صدا در آمد گوشى را برداشتم حسن آقا بود. او گفت: فردا صبح با امام دیدار داریم شما دوست دارید امام را زیارت کنید. گفتم: من ازخدا مى‏خواهم چه آرزویى بهتر از این که خدا برآورده کرده است. گفت: پس شما آماده شوید یک ساعت دیگر راننده دنبالتان خواهد آمد انشاء اللَّه فردا صبح تهران باشید. ساعتى نگذشته بودکه راننده با ماشین دنبالمان آمد. به سمت تهران حرکت کردیم روز بعد ساعت 6 صبح به تهران رسیدیم. به منزل یکى از همکاران حسن آقا رفتیم ساعت دیدار با امام 9 صبح بود به جماران رفتیم براى ما کارت دست بوسى امام گرفته بود. پس از بازدید حسن آقا نزد من آمد در حالى که نفس نفس مى‏زد و گفت: خانم بیایید بیایید اینجا گفتم: بله گفت: این کارت، مجوز شرفیابى به حضور امام و دست بوسى ایشان است. شما بروید و امام را زیارت کنید. گفتم: نه شما که اینقدر امام را دوست دارید علاقه خاص دارید شما بروید و امام را زیارت کنید آخر شما 6 سال است امام را ندیده‏اید. گفت: نه بیایید اینجا این سهمیه شماست بروید و امام را زیارت کنید. هر چه اصرار کردم تا بلکه ایشان به خدمت امام مشرف شدند زیر بار نرفت و مجدداً گفت: این زحمات شما بودکه شرایط را فراهم کرد که من اینقدر در جبهه خدمت کنم. اگر شما این 6 سال راهپیمایى من نبودى و بار 3 فرزند را به دوش نمى‏کشیدى و ازاین شهر به آن شهر با آن همه سختى‏ها و غربت نمى‏آمدى و ابراز خستگى مى‏کردى شرایط حضور من در جبهه تا این حد مهیا نمى‏شد. این سهم خوبى‏هاى شماست بدانید که بهترین چیزى که دوست دارم به شما مى‏دهم بیائید و بروید نزد امام. فقط یک خواسته از شما دارم و آن این استکه وقتى به دست بوسى امام رفتید از قول من به ایشان بگوئید: شوهرم از شما التماس دعا دارند. من همراه دختر 4 - 3/5 ماهه‏ام به دستبوسى امام رفتم، چهار نفر دیگر هم مجوز دستبوسى داشتند. دست امام را بوسیدم و گفتم: شوهرم گفته است: التماس دعا امام دستى به سر فرزندم کشیدند و گفتند: حاجتشان روا! امام واقعاً چهره‏اى نورانى داشت خیلى نورانى. از جماران خارج شدم حسن آقا به سمت من آمد سفارش مرا به امام رساندید؟ گفتم: بله حالا حاجتتان چه بود؟ گفت: حاجتم شهادت بود. خدا را گواه مى‏گیرم، سه شنبه هفته بعد بود که حسن آقا به حاجتش رسید و شربت لقاء پروردگار را نوشید.


X