دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

روز عید بود. به همراه خانواده شان به عید دیدنى یکى از اقوام رفته بودیم متأسفانه بعضى از خانمهاى آن خانواده حجابشان درست نبود به محض اینکه حسن آقا متوجه این مسئله شدند، از جا برخاستند و از خانه خارج شدند و در داخل کوچه منتظر ماندند که بقیه اعضاء خانواده بعد از دیدن بیرون بیایند. وقتى من از خانه خارج شدم او داخل کوچه ایستاده بود. با هم به گل فروشى رفته گلدان و گلى خریدیم و به صحن جمهورى اسلامى رفته و مزار پسر خاله شهیدم را زیارت کردیم.


X