دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

دوربین مدار بسته ابزاری که برای نظارت بر فضاهای مختلف استفاده می‌شوند. این دوربین‌ها در انواع مختلفی وجود دارند و قیمت‌های متفاوتی دارند. برخی از انواع دوربین‌های مدار بسته عبارتند از: دوربین‌های دام، دوربین‌های بالت، دوربین‌های PTZ و دوربین‌های IP. هر کدام از این دوربین‌ها ویژگی‌های خاص خود را دارند و برای نظارت بر فضاهای مختلف مناسب هستند.


دوربین‌های دام به خاطر طراحی زیبا و کوچکشان در فضاهای داخلی محبوب هستند. این نوع دوربین‌ها در فضاهای کوچک و متوسط مانند منازل، آپارتمان‌ها و فروشگاه‌های کوچک استفاده می‌شوند. دوربین‌های بالت به خاطر قابلیت نصب در فضاهای باز و ضد آب بودنشان در فضاهای خارجی محبوب هستند. این نوع دوربین‌ها در فضاهای بزرگ مانند پارکینگ‌ها، کارخانجات و انبارها استفاده می‌شوند.


دوربین‌های PTZ به خاطر قابلیت چرخش 360 درجه و بزرگنمایی تصویر در فضاهای بزرگ و پر رفت و آمد محبوب هستند. این نوع دوربین‌ها در فضاهایی مانند فرودگاه‌ها، ترمینال‌ها و ایستگاه‌های قطار استفاده می‌شوند. دوربین‌های IP به خاطر قابلیت اتصال به شبکه و دسترسی از راه دور در همه جا محبوب هستند. این نوع دوربین‌ها در همه جائی که نیاز به نظارت از راه دور وجود دارد استفاده می‌شوند.


برای انتخاب بهترین گزینه، لازم است که نیازمندی‌های خود را به خوبی بشناسید. در سایت دکاشاپ، شما می‌توانید با کارشناسان مجرب مشورت کنید تا به شما در انتخاب بهترین گزینه کمک کنند.

(0) نظر
1402/2/20 16:40

فصل تعطیلى مدارس بود و من پیش پدرم در مغازه کار مى‏کردم، یکروز ایشان آمد و گفت: »من دارم مى‏روم منطقه، مى‏خواهى با من بیایى؟« برایت یک تنوع هم هست. من از این پیشنهاد استقبال کرده و آماده حرکت شدیم. ابتدا به کردستان رفتیم من آن زمان نمى‏دانستم که ایشان چه مقام و چه مسئولیتى دارند او در آنجا خود را به عنوان مهندس معرفى کرد. با هم به مقر فرماندهى مراجعه کرده و برگه تردد در منطقه بیجار را گرفتیم بیجار جایى بودکه در آنحا براى ارتباط با روستاهاى اطراف در حال پل زدن بودند ایشان در آن زمان با جهاد نیز همکارى داشتند، شبها بعداز اتمام کار براى استراحت به آبادیهاى نزدیک محل کار مى‏رفتند، در آن شب وقتى هوا تاریک شد و کار تمام شد من به او گفتم: »داداش بهتر است زودتر برویم دیر مى‏شود.« ایشان گفتند: »کجا برویم؟« گفتم: مگر براى استراحت به مقر پایگاه نمى‏رویم؟ گفت: همین جا مى‏خوابیم مگر اینجا چه مشکلى دارد؟ من که کاملاً تعجب کرده بودم که سفره‏اى انداختند و لیوانهاى پلاستیکى و کاسه‏هاى پلاستیکى آوردند و به اتفاق کارگرها شام بسیار مختصرى داشتند که مشغول خوردن شدند. با اینکه بعضى از کارگرهاى آنجا محلى بودند و اصرار زیادى به ایشان مى‏کردند که بروند در منزل آنها بخوابند ولى او قبول نمى‏کرد و در همان جا در چادرى که کارگرها مى‏خوابیدند با دو تا پتوى سربازى خوابیدند

بعد از اینکه قرار شد ازدواج کنیم براى خرید لوازم و اثایه به بازار رفتیم اول یک جلد کلام ا... مجید خریدارى شد. بلافاصله ایشان - حسن آقا - گفتند: یک مقنعه هم براى ایشان بردارید. در آن زمان من به جاى مقنهعه از روسرى استفاده مى‏کردم و بعد روى آن چادر به سر مى‏گذاشتم. حسن آقا تأکید داشت که چادر حتماً با مقنعه باشد.

روز عید بود. به همراه خانواده شان به عید دیدنى یکى از اقوام رفته بودیم متأسفانه بعضى از خانمهاى آن خانواده حجابشان درست نبود به محض اینکه حسن آقا متوجه این مسئله شدند، از جا برخاستند و از خانه خارج شدند و در داخل کوچه منتظر ماندند که بقیه اعضاء خانواده بعد از دیدن بیرون بیایند. وقتى من از خانه خارج شدم او داخل کوچه ایستاده بود. با هم به گل فروشى رفته گلدان و گلى خریدیم و به صحن جمهورى اسلامى رفته و مزار پسر خاله شهیدم را زیارت کردیم.

در سال 1361 با توجه به تسلطى که به زبان عربى داشتند از طرف سپاه به مکه معظمه اعزام شدند ظاهراً خود ایشان براى اینکه حج فعالیت‏هاى تبلیغى و روشنگرانه انجام دهند و همچنین بیت ا... الحرام را زیارت نمایند اعلام تمایل کرده بودند

شب شده بود اواخر شب حسن آقا که در فاو به فعالیت مشغول بود و هر روزه این مسافت را بین اهواز و فاو را رفت و آمد میکرد، به منزل آمد. او به علت تلاش بى وقفه روزمره‏اش به شدت خسته مى‏باشد. نصف شب صداى نماز شبش را شنیدم اذکار و ادعیه‏اش تا هنگام اذان صبح هم ادامه پیدا کرد و بلافاصله بعد از اذان نمازاول وقت را هم به جا آورد مختصرى استراحت کرد و مجدداً براى انجام مأموریت همراه راننده‏اش از منزل خارج شد این موارد کار همیشگى اش بود.

علاقه خاصى به ائمه اطهار داشتند به حضرت زینب )ع( هم خیلى اظهار ارادت مى‏کردند یک با برایم در دوران عقد نامه‏اى نوشته بود در متن نامه طرح سه قلب را کشیده بودند روى یکى از آنها اسم خودش و روى دیگرى اسم مرا نوشته بود و در وسط این دو قلب هم روى قلب سوم کلمه زینب را نوشته بود.

من در اهواز بودم حسن آقا براى انجام مأموریتى به تهران رفته بود روزى رنگ تلفن به صدا در آمد گوشى را برداشتم حسن آقا بود. او گفت: فردا صبح با امام دیدار داریم شما دوست دارید امام را زیارت کنید. گفتم: من ازخدا مى‏خواهم چه آرزویى بهتر از این که خدا برآورده کرده است. گفت: پس شما آماده شوید یک ساعت دیگر راننده دنبالتان خواهد آمد انشاء اللَّه فردا صبح تهران باشید. ساعتى نگذشته بودکه راننده با ماشین دنبالمان آمد. به سمت تهران حرکت کردیم روز بعد ساعت 6 صبح به تهران رسیدیم. به منزل یکى از همکاران حسن آقا رفتیم ساعت دیدار با امام 9 صبح بود به جماران رفتیم براى ما کارت دست بوسى امام گرفته بود. پس از بازدید حسن آقا نزد من آمد در حالى که نفس نفس مى‏زد و گفت: خانم بیایید بیایید اینجا گفتم: بله گفت: این کارت، مجوز شرفیابى به حضور امام و دست بوسى ایشان است. شما بروید و امام را زیارت کنید. گفتم: نه شما که اینقدر امام را دوست دارید علاقه خاص دارید شما بروید و امام را زیارت کنید آخر شما 6 سال است امام را ندیده‏اید. گفت: نه بیایید اینجا این سهمیه شماست بروید و امام را زیارت کنید. هر چه اصرار کردم تا بلکه ایشان به خدمت امام مشرف شدند زیر بار نرفت و مجدداً گفت: این زحمات شما بودکه شرایط را فراهم کرد که من اینقدر در جبهه خدمت کنم. اگر شما این 6 سال راهپیمایى من نبودى و بار 3 فرزند را به دوش نمى‏کشیدى و ازاین شهر به آن شهر با آن همه سختى‏ها و غربت نمى‏آمدى و ابراز خستگى مى‏کردى شرایط حضور من در جبهه تا این حد مهیا نمى‏شد. این سهم خوبى‏هاى شماست بدانید که بهترین چیزى که دوست دارم به شما مى‏دهم بیائید و بروید نزد امام. فقط یک خواسته از شما دارم و آن این استکه وقتى به دست بوسى امام رفتید از قول من به ایشان بگوئید: شوهرم از شما التماس دعا دارند. من همراه دختر 4 - 3/5 ماهه‏ام به دستبوسى امام رفتم، چهار نفر دیگر هم مجوز دستبوسى داشتند. دست امام را بوسیدم و گفتم: شوهرم گفته است: التماس دعا امام دستى به سر فرزندم کشیدند و گفتند: حاجتشان روا! امام واقعاً چهره‏اى نورانى داشت خیلى نورانى. از جماران خارج شدم حسن آقا به سمت من آمد سفارش مرا به امام رساندید؟ گفتم: بله حالا حاجتتان چه بود؟ گفت: حاجتم شهادت بود. خدا را گواه مى‏گیرم، سه شنبه هفته بعد بود که حسن آقا به حاجتش رسید و شربت لقاء پروردگار را نوشید.

یک روز حسن آقا گفت: مى‏خواهم جهت تحقیق براى انتخاب رشته و ادامه تحصیل به تهران بروم. گفتم: در مشهد که همه نوع امکانات و مراکز تحصیلى موجود است. گفت: نه، اجازه بدهید به تهران بروم، آنجا زمینه‏هاى بیشترى موجود است. در تهران دوستى به نام آقاى ثابتى داشتم که هم اکنون فوت کرده است. گفتم: پس وقتى به تهران رفتى، برو پهلوى آقاى ثابتى و از ایشان کمک بگیر، او عازم تهران شد دو سه روز گذشت که حسن آقا زنگ زد و گفت: من هم اکنون در قرار گاه توپخانه بازداشت هستم. گفتم چرا مگر چه کار کردى؟ که تورا بازداشت کرده‏اند. گفت: من با یک نفردر حین حرکت رخورد کردم و بین مان مشاجره پیش آمد که ما را به اینجا آوردند. گفتم: چه نوع درگیرى بین شما بوده است؟ گفت: همینطورکه راه مى‏رفتم شانه‏ام به شانه‏اش خورده و به دعوا منجر شد. گفتم: باید چه کار کرد؟ گفت: به آقاى ثابتى بگویید مبلغ دو هزار تومان به پاسگاه بیاورند تا را رها کنند. معلوم نبود این مبلغ را به عنوان جریمه خواسته بودند یا به عنوان رشوه، با آقا ثابتى تماس گرفتم و مطلب رابه وى گفتم، او هم دو هزار تومان به پاسگاه داده بود و حسن آقا آزاد شده بود. وقتى به مشهد آمد خیلى به اعمالش پیچیدم که شما حتماً باید به درس خواندن ادامه دهى. گفت: نه من درس نمى‏خواهم هدف هایى دارم که باید به آنها بپردازم. گفتیم: بالاخره وقتى تحصلات بالا باشد به هدف هایت بهتر مى‏توانى برسى. حاج آقاى حسینى که روحانى بود هم خیلى با او صحبت کرد و نهایتاً حسن آقا گفت: متن باید به قم بروم و با نماینده امام خمینى صحبت کنم و براى ادامه تحصیل مجوز بگیرم. گفتم: مسئله‏اى نیست شما مشورت کنید. حسن آقا به قم رفت و برگشت و گفت: از نماینده امام اجازه ادامه تحصیل گرفتم و آماده‏ام به تحصیل ادامه بدهم او کشور کاندا را براى ادامه تحصیل برگزید و عازم آنجا شد.

وقتى حضرت امام به فرانسه تشریف برده و در نوفل لوشاتو مستقر شده بودند، حسن با من تماس گرفت و گفت: من به پاریس آمده‏ام و مى‏خواهم درخدمت امام باشم. او با من در کار هایش مشورت مى‏کرد، با هم قرار گذاشته بودیم که هر اتفاقى براى هر کدام از ما در ایران یا در خارج ازکشور افتاد، همدیگر را در جریان بگذاریم طبق همین توافق او هر کارى مى‏خواست انجام دهد از من نظر مى‏خواست. گفتم: اگر لطمه‏اى به درست وارد نمى‏شود، اشکالى ندارد به خدمت امام بروید. گفت: چشم در نوفل لوشاتو )فرانسه( حدود 14 روز در خدمت امام به نگهبانى مشغول بود و گاهى اوقات هم از ایشان به عنوان مترجم استفاده مى‏شد بعد از این مدت امام دانشجویان را جمع کرده و با هر یک از آنان به صحبت مى‏پردازند و نهایتاً به آنها مى‏گویند، بروید درستان را ادامه داده و به پایان برسانید که به زودى در مملکن خودتان مورد نیاز خواهید بود. حسن هم به کانادا برگشته بود، بعد از مدتى به من تلفن زد و گفت: بنا به دستور حضرت امام به کانادا برگشته و هم اکنون مشغول به تحصیل مى‏باشم.

X