دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

 

آذر (مهدی) شریعت رضوی یکی از شهدای 16 آذر است.

گفت‌وگو با دکتر غلامرضا شریعت‌رضوی
گر چرخ به کام ما نگردد کاری بکنیم تابگردد

6 1آذر در چه شرایطی اتفاق افتاد؟
16 آذر سال 1332 بود و درست چند ماه بعد از کودتای ساختگی 28 مرداد که از طرف سیای آمریکا ایجاد شده بود، تهران حکومت نظامی بود و قرار بود که نیکسون (آن وقت معاون آیزنهاور بود) بیاید ایران، تمام عناصر ضد دولتی تجهیز می‌شدند که یک تظاهرات وسیعی بر علیه نیکسون تدارک ببینند. به این دلیل محل تمام تظاهرات ضددولتی دانشگاه تهران بود.
از مدتها قبل علاوه بر اینکه دانشگاه توسط سربازان شاهی محاصره شده بود. داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند حتی در راهروهای دانشکده‏ها هم رفت و ‌آمد می‌کردند. روز 16 آذر با برادرم از خانه بیرون رفتیم. سال چهارم پزشکی بودم و در بیمارستان پهلوی سابق کارآموزی می‌رفتم و ایشان می‌رفت دانشکده.
ما بعد از اینکه می‌خواستیم از بیمارستان برگردیم گفتند که دانشگاه شلوغ شده و یک عده از دانشجویان را تیر زده‌اند. به هر حال ما رفتیم بیمارستان ارتش، جواب درستی ندادند، بعد جسته و گریخته گفتند که این 3 نفر کشته شده‌اند و منتقل شده‌اند گورستان.
ما رفتیم گورستان مسگرآباد، دیدیم سرباز هست و ما را راه ندادند گفتند اگر اینجا آوردند، دفن شده‌اند. روز بعد شنیدیم که خودشان شبانه برده‌اند در گورستان دفن کرده‌اند بعد او راتوسط یکی از آشنایان از مسگرآباد آوردیم امامزاده عبدالله و پهلوی قندچی و بزرگ‌نیا دفن کردیم.
آن زمان به قدری خفقان بود که اجازه برگزاری مراسم ندادند. حتی نگذاشتند مراسم عزاداری مشخصی برای روز سوم یا هفتم هم برقرار شود.
ولی بعد به علت فشار دانشجویان برای مراسم چهلم، شهربانی اجازه داد که فقط 300 عدد کارت چاپ شود و به هر خانواده 100 عدد کارت دادند. مراسم را هم فقط اجازه دادند که سر قبر این 3 دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار شود. خوب یادم هست شهربانی روی این کارتها را که از طرف دانشگاه تهیه شده بود و عکس این 3 نفر رویش بود مهر زده بود. مسئولیت پخش کارت بر عهده خانواده بود.
یعنی اگر کسی این کارت را بگیرد و علیه دستگاه روز مراسم کاری کند خانواده مسئول است. کنترل این کارتها بدین شکل بود که آن روز از میدان شوش، تمام ماشینها را که می‌خواستند به طرف شهرری بروند کنترل می‌کردند که فقط کسانی که این کارتها را دارند بروند یکبار دیگر این کارتها جنب در ورودی امامزاده عبدالله توسط سربازها و پلیس کنترل می‌شد ده‏ها کامیون سرباز دم در ورودی و سه‌راه ورامین را محاصره کرده بودند. داخل گورستان هم محاصره بود.

از زخمی های 16 آذر هم خبری دارید؟
آن روز زخمی‌هایی هم داشتیم که چون توسط دانشجویان از معرکه خارج شده‌اند، که از آمار آن اطلاعی نداریم. دولت خودش را این طور تبرئه می‌کرد (دولت زاهدی) که این افسر تحت تاثیر احساسات قرار گرفته و دستور تیراندازی نداشته. خودسری کرده و ولی بعدها معلوم شد به دلیل خوش‌خدمتی درجه گرفته. از آن تاریخ به بعد آنچه که در دانشگاه به وقوع پیوست و وحشی‌گری آنها در قبال دانشجوی بی‌پناه، خفقان شدیدی حاکم شد. به‌طوریکه آقای نیکسون آمد و برنامه‏هایش رااجراکرد و رفت. از آن سال به بعد در سالگردهای 16 آذر که خانواده‏ها به احترام آن 3 شهید در امام‌زاده عبدالله جمع می‌شدند، آنقدرمحیط خفقان حاکم بودکه محیط امام‌زاده را با کامیون‌های ارتشی محاصره می‌کردند.
روحیه برادرتان چطور بود؟
از دوره دوم دبیرستان در هر حال، یک عصبانیت و عصیان و طغیان نسبت به دولت حاکم، نسبت به اختلاف طبقاتی، نسبت به توده‏های محروم و فقیری داشت که در هر حال هیچ چیز نداشتند. همیشه معترض بود به این وضع، و خوب یادم هست که مرتب زمزمه می‌کرد و این شعارش بود که:
گر چرخ به کام ما نگردد
کاری بکنیم تابگردد
همه را تشویق می‌کرد که باید قیام کرد، باید اعتراض کرد و این شعر و این فلسفه ایشان مبین این آیه قرآن است که «ان الله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما با نفسهم» و معتقد بود اگر مردم بجنبند، اگر ما نترسیم پیروز می‌شویم.
برادرم همیشه سعی می‌کرد که با مردم تماس داشته باشد. با وجود اینکه ما خانواده متوسطی بودیم معتقد بود که باید با مردم زندگی کرد. باید دردهایشان را شناخت. باید مشکلاتشان را دید، تنها با شنیدن اینکه مردم گرسنه‌اند یا کار ندارند نمی‌توانیم به دردهایشان پی ببریم، باید برویم بین مردم، با مردم زندگی کنیم، مرتب ساعتهای آزادش را با مردم فقیر سر می‌برد، درست عکس این که متاسفانه هنوز هم روشنفکران ما و حتی دست‌اندرکاران کشور آن طور که باید فقر را نمی‌شناسد.
محرومیت در زندگی را، نداشتن خانه را، نداشتن آب را، آن طور که باید لمس نمی‌کنند.
شاعر می‌گوید:
تو کجا نالی از این خار که در پای تو نیست
کی خبر داری از این درد که در جان من است
همیشه از منزل تا دانشگاه پیاده می‌رفت حتی اتوبوس هم سوار نمی‌شد. روزی که شهید شد وسایلی که به من تحویل دادند توی جیب این جوان فقط 6 ریال پول بود. کارت تحصیلی و دفترچه و لباس خون‌آلود.
انعکاس شهادت این 3 نفر در سطح جامعه چگونه بود؟
دکتر شریعتی می‌گوید وقتی نمی‌توانی برای از بین بردن ظلم و ستم و بی‌عدالتی‌ها و نابرابری و فجایع طبقه حاکم بمیرانی، پس بمیر و با مرگ خودت شاهدی باش بر ستمی که به مردم روا می‌شود شهادت این 3 نفر تجسم این سخن دکتر شریعتی بود که واقعا کوس رسوایی رژیم حاکم و کودتای فرمایشی 28 مرداد را درست چند ماه بعد در همه دنیا به صدا درآورد و در آن زمان این مطلب برای همه دنیا، عجیب بود که رژیم حتی در محیط بسته دانشگاه بر روی دانشجوی بی‌سلاح اسلحه بکشد و با گلوله صدای حق‌طلبانه دانشجویان را خفه بکند. شهادت این 3 نفر در انقلاب بزرگی که ما امروز داشته‌ایم- که همه محاسبات دنیایی را آن طور که امام خمینی گفته‌اند به هم زده- مقدمه‌ای بود بر اینکه مردم بیدار باشند، دانشجوها تحریک و تهییج و متشکل شوند. به خصوص دانشجویان خارج از کشور، روز 16 آذر را به عنوان روز قیام دانشجویی علیه قیام فاسد پهلوی می‌شناختند و این مقدمه بود برای انقلاب بعدی دانشجویی در دنیا.
پوران شریعت رضوی :
بخش هایی از تاریخ در حال فراموشی است
«... شریعتی، اولین بار با نام خانوادگی من، پس از شهادت سه دانشجو در کریدور دانشکده فنی دانشگاه تهران، آشنا می شود...»

۱۶ آذر ۱۳۳۲ برای پوران شریعت رضوی مملو از خاطرات است، برای او که سالهاست سکوت را به حرف زدن ترجیح داده، یادآوری آن روزگاران خالی از اندوه نیست، بویژه این که از نگاه وی در حال حاضر دانشجویان ما اطلاع دقیقی از روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ در دست ندارند.
آنچه در پی می آید حاصل گفت وگویی است که به مناسبت روز دانشجو با پوران شریعت رضوی، خواهر شهید مهدی شریعت رضوی و همسر معلم شهید دکتر شریعتی توسط خبرگزاری دانشجویان ایران در آستانه پنجاهمین سالگرد شهادت برادرش انجام شده است:
«زمزمه های سفر نیکسون به ایران باعث شده بود که حکومت برای ایجاد خفقان در جامعه و از همه مهمتر در دانشگاه که آن روز بستر تشنج بود، دانشگاه را از سه چهار روز قبل به نیروی نظامی مجهز کند. تا این که روز دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ زنگ تفریح، که عده ای از سربازان در ابتدا به یکی از کلاس ها وارد شدند وبه بهانه اینکه چند دانشجوبه آنها خندیده اند، تقاضا کردند که آنها را به بیرون از کلاس بفرستند که امتناع استاد مربوطه باعث شد آنها در دفتر رئیس دانشگاه حضور یابند و از او بخواهند که این ۳ تن را تحویل دهد.
اما رئیس دانشکده نیز از تحویل سه دانشجو خودداری کرد و معاون نیز بی هنگام زنگ را به صدا در می آورد. در این هنگام دانشجویان از کلاسها خارج شده و شروع به شعار دادن می کنند و بعد هم تیر و خون و ...
در این میان آذر(مهدی) شریعت رضوی، احمد قندچی و بزرگ نیا در کریدور کوچک دانشکده مورد اصابت گلوله قرار می گیرند و درست زیر یکی از همین ستونهای فعلی دانشکده برادرم شهید می شود.»
دکتر پوران شریعت رضوی در ادامه می افزاید: «پدر و مادرم در آن زمان در مشهد بودند، برادر دیگرم به جست وجوی آذر مجدداً به دانشگاه برمی گردد و پس از جست وجو تا ساعت ۱۰ شب، به او خبر می دهند که آذر به همراه دو دانشجوی دیگر به شهادت رسیده است. از طریق سرهنگ فرجاد که یکی از اقوام خانوادگیمان بود و نیز از سوی پدر «بزرگ نیا» که ارتشی بود، متوجه شدیم که اجساد این سه شهید به قبرستانی در جاده خاوران منتقل شده است. سپس با وساطت این دو، اجساد تحویل داده شدند. در این فاصله دانشگاه تهران آرام و کلاسها تعطیل می شود تا این که... به مناسبت بزرگداشت چهلمین روز شهادت این سه دانشجو از طرف حکومت اجازه داده شد که این سه خانواده مراسمی در محل دفن آنان (امامزاده عبدالله شهرری) برگزار کنند به شرط این که آرامش برقرار باشد. ضمناً هر خانواده می تواند تا ۵۰۰ نفر میهمان داشته باشد.
همچنین شاه برای این که بر روی این مسأله سرپوش بگذارد، اعلام کرد که خانواده این سه دانشجو اگر بخواهند می توانند برای زیارت به کربلا بروند؛ که پدر و مادر من به درخواست حکومت جواب منفی دادند و با فرستادن نامه پرگلایه ای این درخواست را قبول نکردند.»
وی در ادامه خاطر نشان می کند: «تا مدتی مصاحبه های رادیویی و مباحثی پیرامون این موضوع در مجلات و مطبوعات به چاپ می رسید؛ در سالهای اول سه خانواده در مزار این سه دانشجو همدیگر را ملاقات می کردند و گویا خانواده شهید بزرگ نیا به خارج رفتند و اکنون ما از خانواده قندچی هم خبری نداریم. بعد از سالهای اول انقلاب، عملاً تنها عده معدودی از دانشجویان متعهد بر سر مزار این سه شهید حضور به هم می رسانند و مراسم مختصری برگزار می شود، در مطبوعات نیز فقط ستون مختصری به این واقعه اختصاص می یابد؛ در واقع آنها سربازان گمنامی هستند که سالی یک بار یاد کوچکی از آنها می شود.
حال این سؤال پیش می آید که چرا نباید در حال حاضر دانشجویان ما اطلاع دقیقی از روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ داشته باشند؟!
شریعت رضوی می افزاید: «در سالهای اخیر در سالگرد ۱۶ آذر زمانی که بر سر مزار این شهدا می رویم، ساعاتی را انتخاب می کنیم که با جوانان مواجه نشویم و مشکلی برای آنان به وجود نیاوریم، توصیه ما به جوانان این است که به دور از شائبه های موجود در حالی که بخشهایی از تاریخ در حال فراموشی است به تاریخ خود بنگرند و به خاطر بسپارند.» وی در پایان خاطر نشان می کند:«مهدی (آذر) در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد که دفاع از مرز و بوم انگیزه اش بود، او نه ساله بود که برادر بزرگش علی اصغر شریعت رضوی (طوفان) در سال ۱۳۲۰ در حال دفاع از وطن شهید شد. آذر هم پس از کودتای ۲۸ مرداد قبل از شهادت به خاطرات مبارزات سیاسی علیه حکومت شاه مدتی در زندان باغ شاه زندانی شد، او یک جوان مبارز ملی بود.»

نگاه
دست نوشته دکتر علی شریعتی به مناسبت ۱۶ آذرآنها شهیدند
متن دست نوشته معلم شهید دکتر علی شریعتی به مناسبت بزرگداشت ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ و شهادت سه تن از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران:
«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می زدم، همان جایی که بیست و دو سال پیش «آذر»مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!
این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند- همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هر که را می رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند.
این «سه قطره خون» که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد نفسرند!اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.
گزارش پزشکی قانونی درباره نحوه شهادت دانشجویان دانشکده فنی تهران
پزشکی قانونی، گزارش خود از معاینه پیکرهای بزرگ نیا، شریعت رضوی و قندچی را در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۳۲ منتشر کرد.در این گزارش آمده است: «علت فوت سه نفر از دانشجویان دانشگاه از طرف اداره پزشکی قانونی چنین تشخیص داده شده است:
۱-مصطفی بزرگ نیا دانشجوی دانشکده فنی بر اثر یک گلوله که از طرف راست سینه وارد و از زیر بغل چپ او خارج شده فوت کرده است. بر اثر این گلوله استخوان بازوی وی به کلی خرد شده و خونریزی زیاد باعث مرگ وی شده است. بر پشت شانه راست مقتول نیز اثر زخم سرنیزه دیده می شود که تا ۱۵ سانتیمتر زیر پوست فرو رفته بود.
۲-شریعت رضوی دانشجوی مقتول دیگر فقط به علت زخم سرنیزه فوت کرده است.
سرنیزه استخوان ران راست وی را به کلی خرد کرده و شریانها را پاره کرده و در نتیجه خونریزی زیاد مجروح درگذشته است. یک گلوله نیز به دست راست وی اصابت کرده که جلدی بوده و نمی توانسته باعث مرگ باشد.
۳-مقتول دیگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلوله ای که وارد شکم وی شده و احشاء داخلی را پاره کرده درگذشته است.

(0) نظر
1389/6/9 21:23

شهید غلامعلی پیچک به سال 1338، در خانواده ای مذهبی و پاکدامن در تهران پا به عرصه هستی گذاشت . پدرش  کارمندی  متوسط و آبرومند بود و در تربیت دینی فرزند ، از هیچ کوششی دریغ نکرد . غلامعلی در سن پنج سالگی پای  در راه مدرسه گذاشت .

غلامعلی با موفقیت و نمره های عالی ، دوره ابتدایی را به پایان می برد  و هر سال شاگرد ممتاز می شود . او با سن کم ، ولی جثه درشت ، وارد دبیرستان می گردد و با شور و علاقه فراوان ، به تحصیل  ادامه می دهد . او همچون گذشته با نمره های خوب ، تحصیلات متوسطه را به پایان  می برد  و در سن شانزده سالگی ، با بهترین معدل ، مدرک  دیپلم  را دریافت  می کند  و همان سال در کنکور  قبول شده ، و در رشته  انرژی  اتمی  وارد دانشگاه می گردد . در دانشگاه به خاطر کسب امتیاز  بالا ، بورس تحصیل در خارج از کشور به وی تعلق می گیرد ولی از پذیرفتن بورس ، سرباز می زند و تحصیل در داخل کشور را به خارج ترجیح می دهد .

غلامعلی ، همزمان با تحصیل در دانشگاه ، از کسب معارف دینی غفلت نمی ورزد  و به آموختن  و یاددادن به دیگران می پردازد . او « جامع المقدمات » را به خوبی یاد می گیرد و برای دوستان و همسالان آموزش می دهد . او از ده سالگی در انجام فرائض دینی مقید و از شروع تکلیف ، مقلد حضرت امام(قدس) می شود . از نوجوانی ، هر فرصتی که به دست می آورد ، کار می کند  تا خرج تحصیل خود را تامین نماید . اگر اوقات فراغتی  برایش پیش می آید ، به مطالعه کتابهای مذهبی مصروف می دارد .

پیچک پس از ورود به دانشگاه و آشنایی با تعدادی دانشجوی مسلمان و مبارز جدیتر از گذشته  وارد جریانهای سیاسی  می شود . او خیلی  سریع نسبت به مسائل سیاسی داخلی ، اطلاعات کسب می کند و با هوش و درایتی که داشت ، رژیم  شاه را رژیمی فاسد  و ظالم  می یابد و از این  رو ، مصممتر  از پیش ، وارد  مبارزات  سیاسی

می شود  . از آن پس تحت  مراقبت  و تعقیب  عوامل  ساواک قرار می گیرد . او طی فعالیتهای خود ، مبارزات خود را گسترش  می دهد ، اکبر حمزه ای ، یکی از همرزمان پیچک می گفت :  یک روز  در کتابخانه شخصی غلامعلی، دنبال  کتابی می گشتم ، دیدم لای یک کتاب ، یک کلت جاسازی شده است . تازه فهمیدم  که در مبارزات مسلحانه نیز  دست داشته است .

پس از شهادت پیچک  متوجه شدیم که او در سن پانزده سالگی طرح ترور خسروداد را می کشد بعد مساله را با نماینده  حضرت امام در میان  می گذارد که ایشان اجازه نمی دهد و او دوستانش را مجاب می کند که از ترور  خسرو داد صرف نظر  کنند .

با اوج گیری انقلاب  اسلامی ، غلامعلی با دلگرمی و امید بیشتر  ، به روشنگری و هدایت مردم می پردازد  . با ارائه تحلیلهای خوب سیاسی مفاسد و وابستگی  رژیم  شاه را افشا می کند و بویژه  قشر جوان را به مبارزه  علیه نظام ستمشاهی ترغیب می نماید . با ارتباطی  که با برخی از روحانیون  برجسته داشت ، اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) را چاپ و تکثیر و در اختیار دیگران می گذارد .

با تجاوز رژیم عراق به ایران  و تحمیل جنگی  نابرابر به انقلاب  نوپای اسلامی ،  پیچک عازم جبهه های نبرد  می "گردد  . از آن جا که لیاقت و شجاعت  او در درگیریهای کردستان که فرماندهان محرز بود ، به عنوان  فرمانده محور غرب کشور منصوب می شود .  پیچک توان بالای  نظامی  خود را در این  محور  به منصه ظهور  می رساند و با ارائه  طرحهای دقیق و واقع بینانه نظامی ، حیرت نیروهای  سپاه  و ارتش را برمی آنگیزد  . به رغم سن کم ذهنی نقاد و خلاق برخوردار بود و از این رو ، موفق  می شود  بهترین طرحهای عملیاتی را با توجه به شناسایی منطقه ارائه  نموده و اجرا نماید . او اغلب  شناساییها  را خودش  انجام می دهد  و تا عمق بیش از سی کیلومتر ، در پشت  جبهه دشمن  نفوذ می کند . با اجرای  عملیاتهای موفق در محور غرب کم کم شهرت و آوازه اش در غرب  می پیچد . توانمندی نظامی و اندام و قامت رشید پیچک  از او شخصیتی دوست داشتنی و در عین حال پر از ابهت می سازد . اکبر حمزه ای می گوید :

« آوازه پیچچ در غرب  کشور  پیچیده بود . هر کجا که می رفتی ، او را می شناختند ، از سومار  تا ارتفاعات  بمو . همین شهرت  او باعث شد که جذب  او شوم . رفته رفته با او که آشنا شدم . پای صحبتها و سخنرانیهایش نشستم . بینش سیاسی خوبی داشت . وقتی از سیاست حرف می زد ، گویی یک سیاستمدار برجسته ای است که سالها در عرصه سیاست  فعالیت داشته است . بیشتر شناساییها را خودش انجام می داد و تا پشت سنگرهای دشمن  هم نفوذ  می کرد . در عملیات « بازی دراز » آخرین کسی بود  که از ارتفاعات  عقب نشینی کرد .»

شهید پیچک اهل تقوا  و ورع بود  و در انجام فرائض دینی ، تقید و تعبد خاصی داشت . همان گونه که اشارت رفت،  از سن ده سالگی به نماز ایستاد . پس از انقلاب ، نماز شبش ترک نشد . در نماز آن چنان حضور 

می یافت که خارج  از خود را فراموش می کرد .

او اهل مطالعه و کتاب بود . در عین اشتغال به کارهای نظامی ، از فعالیتهای فرهنگی غافل نمی شد . سخنرانیهایش مشهور بود . او در اخلاق و رفتار الگوی دیگران بود . شهامت و شجاعتش کم نظیر بود . به حضرت امام خمینی(ره) عشق می ورزید  و تابع و مرید معظم له بود . در انجام هرکاری تنها  جلب رضای خدا را در نظر می گرفت و هرگز ریب و ریا به اخلاص او نفوذ نکرد .

شهید پیچک در عملیات  مطلع الفجر ، در نوک  پیکان  گردان وارد نبرد  علیه دشمن شد و در منطقه  « قاسم آباد» واقع در ارتفاعات « برآفتاب » با نیروهای دشمن تن به تن درگیرشد . نزدیک  ظهر روز 20 آذرماه 1360 در اثر اصابت گلوله به گلو و سینه اش ، به درجه رفیع شهادت نایل آمد .

(0) نظر
1389/6/9 21:22

شهید مهدی رجب بیگی در سال 1336 در شهر دامغان بدنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی را به همراه خانواده‌اش در تهران سپری کرد. در محله‌های فقیر نشین تهران، طعم فقر و محرومیت را از همان آغاز نوجوانی به وی چشاند.
مهدی تحصیلات ابتدائی و متوسطه خود را نیز در تهران گذراند و بعلت استعداد فوق‌العاده‌ای که داشت، همواره از دانش‌آموزان موفق مدارس محسوب می‌شد. وی از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی به مطالعه و تفکر و تحقیق داشت و از اینرو تا قبل از پایان تحصیلات متوسطه، با کتب مذهبی آشنا گردید.
خانواده مهدی از وی بعنوان الگو و سرمشق و چهره‌ای محبوب و مورد احترام در میان تمام اقوام و آشنایان ذکر می‌کنند، چرا که در برخوردهایش بسیار متواضع و فروتن بود.
مهدی از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی به کمک به طبقه محروم و طبقه مستضعف داشت. بطوریکه بنا به گفته مادر ایشان، حتی در کودکی برای کمک به مستخدم مدرسه، زودتر از دیگران در مدرسه حاضر می‌شد. همچنین وی از همان ابتدا دارای بعد عرفانی قوی بود، بطوریکه شبها غالبا تا نیمی از شب گذشته به عبادت و راز و نیاز با پروردگار خویش مشغول بود و بسیاری از روزها را نیز روزه داشت.
شهید رجب بیگی در سال 1354 وارد دانشگاه فنی دانشگاه تهران شد و در رشته مهندسی راه و ساختمان به تحصیل مشغول گشت. وی از همان اوائل ورود به دانشگاه همراه با دیگر برادران مسلمان خود به فعالیتهای صنفی-سیاسی روی آورد. استعداد زیادش او را در درس نیز بسیار موفق ساخته بود. در اواخر سال اول از طرف دانشجویان به عضویت شورای دانشجویی دانشکده انتخاب شد و این مسئولیت را تا سال 58 و آغاز انقلاب فرهنگی ادامه داد. در شورای دانشجویان یکی از افراد بسیار فعال بود و موضعگیریهای کوبنده‌اش همیشه برای گردانندگان وابسته به رژیم در دانشکده ایجاد زحمت می‌کرد. برادر شهیدمان علاقه زیادی به مطالعه کتب سیاسی- اجتماعی و دینی داشت و یکی از مسئولین کتابخانه اسلامی دانشجویان فنی بود.

در بین ورزشها به کوهنودی علاقه داشت و معمولا در برنامه کوهنوردی دانشجویان مسلمان شرکت می‌کرد.
در زمان رژیم منفور شاه با وجود خفقان شدید، مسئولیت خود را در قبال اسلام با پخش اعلامیه در دانشکده و شرکت در تظاهرات دانشجوئی و خیابانی و اداره فعالیتهای سیاسی- صنفی دانشگاهی انجام می‌داد.
در دوران انقلاب در راهپیمائی با شکوه امت قهرمان شرکت فعال داشت و در براه انداختن و سازماندهی تظاهرات مختلف همیشه حاضر بود.
در نیمه دوم سال 57 که دانشگاه مرکز تجمع مردم شده بود، مهدی از کسانی بود که به نمایش فیلم و اسلاید از انقلاب و دیگر کارهای تبلیغی برای مردم می‌پرداخت. همزمان، در یکی از مساجد تهران نیز بطور مستمر به فعالیت و روشنگری مشغول بود. بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ادامه مجدد کار دانشگاهها، (سازمان دانشجویان مسلمان دانشکده فنی) که تشکیلات دانشجویان مسلمان دانشکده بود، به وجود آمد و برادر شهیدمان در این سازمان مسئولیت انتشار نشریه دانش‌آموزی"هجرت"را بعهده گرفت‌.
مهدی با انقلاب یا پس از آن با اندیشه‌های انقلابی و اسلامی آشنا نشده بود بلکه در دوران رژیم منحوس شاه سالها به مبارزه همه جانبه با رژیم مشغول بود. از گردانندگان تظاهرات کوبنده و سازمان یافته دانشجویان مسلمان در دانشگاه بود و همچنین دیگر یاران دانشجوی فعال خود رژیم بود.
جریانات سیاسی داخلی و خارجی را با تسلط و قدرت بی نظیر تحلیل سیاسی ایدئولوژیک می‌نمود. مقالات و تحلیلهای وی از بهترین کارهای مطبوعاتی و فرهنگی روزنامه‌های با اعتبار کشور بود.
آنچه در مورد وی حائز اهمیت و ارزش فراوان است، طبع و روحیه چند بعدی و متعالی اوست. وی از دقیقترین تحلیلهای سیاسی گرفته تا پر احساسترین قطعات ذوقی مطالب سیاسی -فکاهی، همه و همه را با تسلط بالائی ارائه می‌کرد.


در بحثها و میز‌گردهائی که در دانشگاه در دوران دانشجوئی‌اش و یا در مدارس جنوب شهر در مقابل جریانات انحرافی به هنگام تدریس‌اش، داشت همیشه موفق بود و در مقابل استدلالهای متین ودید زیرکانه‌اش کمتر کسی یارای مقاوت یا توانائی گریز داشت.
"شهید رجب بیگی" در یکی از مقالاتش، مواضع مبتنی بر"چپ روی کودکانه گروهکها را این چنین مورد عتاب قرار می‌دهد:
"چگونه است دیالکتیسین‌هائی که می‌گویند"تعرف الاشیاء با ضدادها" همگام با آقای کارتر و خانم تاچر و مستربگین و انورسادات و همصدا با رادیو بغداد و کلن و اسرائیل و ایران آزاد و همپای ساواکیها و وارداتچی‌های ممنوع المعامله و زمینداران و نزولخوران و بورس‌بازان و همنوابا اعوان و انصار معدومین اول انقلاب که"کلهم اجمعین" از ضد"امام امت هستند با همان کلمات و همان سکنات به حضرت امام ناسزا می‌‌گویند؟؟؟"
چیز زیادی نمانده بود تا وی بتواند مدرک لیسانس خود را در مهندسی راه و ساختمان اخذ نماید.او از جمله کسانی بود که برای تخصص در کنار تقوی و تعهد، ارزش فراوان و حیاتی قائل بود و از اینرو دانش‌آموزان خود را عمدتا از اقشار مستضعف خلق بودند، دعوت می‌نمود تا"درس خواندن" را به عنوان"رسالت انقلابی" خود تلقی نموده و سعی کنند با نسل آینده دانشگاهها را"آنان" بسازند نه"بچه‌های سرمایه‌دارهای شمال شهری"!
او همیشه می‌گفت:
خواهر دانش‌آموز، برادر دانش‌آموز:
آیا می‌دانی برای چه پشت این میز نشسته‌ای! برای آنگه بتوانی آدمی بشوی که فردا به درد محرومین جامعه‌ات که خود نیز از آنان هستی، بخوری. بتوانی در یک پست حساس انقلابی، فعال باشی و خود که از قشر مستضعفی، باری از دوش مستضعفان برداری.
برخورد اسلامی و قدرت جاذبه او روی دانش‌آموزانی که با آنها در تماس بود تاثیر فراوان داشت و چه بسیار دانش‌آموزانی که با کلمات او از دام گروهکهای منافق و منحرف رستند و به جبهه نیروهای خط امام پیوستند. او برای نیروهای خط امام یک عنصر فعال سیاسی ایدئولوژیک بود و کار او در محدوده فعالیتش جنبه حیاتی داشت. ولی منافقین کوردل باید بدانند که اگر چه شمع وجود او را خاموش ساختند ولی هیچگاه نخواهند آتش عشقی را که در دل مهدی زبانه می‌کشید و آن"عشق به امام و راه امام" بود، در دل یارانش و در دل توده‌های محروم خلق خاموش سازند.
آری … سرانجام مردم شهید‌پرور و شهید داده ما، همانگونه که طومار"حیات سیاسی" آنان را در هم پیچید طومار"زندگی" آنان را نیز درهم فرو خواهد پیچید که:"ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار."
برادر شهید ما"رجب بیگی" در اوج فروتنی و تواضع و تقوائی که داشت از یک روحیه تهاجمی برخوردار بود. او به همان میزان که با مهربانی و علاقه در صدد تغییر مواضع انحرافی هواداران ساده و غافل گروهکها بود، به همان میزان معتقد به برخورد قاطع و کوبنده و نابود کننده با سران جنایت پیشه آنها بود.
روز پنجم مهر که جنایتکاران منافق با اسلحه در تهران به مردم و پاسداران مردمی انقلاب اسلامی حمله بردند و به کشتار آنان دست زدند"رجب بیگی" قهرمان با سلاح گرم به مقابله با آنان شتافت و در راه دفاع از آرمانهای اسلامی خویش و دفاع از مظلومیت و فروتنی خلق خویش به سر منزل مقصود شتافت. جاودان باد یاد و نام او در خاطره‌ها.
وجود عنصری چون" شهید رجب بیگی" در سنگر مبارزه بر علیه عناصر وابسته به اشرافیت و فرهنگ فاسد غربی و نفاق چپ در آموزش و پرورش، همچون سدی نفوذ ناپذیز در برابر بازگشت سلطه آمریکا بود. در عین اینکه در انجام کارهای گوناگونی که بر عهده او بود، آرام و قرار نداشت و در شبانه روز جز چند ساعت اندک استراحتی نمی‌کرد، در برخورد با دوستان و یارانش و در برخورد با دانش‌آموزان، هرگز جانب صمیمیت و حسن رفتار را از دست نمی‌داد.
"مهدی شهید" همچون همه جوانانی که معتقد به اسلام اصیل امام هستند روزها را به تلاش مستمر در انجام فعالیتهای انقلابی و شبها را به عبادت خداوند سپری می‌کرد، در حالیکه بسیاری از روزها را روزه‌دار بود.
مهدی، جوانمرد عاشقی که جبهه و دانشگاه، جهاد و مدرسه ووو… سنگرهای مبارزه‌اش بر علیه امپریالیسم بود. در تسخیر"لانه جاسوسی آمریکا" در ایران نیز نقش به سزا و عمده داشت. در مدت یکسال و اندی که این مرکز توطئه و فساد در تسخیر"دانشجویان قهرمان و مسلمان پیرو خط امام" بود، رجب بیگی مسئولیتهای حساس و بزرگی را چون"مسئولیت برگزاری و انجام گردهمائی جنبشهای آزادیبخش جهان در تهران" و "نمایند‌گی" دانشجویان خط امام در گردهمائی جنبشهای آزادیبخش" را به عهده داشت. وی از طرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در مراسم نماز جمعه سخنرانی می‌‌کرد و در چندین نوبت اطلاعیه‌های افشاگرانه آنان را قرائت نمود.
آری"رجب بیگی" دشمن سرسخت امپریالیسم، سرانجام قربانی توطئه‌های آمریکایی منافقین شد و"امپریالیسم" و"تنها امپریالیسم" از مرگ او شاد شد. بریده باد دستهای سرمایه‌داران و غارتگران و جنایتکاران آمریکایی که از آستین منافقین وابسته و گروهکهای بی‌آبروی دیگر بیرون آمده است.
ای"رجب بیگی"
ای شهیدی که زخون تو کفن رنگین است شهر در سوگ تو ماتم زده و غمگین است.

(0) نظر
1389/6/9 21:18

سردارشهید محمود شهبازی دستجردی  به سال 1337 در خانواده ای مذهبی در شهر اصفهان ، کودکی زاده شد که او را محمود نام نهادند . محمود از بدو کودکی طعم محرومیت و فقر در محیط خانواده چشید . پدرش کشاورزی بود که با دسترنج خویش ، چرغ زندگی را می چرخاند . او در دامان پدری زحمتکش و پارسا و مادری درد کشیده و پاکدامن ، با احساسات ناب مذهبی رشد و تربیت یافت .

     محمود قرآن را نزد مادرش ـ که فرزند روحانی بود ـ می آموزد و تحصیلات دورة ابتدایی را در زادگاه خود به پایان می رساند و برای ادامة تحصیل ، وارد دبیرستان (( احمدیه حکیم سنایی)) اصفهان می شود . پس از چند سال تلاش و کوشش ، مدرک  دیپلم خود را با نمره های خوب ، در سال 1356 دریافت می کند و در همان سال ، در کنکور شرکت جسته و در رشتة (( مهندسی صنایع )) دانشگاه علم و صنعت پذیرفته می شود .

     شهبازی بطور مشخص ، فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را از دوران دبیرستان شروع می کند . او در این دوران ، به مطالعة کتابهای مذهبی ، بویژه کتابهای (( شهید استاد مطهری )) و مرحوم (( علامة طباطبایی )) روی می آورد و همزمان در محافل مذهبی و مجالس سخنرانی (( آیت الله طاهری )) و ((شهید اژه ای )) شرکت فعال می جوید . او از آن پس ، با شهید اژه ای ارتباط برقرار نموده و فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را گسترش می دهد . وی عمده فعالیتهای خود را از طریق ((مسجد شفیعی )) و ارتباط با دوستان مسجدی اش انجام می دهد .

     محمود به خاطر فعالیتهای مستمر در شهر اصفهان ، به عنوان چهره ای پر تلاش و انقلابی ممتاز می نماید . او در روشنگری دوستان و بستاگانش ، نسبت به ماهیت رژیم شاه ، از هیچ کوششی دریغ نمی کند . پس از ورود به دانشگاه نیز به ابعاد تازه ای از فعالیتهای انقلابی دست می زند و در ارتباط با جمعی از دانشجویان مسلمان و انقلابی به یک رشته اقدامهای مبارزاتی علیه رژیم مبادرت می ورزد . در اوج خفقان رژیم شاه ، همراه دوستان انقلابی خود بی خوف و ترس ، خطر می کند و در جهت افشای ماهیت رژیم ، در قالب تشکلهای دانشجویی ، به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی گسترده ای می پردازد  او در دانشگاه ، با انجمن اسلامی دانشجویان ، همکاری نزدیک و مستمر انجام می دهد و در کلیه فعالیتهای گروهی دانشجویان از جمله ورزشهای دسته جمعی ، پخش و نصب اعلامیه ها و شرکت در اعتصابها ، حضوری پر تلاش و گسترده می یابد .

     شهبازی ، با ایمانی راسخ و باوری استوار ، پای در میدان مبارزه علیه رژیم می گذارد و تا پایان ، این مبارزه را ادامه می دهد . فعالیتهای گستردة سیاسی و اجتماعی ، هرگز مانع از تقویت بنیان اعتقادی اخلاقی او نمی شود ، بلکه همسو با انجام امور مختلف ، با مطلعه ، و آگاهی مذهبی خود را عمق می بخشد . از این رو از سر ایمان و اعتقاد ، به مبارزه و روشنگری می پردازد .

     او در راه اندازی نخستین راه پیمایی وسیع مردمی در اصفهان، نقش فعال و هدایت گری ایفا می کند . همچنین در منزل (( آیت الله خادمی )) از سازماندهندگان این امر مهم به شمار می رود .

     در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ، در تهران حضوری چشمگیر می یابد و دوشادوش مردم انقلابی در تسخیر پادگانها شرکت می جوید .

     شهبازی با شور انقلابی که داشت، پس از تحقق انقلاب اسلامی ، چند روزی در کمیته اسلحه بدست می گیرد و به حراست از دستاوردهای انقلاب می پردازد . در اسفند ماه 1357 ، به نهاد نوپای (( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی )) پیوسته و به عضویت رسمی این نهاد انقلابی و مقدس جوشیده از بطن مردم در می آید و در پادگان (( سعد آباد )) مشغول خدمت می شود . او تلاش زیادی در جهت تقویت تشکیلات سپاه انجام می دهد ، بطوری که کمتر به دانشگاه می رود و بیشتر وق خود را در سپاه ، به فعالیتهای انقلابی مصروف می دارد . اما پس از نفوذ گروهکهای ضد انقلاب در محیط دانشگاه ، او به طور جد ، عمده فعالیتش را معطوف به آنجا نموده و در مقابله و مبارزه با عناصر منحرف و ضد انقلاب ، جبهة جدیدی را در دانشگاه ایجاد می کند . محمود که با درایت و بینش مکتبی ، پی به ماهیت نفاق سازمان منافقین برده بود ، تلاش و کوشش فراوانی در دانشگاه برای افشای چهرة نفاق این گروهک صورت می دهد و به یاری دوستان انقلابی اش ، این گروهک را در رسیدن به اهداف شومش ، مایوس می کند .

     در سال 1359 ، برای ساماندهی و سازماندهی سپاه پاسداران شهر (( همدان )) به این شهر می رود و با عزمی استوار و فعالیتی گسترده ، این امر مهم را تحقق می بخشد و پس از چندی نیز به ((فرماندهی سپاه پاسداران همدان )) منصوب می شود .او به عنوان فرماندهی دلسوز و فداکار و در عین حال قاطع و منظبط ، به رتق و فتق و ساماندهی سپاه همدان می پردازدو در جذب نیروهای متعهد و انقلابی به سپاه ، دقت عمل به خرج می دهد و با سپردن مسئوولیت به نیروهای شایسته ، کیفیت آنرا بالا می برد .

     شهبازی ، همزمان با شروع جنگ تحمیلی ، راهی جبهه می شود و در صحنه های مختلف کارزار ، حضوری عاشقانه و فعال می یابد . وی ابتدا به جبهه های غرب می رود و پس از تحکیم و تثبیت مواضع رزمندگان اسلام در آنجا ، به جبهة جنوب عزیمت می کند و از هیچ تلاشی در مقابله با دشمن دریغ نمی ورزد و کارآمدی و لیاقت خود را در بعد نظامی به ظهور می رساند .

     پیش از آغاز عملیات فتح المبین ، به مسئوولیت معاونت تیپ 27 محمد رسول الله (ص) برگزیده شده و به هدایت نیروهای تحت امر تیپ می پردازد و در تحقق اهداف عملیات و منهدم کردن نیروهای دشمن ، نقش و سهم بسزایی ایفا می کند .

     محمود پس از فراغ از عملیات ((فتح المبین)) تیپ 27 را برای عملیاتی وسیع و بزرگتر تجهیز و آماده می کند . او برای اجرای عملیات (( بیت المقدس )) ، نیروهای زبدة تیپ ر راهی محور اهواز خرمشهر کرده و با شروع رمز عملیات ، به خطوط دشمن یورش می برد . شهبازی ، در این حمله نیز همچون فتح المبین ، پر شور و با رشادت ، در فرماندهی رزمندگان ، حماسه ای ماندگار خلق می کند و آنان را تا دروازة شهادت به آسمان عشق و سرزمین معشوق عروج می کند . پیش از عملیات ، از حالت و سکناتش معلوم بود که او دیگر برای رسیدن به حضرت دوست برات عشق را دریافت کرده است و مشخص بود که چهره اش آسمانی است .

     شهید شهبازی روز دوم خرداد ماه 1361 ، در آستانة (( فتح خرمشهر )) در عملیات (( بیت المقدس )) ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره، به فوز عظمای شهادت نایل آمد

(0) نظر
1389/6/8 19:36
X