دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

نگاهی به زندگی سراسر مبارزه شهید محمد منتظری

شهیدمحمد منتظری در سال 1323 شمسی دیده به جهان گشود و بشارتها به تحقق پیوست . شهیدمحمد منتظری پس از پایان تحصیلات ابتدایی به تحصیل علوم دینی مشغول شد و با استعداد و حافظه قوی و تلاش بی وقفه خود به سرعت دوره های مختلف درسهای طلبگی را طی کرد و به زودی به مدارج عالی علوم اسلامی دست یافت .

در سال 1342 با آغاز فصل جدیدی در مبارزات ملت ایران به رهبری امام خمینی (ره) شهید محمد با سری پرشور به سرعت به دنبال رهبر و مرادش حرکت کرد و در تمامی صحنه های مبارزه از قیام و نهضت شکوهمند اسلامی دفاع می کرد و با شرکت فعال در تظاهرات اعتراض آمیز و پخش اعلامیه های امام و مراجع در قم و شهرستانها در خط سرخ شهادت حرکت می کرد و به پیش می رفت .

با پشت سر گذاشتن آن همه تلاش و مبارزه بالاخره صبح روز اول فروردین ماه سال 45 در حرم مطهر حضرت معصومه توسط ساواک دستگیر شد .

ساواک انواع شکنجه های روحی و جسمی را به شهید محمد منتظری می دهد به این امید واهی که او را به حرف درآورد چرا که ساواک می دانست که محمد حامل اسرار مهمی است .

کارهای شهید منتظری در زندان ساواک ، علاوه بر مطالعه قرآن و حدیث و آشنایی کامل با مفاهیم اسلامی عبارت بود از مطالعه و فراگیری اقتصاد ، تکمیل زبان انگلیسی ، آشنایی بیشتر با مکتب ها و سازمانهای سیاسی و آموختن بیشتر مسائل اجتماعی . در همین دوره از زندان بود که محمد در اثر برخورد با افراد گوناگون و دیدن نقاط ضعف به این نتیجه رسید که بزرگترین اشکال کار مبارزین مذهبی ، نداشتن یک تشکیلات منسجم است ، لذا بخش دیگری از اوقات خود را صرف یافتن راه حلی برای آن کرد . بعدها که از زندان آزاد شد یک روز در جلسه ای دوستانه گفت ، بعضی شبها در زندان تا صبح در گوشه ای به تنهایی بیدار می ماندم و فکر می کردم که چگونه باید یک تشکیلات قوی و حساب شده اسلامی به وجود آورد تا جوانان مظلوم در دام گرگان شرق و غرب نیفتند .

شهید منتظری سرانجام در سال 47 از زندان آزاد می شود و به ادامه گسترش خط فکری شکل یافته خود به شناسایی و ارزیابی افراد می پردازد .

وی در دوران ستمشاهی با مطرح کردن سلسله درسهای لزوم تأمین حکومت اسلامی در میان طلاب عملاً به مبارزه با رژیم طاغوت پرداخت . در سال 48 پس از سرمایه گذاری کلان صهیونیست ها در ایران محمد منتظری اعلامیه ای بر ضد این حرکت منتشر ساخت . سپس شهید منتظری به علت این که تحت تعقیب ساواک قرار داشت به پاکستان سفر کرد و در آنجا دوره جدیدی از فعالیت های خود را آغاز کرد .

در سال 52 بالاخره به عراق سفر کرد و حضور حضرت امام رسید و در آنجا به ادامه مبارزه پرداخت . پس از آن شهید منتظری به چند کشور اروپایی سفر کرد و در آنجا نیز مبارزات خود را تکمیل نمود .

سرانجام شهید محمد منتظری در دی ماه سال 57 به ایران بازگشت و در سازماندهی مراسم استقبال از رهبر و مرادش فعالانه شرکت کرد .

شهید منتظری به همراه یاران خود اصلی ترین نقش را در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته انقلاب اسلامی داشت .

شهید منتظری همچنین در افشاگری برخی چهره های ضد انقلاب داخلی نظیر بنی صدر و … نقش بسزایی ایفا کرد و سرانجام در هنگام حضور در یکی از جلسات مهم تصمیم گیری درباره امور مملکتی در هفتم تیرماه 1360 به درجه رفیع شهادت نائل گشت .

(0) نظر
1389/6/10 15:6
سرلشگر پاسدارشهید محمد حسن طوسی قائم مقام فرمانده لشگر 25 کربلا و 17 شهید طوسکلا شهرستان نکاء
سرتیپ پاسدار مهدی محمدی گفت: بزرگی شهدا در این است که خود را فدای جامعه می کنند و به اندازه ملت بزرگ خواهند ماند. به گزارش شمال نیوز به نقل از مهر ، معاون امور مجلس و استانهای نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران با بیان مطلب فوق عصر دیروز در هفدهمین یادواره سرلشگر پاسدار محمد حسن طوسی قائم مقام فرمانده لشگر 25 کربلا و 17 شهید طوسکلا شهرستان نکاء افزود: لشگر 25 کربلا در دامن خود قهرمانان سرافراز فراوانی را تقدیم اسلام و ایران اسلامی نموده است و مردم مازندران به این افتخاری که خداوند متعال نصیب آنان کرده بر خود می بالند و ان را ارج می نهند. وی ویژگی بارز شهید طوسی را در ادب و متانت وی عنوان کرد و گفت: شهید طوسی از بنیانگذاران لشگر همیشه ظفر مند و پیروز لشگر 25 کربلا بوده است.
ساعت 9 صبح به راه افتادیم؛ من، نبوی، کلبادی، نوبخت و طوسی آرام از مواضع سنگر اطلاعات خط اول گذشتیم. درست از پشت سر یکدیگر آرام حرکت می‌کردیم باید دژ تصرف شده لشگر 33 المهدی را بررسی می‌نمودیم. در مسیر به تقاطعی برخوردیم، قبل از آن کانال دژ بود. به دستور سردار طوسی، کلبادی جلو رفت و پس از بررسی اوضاع بازگشت. عراقی‌ها دقیقاً در دید ما قرار داشتند، تصمیم گرفتیم جلوتر برویم. در مسیر، چند خمپاره 60 روی کانال اصابت کرد ساعت 9:30 دقیقه صبح بود. بیش از سی‌متری به طرف تقاطع نرفته بودیم که خمپاره‌ای در کنارمان منفجر شد. من و کلبادی مجروح شدیم. دوربین را به نبوی سپردم تا به سراغ برادران (لشگر 33 المهدی) برود. دود غلیظی در هوا پخش بود. به علت شدت انفجار و دود نمی‌توانستیم کسی را ببینیم مأموریت ما بسیار مهم بود به همین علت تصمیم گرفتم، به عقبه بازگردم تا به علت مجروحیتم مانع کار دیگران نباشم. طوسی حدود 50 متر عقب‌تر از نوبخت بر روی زمین افتاده بود. اما من که متوجه نشدم، ترکش آن انفجار او را شهید کرده و لشگر 25 کربلا برای همیشه از حضور خالصانه او محروم شد. 700 متر پیاده با پای مجروح به طرف سنگر حرکت کردم؛ آن روز بچه‌ها نتوانستند پیکر بی‌جان طوسی را به عقبه انتقال دهند. در 18 فروردین ماه 1366 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. تا اینکه 8 سال بعد پیکر مطهر او را به زادگاهش بازگرداندند. منبع:روزنامه کیهان 13/12/80 راوی:مهدی بشارتی
(0) نظر
1389/6/10 15:5

به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید که از همان کودکی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت.

فعالیتهای سیاسی – مذهبی
فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهان‌آرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد
.

افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.

بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.

این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند.

در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود.

پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کناره‌گیری کند. تهدیدی بی‌نتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکل‌گیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت می‌کرد.

در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌کرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد.

سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند.

در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد.

در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت می‌رسد.

فعالیتهای دوران انقلاب 
در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد
.

در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده می‌گیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌کنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند.با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد.

تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر
به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید.شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌کرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند
.

تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها 
شهید جهان‌آرا در شکل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت.در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد
.

شهید جهان‌آرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد.از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود.ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌کرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت.

نقش شهید در خنثی‌سازی کودتای نوژه
شهید جهان‌آرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود.ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل می‌کرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند.
حماسه خونین‌شهر  
در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید:«امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود
...»

جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید:«وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد

آنها بادست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروه های کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند.در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد.

برادری تعریف می کند:«روزهای آخر این مقاومت بود که بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط می‌کند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند

شهید جهان‌آرا می‌گفت:«آرزو می‌کنم در راه آزاد کردن خونین‌شهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم

او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند.

سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید:«مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید

ویژگیهای اخلاقی

 شهید جهان‌آرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت.
از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت.خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توکل، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگی‌ناپذیری از خصوصیات بارز وی بود
.

به برادران می‌گفت:«انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرک‌آلود و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.»در مبارزات، هیچ‌گاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض می‌کرد. عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.سید محمد دارای روحیه‌ای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده می‌شد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر می‌برد، از نماز شب غفلت نمی‌کرد.

تواضع و فروتنی در سید موج می‌زد. با وجود اینکه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یک بسیجی می‌دانست و در حالی که فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ کرده بود.او به تربیت کادرهای کارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداکاری و شهادت‌طلبی از خصایص بارزی بود که وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان کرد.
 

نحوه شهادت 
در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد
.

تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا
من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – که افسر ارتشی بسیار متعهدی بوداز خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می 
کنند.   مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران

گوشه ای از وصیتنامه

 انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌مان

(0) نظر
1389/6/10 15:3

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد و سپاس خداوندى را که در رحمت خود را در این عصر و زمان بر روى بندگان خود باز کرده و راه و روش اسلام  شناسى را به ما آموخت و ما را از ظلمت و تاریکى به صبح سفید و آشنائى و پیروزى بر نفس سرکش کشاند و از خواب غفلت به بیدارى کشید و از مردن در رختخواب و یا در راه غیر خدا به شهادت در راه خودش کشاند و چنین پدر بزرگوارى را ، الگوى تمام خوبیها ، مرد تقوا و عمل ، انسان پاک و فرعون کش ، بت شکن زمان ، انسان سخن و عقل ، پیر شکست ناپذیر و گوهر جماران را به عنوان رهبر بر بالاى سر ما یتیمان نهاد و درس تقوا و آزادگى را از زبان حسین (ع) بر ما آموخت و قلب سیاه و کدر ما را با گذشت و جان بازى و ایثار و صبر و استقامت در راه خدا سفید و پاک گرداند و حال اگر شب و روز شکرگزارى کنیم قدر این نعمت خدا را نتوانیم دانست خداوند در این مدت انقلاب یک نعمت بزرگى باز به ما بخشانید و آن هم جنگ با کافران و خداشناسان روى زمین تا بتوانیم خودمان را در صحنه عمل امتحان کنیم و براى رسیدن به جهاد مقدس (اصغر) باید موانع هاى بزرگى را از سر راه برداریم و آنهم مبارزه با نفس و یا جهاد اکبر است. واقعا که جبهه دانشگاه الهى است ، دانشگاهى که در آن درس تقوا ، درس گذشت، استقامت، فداکارى ، جانبازى ، صبر و غیره آموخته میشود ، جبهه جائى است که انسانهائیکه در آن قدم مى گذارند باید از ته قلب بر سرور شهیدان آقا ابا عبدالله لبیک گویند و حسین گونه تا آخرین لحظه عمر خود باشند ، جبهه جایى است که انسان یک قدم از دیگران نسبت به خدا نزدیکتر است. خاک جبهه ایران همچون خاک کربلاست چون زمانیکه عزیزان سر بر زمین مى گذارند و زمین را با خون خود آبیارى میکنند به عشق رسیدن به آقا ابا عبدالله (ع) و بیاد آن بزرگوار هستند و خداوند در این راه پاداش قرار داده است که بالاترین پاداشش شهادت در راه اوست .

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند.

پیام به مردم حزب الله و زحمت کش

البته اینجانب کوچکتر از آن بودم که بعد از رفتن خود پیامى بدهم خودم را در مقابل تمام موجودات خداوند کوچکتر مى دانم ولى گفتنیهاى زیادى براى مردم دارم که بعد از خاموش شدن چراغ عمرم شما مقدارى از آن را روى کاغذ مى خوانید . اول اینکه امام عزیز را تنها نگذارید و به پیامهاى پدرگونه او از ته قلب گوش فرا دهید و مانند مردم کوفه نباشید که ابا عبدالله را تنها گذاشتند اگر تا به الان در این راه مقدس قدم نگذاشته اید و به پابوس اسلام نیامده اید فرصت هست و هر وقت که پیش خدا بیائید خداوند شما را قبول مى کند و دیگر اینکه راههاى انحرافى که انسان را از خط امام عزیز و بزرگوار دور مى کند پرهیز کنید . امام عزیز فعلا فرموده اند که باید در جبهه باشیم و دفاع را واجب دانسته اند جبهه هاى گوناگون براى خودتان درست نکنید جبهه فقط و فقط خط مقدم است و براى همه واجب است نگذارید امام عزیز براى چندمین بار به ما بگوید که به جبهه بروید اگر ما سرباز او باشیم   فرموده اند و دیگر کافى است ما باید به دنیا ثابت کنیم که هر چه امام مى گویند با جان و دل خریداریم از گروه بازى و خیانت به خون شهدا باید دیگران به فکر کمک کردن به این خاک باشند نه به فکر مسئول بودن و مسئولیتها که به عهده ما میگذارند به فکر کمک کردن به مستضعفان باشیم نه به کسانیکه از زحمت و خون شهدا استفاده میکنند و نفعى هم به انقلاب و جنگ نمیرسانند پیام دیگرى که دارم این است که سعى کنید که در این دو روزه زندگى امام  بزرگوار را راضى نگهدارید و از همه بالاتر پروردگار عالیتان را لباس عاشقانه رزم را بر تن کنید و پوتینهاى خود را محکم ببندید و پیشانى بند الله اکبر بسته و پشت پا به این دنیا و مادیات زودگذر زنید و با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح برگیرید و به سوى جبهه هاى حق علیه باطل حرکت کنید و به زبان خود این را جارى کنید جنگ جنگ تا پیروزى .

پیام براى برادران واحد اطلاعات و عملیات

آن سوکشان با سرخوشان ، این سو کشان با ناخوشان یا بگذرد یا میشکند کشتى در این گردانها برادران عزیز از این که خداوند بزرگ توفیق داد و منت بر من نهاد تا بتوانم چند صباحى از عمر خود را با شما عزیزان فداکار باشم شکرگزارم ولى مى خواهم بگویم که این واحد مقدس را خیلى خیلى قدر بدانید کارهائیکه شما برادران عزیز انجام مى دهید عاشقانه است نه علاقه براى رضاى الله است نه براى کس دیگرى ، از ته قلب اینجانب را حلال کنید و خلاصه این بنده گنهکار و حقیر را به بزرگى خودتان ببخشید و از خدا برایم طلب آمرزش کنید چند پیام است که مى خواهم برایتان بگویم .

1- خداوند را سعى کنید با حرکت قلبى راضى نگه دارید .

2- براى شهادت  و یا  رفتن تلاش نکنید براى رضاى او کار کنید و بگویید خداوندا نه براى بهشت که و نه براى شهادت اگر تو ما هم در جهنمت بى اندازید و فقط از ما راضى باشى براى ما کافى است .

3- خانواده شهدا را فراموش نکنید . بخصوص شهداى واحد .

4- به مجروحین و معلولین سرکشى کنید مخصوص برادران واحد .

5- در وقت نماز این بنده را هم دعا کنید و نماز وحشت شب اول قبر را هم براى من بخوانید .حلال کنید .    

پیام به پدر و مادر و برادر و خواهرم 

اى پدر و مادر عزیزم مى دانم که‌جز زحمت و ناراحتى براى شما چیز دیگرى نداشتمک و جاى نگذاشتم و مى دانم که شهادت فرزند دوم براى شما مشکل است و این را بدانید و خوشحال باشید که من را دشمنان خداوند نکشند مانند منافقین بلکه دشمنان خداوند مرا نشانه گرفتند و من این راه مقدس را آگاهانه انتخاب کردم و خوشحال هستم که به مقصد آخر رسیدم و اگر خداوند قبول کند و این دنیا دنیاى فانى است و زود گذر و  زندگى آن است که کارنامه قبول را بگیر م و از این دنیا برویم از شما مى خواهم که خداوند را از خودتان راضى نگه دارید و خوشحال باشید که خون دادن شما هم سهمى را بر دین خدا پیدا کردید .

برادر عزیزم مى دانم که بعد از رفتن من شما خواهى ماند و دیگر برادرى ندارى ولى مى خواهم بگویم که خوشحال باش که دو برادر خودت را در راه خداوند بزرگ قربانى داده اى . و هر طور که مى توانى سعى کن که انقلاب و جنگ را یارى کنى از خداوند بزرگ هم براى پدرم که خیلى خیلى زحمت من را کشیده است و مى دانم مقدارى از آن‌موهایش که سفید شده است من سفید کرده ام و همین طور موهاى مادرم از خداوند مى خواهم که صبر به آنها عنایت بفرماید خواهش که از شما دارم براى من گریه نکنید گریه براى مظلومیت آقا ابا عبدالله بگرید . و از خواهرم مى خواهم که زینب گونه باشد و از خداوند هم مى خواهم که به آن هم صبر عنایت بفرماید . از کلیه فامیلها و آشنایان حلالى به جاى من بخواهید و همسایگان هم آنهایى که در کنارمان بودند و هم همسایگان آپارتمان و هم اطراف و از خانواده رستگارى و غیره هم حلالى بخواهید . برادر عزیزم حسین فرزان براى شما برادر عزیزم هم از خداوند بزرگ صبر مى خواهم و از تو مى خواهم که براى

خدایا خدایا تا انقلاب مهدى حتى کنار مهدى خمینى را نگهدار      على چیت سازیان

مقدارى پول که از من مى خواهند

 1 -600 3 تومان موتورى 2 3

2-300 1 تومان  در خرم آباد به موتورى سپاه بدهکارم

3- 10000 تومان حاج آقا

4- مقدارى پول هم رضا حاجیلوتعاون رزمى سپاه مى خواهد

5-  700 تومان اسماعیل اسدى

6- دو سال نماز بدهکارهستم و  2 ماه روزه نزدیک  4ماه 1روز هم نتوانستم روزه بگیرم به دلیل مریضى که داشتم این ها هم حل شود .

7- نزدیک سه هزار تومان هم حق مظالم بدهید .

در ضمن اگر کسى هم پول مى خواهم اگر ندارد بدهد حلال آن باشد .

تو همسر عزیزم

از اینکه مدت آشنایى ما کم بود و بیشتر آن را من در منطقه بودم از شما معذرت مى خواهم ولى از این خوشحال هستم که من هم ادعاى تکلیف و رضایت خداوند را که بود که باید انجام مى دادم . اگر در این زمان هر کس در زندگیش از روى مال دنیا و زندگى شیرنى بدون دردو سرو لذتهاى دنیوى‌پل پیروزى زد و خود را در جهاد اصغر رساند عاقبت به خیر خواهد شد .

از شما مى خواهم که بعد از من همچون زینب محکم و استوار باشید اگر خداوند به من فرزندى داد در بزرگ کردن آن سعى و تلاش داشته باشد و در تربیت آن جدى باشد اگر خداوند به من دختر داد آن را یک مسلمان واقعى و اسلام شناسى خوب بزرگ کن و اگر پسر داد آن را جلورى بزرگ کنید که نان را از راه حلال بدست بیاورد . و به مستضعفان کمک کند و از بچگى آن را عاشق ابا عبدالله کن و تربت آن را دهان آن بگذار و آن را چون مولایمان حسین آزاد مرد بزرگ کن و به آن بگو که هیچ وقت جلوى زورگویان دنیا سر خم نکن و خداوند را براى رضاى آن عباد ت کن .

به فرمانده عزیزم

از برادر همدانى و برادر کیانى و برادر شادمانى که به عنوان فرمانده من بودن اگر در کار کم کارى کردم امیدوارم که مرا حلال کنید و اگر از من بدى دیدید امیدوارم که آن را هم حلال کنید .

پدر عزیزم از مهمانانى که به منزل ما مى آیند براى تسلیت گفتن بخصوص برادران اطلاعات خوب قدر دانى نما .

و سرانجام در 4/9/1366 به درجه رفیع شهادت نائل شد

(0) نظر
1389/6/10 15:1

تاریخ تولد :1325.تاریخ شهادت : 25/7/1363.محل تولد :اصفهان /اصفهان  .طول مدت حیات :38.محل شهادت :جزیره مجنون مزار شهید:

اصفهان شهری پر از صلابت اسلامی و مولد بسیاری از عاشقان و ره یافتگان، در اردیبهشت ماه سال 1325 بار دیگر آغوشش را به روی یکی از یاوران دین خدا گشود. کودکی که نامش را حسن نامیدند و در ارشادش بسیار کوشیدند. حسن کودکی را در میان جو مذهبی و معتقد خانواده سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی او شدت یافت و در کنار دروس تحصیلی، مطالعه کتاب‌های آموزنده و مفید، شرکت در جلسات مذهبی و فراگیری درس عربی را نیز سرلوحه اقداماتش قرار داد. در سال 1343 دیپلمش را در رشته ریاضی دریافت کرد و پس از مشورت و تفکر و تحقیق، تحصیل در دانشکده افسری ارتش را برای مسیر زندگی انتخاب نمود.

دوره سه ساله دانشکده افسری را در کنار دوستانی چون شهید کلاهدوز با موفقیت طی کرده، برای گذراندن دوره مقدماتی زرهی به شیراز منتقل گردید. او همیشه تلاش می‌کرد تا از پرسنل ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحو احسن یاد بگیرد، تا در مواقع لزوم، سربازی مفید برای اسلام باشد. همچنین از ورزش نیز غافل نمی‌شد و از اسب سواران خوب ارتش محسوب می‌شد.

در سال 1350 با بهترین یار زندگی‌اش آشنا گشت و با او پیوند مقدس همسری بست که حاصل این پیوند چهار پسر بود. دو سال بعد برای تکمیل آموخته‌هایش راهی سفری کوتاه به خارج از کشور شد. اقارب‌پرست با پیروزی انقلاب، حیاتی دوباره در رگهایش جاری شد و به سالم سازی و تقویت ارتش جمهوری‌اسلامی ایران پرداخت. هنگامی‌که اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، حسن به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای ‌مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی نمود.

اوایل سال 1362 پس از دو سال خدمت در تهران دوباره به جنوب بازگشت و در لشگر 92 زرهی اهواز به فعالیت‌هایش ادامه داد. همیشه می گفت:«نور الهی در آنجا [جبهه] متجلی است، آنجا جایگاه تزکیه نفس است.»

صبح روز بیست و پنجم مهرماه سال 1363 تیمسار اقارب پرست هنگامیکه به همراه عده‌ای از فرماندهان، از جزایر مجنون بازدید می‌کرد، آخرین گام‌هایش را در طی طریق حق، برخاکهای سرخ جنوب (جبهه ) نهاد و «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک» را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپاره ای فرود آمد و خون سرخ او را بر زمین جاری ساخت

وصیتنامه

«اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایت نبیک و ولایتی علی بن ابیطالب (ع)»

این بنده حقیر متذکر می‌شوم که هر چه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید، که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد می‌دهند.

اما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، امید است خداوند هدیه خانواده شما را بپذیرد که خون من عزیزتر از خون علی اکبر، ابوالفضل و امام حسین (ع) عزیز نبوده، هر چه دارم و داشتم از لقمه حلالی بوده که شما به دهانم گذاردید و اما همسر ارجمندم، ای یار سختیها و گرفتاریهایم. سفارشم چنگ زدن به دامان اهل بیت (ع ) و پیروی از نائب اوست که ان شاء الله خداوند به همه شما ملت عزیز کمک خواهد کرد تا نام اسلام عزیز اعتلاء یابد و به زودی امر فرج مهدی (عج) عزیز را اصلاح نماید.

همسر عزیز، صبر و تقوا تنها توشه‌ای است که برایت می گذارم و انشاء الله بتوانی فرزندان عزیزمان را از یاران مهدی (عج) و نایب برحق او تربیت کنی که مایه مباهات ما در صحرای محشر و در حضور خداوند تبارک و تعالی باشند. آنچه را که از ابتدای آشنایی تا آخرین لحظه حیات به تو دادم، از من نبود بلکه از اسلام بود و لذا تو را به همان اسلام راهنمایی می‌کنم. تذکر دیگرم خدمت برادران و خواهران... از خدا بخواهید توفیق خدمتگزاری بیشتر شامل حال شما شود. خداوند خود حافظ این مکتب اسلام می‌باشد. خدمت به مسلمین بالاخص رهبر عزیز فراموش نشود. به فرزندان، تلاش در حفظ اسلامیت خودشان و حفظ دستاوردهای انقلاب را سفارش می‌کنم. نوکری آستان اهل بیت (ع) فراموش نشود. دعا برای فرج امام مهدی عزیز (عج) از اهم مسائل است. خدا را در هر مسأله و هر لحظه لحاظ کنید و از یاد او غافل نباشید. توفیق خدمتگزاری شما در راه اسلام و انقلاب عزیز و رهبر اصلی این انقلاب، حضرت مهدی (عج) عزیز و نایب او امام خمینی را از خداوند متعال خواهانم.

آمین یا رب العالمین

جاماندگان

فهرست نمازگزاران: اولین بار که اقارب پرست را در یکی از پادگانهای ارتش شاهنشاهی دیدم از من پرسید: «اگر اینجا نماز بخوانیم اشکالی ندارد؟» گفتم: «چطور مگر؟» پاسخ داد: «می‌خواهم با حال و هوای اینجا آشنا شوم.» بعدازظهر همان روز به سراغش رفتم و گفتم: «بیا کنار چادر و با خیال راحت نمازت را بخوان.» خیلی خوشحال شد و به نماز ایستاد. همان موقع سرکار ستوان نامجو را دیدم که نام اقارب پرست را یادداشت کرد و رفت. بعدها فهمیدم که نامجو نام افرادی را که نماز می‌خواندند یادداشت می‌کرده تا محیط را برای آنها مساعدتر سازد. یکبار نامجو به اقارب پرست گفت: «از سال 1340 تا 1345 دانشجوی اصفهانی که نماز نخواند، نداشتیم. به جز یک نفر.» فردای آن روز وقتی به دانشکده رفتیم، دیدیم که اقارب پرست با آن دانشجو، دوست شده است. صحبت می کند، قدم می‌زند حتی با هم به پارک دانشکده می‌رفتند و بستنی می‌خوردند، پس از گذشت دو ماه نام آن دانشجو را در میان فهرست اسامی نامجو یافتیم و به حال حسن قبطه خوردیم

----------------------------------------

 تکلیف:سال 1354 به شیراز رفتیم، خدمت ایشان و پدرشان بودیم. در حین گفتگو این سؤال مطرح شد که با توجه به جو حاکم بر ارتش و شایعات بسیاری که در این مورد بر زبانهاست، تکلیف ما در این برهه از زمان چیست؟ حاج حسن آقا، با همان شیوایی و آرامش و وقار خاص خود گفت: «در این خصوص ما دقیقاً بررسی نموده‌ایم، باید در ارتش بمانیم و به رموز و فنون نظامی آگاهی پیدا کنیم چرا که اگر ما سنگر را خالی کنیم، جایمان را گروهی بی‌دین و خدانشناس پر خواهند کرد و این برای اسلام عزیز خطر بزرگی است.»

------------------------------------------

سرباز امام زمان (عج): آخرین باری که پدرم می‌خواست به جبهه برود، مرا پیش خود برد و گفت: «امکان دارد که دیگر باز نگردم. مواظب مادرت باش. نمازهایت را به موقع بخوان. قرآنت را هم بخوان. در جلسات مذهبی هم شرکت کن.» این سفارش همیشگی ایشان بود و شاید خلاصه‌ای از درسهایی که تا آن موقع به من آموخته بود. هر وقت از پدرم می‌پرسیدم که: «درجه شما چیست؟» پاسخ می‌داد: «من سرباز امام زمان (عج) هستم.» هنگامی که ما را به جبهه جنوب برد، نشانه آهنی داخل سنگرش مرا متوجه سمت پدرم کرد! «معاونت لشگر» اکنون از خدا می‌خواهم که او را در نزد خود مقامی بس والاتر از آنچه در این دنیا داشت، عطا فرماید

 شهادت

همیشه از من می‌خواست برایش دعا کنم تا شهید شود. به او می‌گفتم:« به این شرط که اگر شهید شدید، ما را هم در قیامت شفاعت کنید» و او قبول کرد. پس من دعا کردم و اکنون نه تنها ناراحت و پشیمان نیستم که خوشحالم زیرا حیف بود که این عاشق خدا و سرباز امام زمان (عج) جز شهادت، نصیبش شود. او شهید شد، همانطور که آرزو داشت. امیدوارم که خداوند این امانتی را که نزد ما بود، پذیرفته باشد                                                                          

(0) نظر
1389/6/10 14:59

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت نامه

انا لله و انا الیه راجعون

السلام علیک یا ابا عبدالله

با درود و سلام بیکران به ارواح طیبه پاک شهداى اسلام خصوصا حضرت آقا امام حسین (ع) و با درود و سلام فراوان به محضر یگانه منجى عالم بشریت حضرت حجت ابن الحسن العسکرى (عج) و نایب بر حقش امام خمینى دامة ظله و با درود و سلام به امت شهیدپرور و خانواده معظم شهدا.

در این لحظات آخر آنچه را که در دلم نهفته است از اعماق وجودم برایتان بر صفحه کاغذ مى‌نویسم باشد که انشاءالله بر روى همه تاثیر مثبت بگذارد و به نحو احسن براى رضاى خدا انجام بدهیم و بدان جامه عمل بپوشانیم و مورد قبول و الطاف باریتعالى قرار بگیرد.

بار پروردگارا خودت مى‌دانى که در این دنیاى رنگارنگ در این دنیاى پرزرق و برق و گول زن،در این دنیاى پر تجملات که خیلى چیزها در آن نهفته است و باعث مى‌شود که هر کسى به هر سوئى کشانده شود حال بستگى به کمال معرفت شناخت و ظرفیت شخص دارد و در درجه اول نیاز به کمک تو داریم

اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین

بار پروردگارا فقط تو را مى‌پرستیم و از تو کمک مى‌خواهیم

معبودا ما را در این آزمایش الهى موفق بدار

آرى عزیزانم،اى کسانیکه همیشه آرزو مى‌کنید و مى‌گوئید که اى کاش ما هم زمان آقا امام حسین (ع) بودیم و به یارى او مى‌شتافتیم ،خوب الان موقعش رسیده هر کسى که به هر نحوى مى‌تواند باید رزمندگان اسلام را یارى نماید.

این گفته حقیر نیست بلکه فرموده حسین زمانمان یعنى فرزند زهرا (س) حضرت امام خمینى دامة ظله است ،اى کسانیکه دائما دم از امام حسین (ع) مى‌زنید مبادا در این لحظات حساس امام را تنها بگذارید و شب وقتى که سر به بالین بستر بگذارید به فکر مال دنیا باشید و فریب این دنیاى فانى را بخورید و از قافله عقب بمانید چرا که الان موقع عمل کردن به شعارى که مى‌دادیم رسیده است و باید به نداى ؟؟؟امام بزرگوارمان (هل من ناصر خمینى، لبیک یا خمینى لبیک یا خمینى ) هم اکنون که دارم این شهادتنامه را مى‌نویسم در حال رفتن به منطقه عملیاتى کربلاى پنج هستیم و از ایزد منان خواستارم که از این دنیا نبرد از او خواهش مى‌کنم که ما را هم جزء نوکران امام حسین و سربازان حقیقى آقا حجت ابن الحسن (عج) قرار بدهد

در پایان از خانواده‌ام اظهار شرمندگى مى‌کنم که نتوانستم به آنها خدمتى بکنم و از یکایک شما عزیزانم خصوصا پدر و مادر عزیزم و همسر گرامیم حلالیت مى‌طلبم حقیر دوازده روز نتوانستم روزه بگیرم که صحبت کنید برایم بگیرید

والسلام على من التبع الهدى

خدایا خدایا رسان بقیة الله در حیات روح الله

آمین یا رب العالمین

چهارشنبه ساعت 6 بعد از ظهر

27/12/65

الحقیر

اصغر ارسنجانى

 

(0) نظر
1389/6/10 14:57
علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. [روایتی دیگر: در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق به کسب علم مشغول گشت.]پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد. پس از عملیات "مطلع الفجر" به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.
وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا کرد.
در خرداد سال 1361 با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر 1" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی که فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید.
 خاطرات
مجروحیت اول
 عملیات <<بازی دراز>> بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار کردن بچه‌ها، به سمت یکی از چادرها رفت، غافل از اینکه شب قبل عراقیها پاتک زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیکه حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یکی از صخره‌ها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگ‌ها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یکی از عراقیها نارنجکی را به سمت او پرتاب کرد. حاجی که قصد داشت نارنجک را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجک منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع کرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم.
فکر می‌کنم همه بچه‌ها با دیدن آن صحنه به یاد کربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبهه‌ها شد، آخر هیچ چیز نمی‌توانست حضور او را در صحنه جهاد کمرنگ کند.
راوی: همرزم شهید
استجابت آنی دعا
 شهید موحد دانش یکی از خاطراتش را برای یکی از همرزمانش اینگونه تعریف کرده است:
بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم...» مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مکه می‌روی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» خندید و ادامه داد: «برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت...» 
فواید دست مصنوعی
سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی (شهید موحد دانش) داد. ایشان وقتی می‌خواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که می‌رسند، در یکی از به اصطلاح کمپ ها که وارد می‌شوند می‌بینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را می‌کند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن می‌زند.
مامورین سعودی که این قضیه را می‌بینند علیرضا را برای بازجویی می‌برند اما چیزی از وی نمی توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار می‌زنند و می‌روند. بر می‌گردند و می‌بینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی می‌شوند که علیرضا این پوسترها را از کجا می‌آورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی شوند تا اینکه بالاخره رهایش می‌کنند. همین کار را مکرر ادامه می‌دهد.
به دوستانش گفته بود: این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.
راوی: پدر شهید موحد دانش
حضور دلگرم کننده
شبی که خداوند فاطمه را به ما عطا فرمود حدود 9 ماه از شهادت حاج علی گذشته بود. آمبولانسی آمد و ما به همراه همسر علیرضا راهی بیمارستان شدیم. من در تمام مسیر حضور حاجی را حس می‌کردم. احساس می‌کردم او سوار برلندکروزی که همیشه با آن به خانه می‌آمد، در جلوی آمبولانس حرکت می‌کند و راه را برای عبور ما باز می‌نماید. می‌دانستم که او هم نگران حال همسرش است و با حضورش قصد دارد به ما آرامش بدهد. شاید اگر از همسر او هم سؤال کنید بگوید که: «تعجب‌آور است اما من علیرضا را دیدم که به من لبخند می‌زد و برایم دعا می‌خواند.»
راوی: پدر شهید 
فوتبال
 علیرضا خیلی به فوتبال علاقه داشت. هر وقت از مدرسه می‌آمد، با بچه‌های محل فوتبال بازی می‌کرد . یکسال عید پدر علیرضا کت و شلوار برایش خریده بود و او با همان لباسها برای بازی فوتبال به کوچه رفت و شلوارش را پاره کرد. وقتی به خانه بازگشت بدون آنکه به ما حرفی بزند، نشست و شلوارش را دوخت. چند روز بعد وقتی می‌خواستم شلوار علیرضا را بشویم، قسمت‌های دوخته شده توجه مرا به خود جلب کرد. آنقدر ماهرانه کوک خورده بود که اول فکر کردم، نوع پارچه اینطور است اما هنگامیکه خود علیرضا جریان را برایم تعریف کرد، به اصل قضیه پی بردم.
 راوی: مادر شهید 
مهمان بانوی دو عالم
چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور به سر می‌بردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم که تمام کوچه‌مان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشانده‌اند. خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستاده‌اند و مردم بین خودشان نقل پخش می‌کنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.
سیزدهم مرداد سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود. علیرضا که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقی‌ها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیکرش، همانطور که آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
راوی: مادر شهید 
وصیت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (ص)، اشهد ان على ولى الله
سلام علیکم
در زمانى قلم به نیت وصیت بر کاغذ مى لغزانم که هیچ‌گونه لیاقت شهادت را در خود نمى‌بینم. وقتى به قلبم رجوع مى‌کنم غیر از سیاهى و تباهى و معصیت چیزى نمى‌یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می‌خواهم که تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد.
پروردگارا با گناهى زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتى نیست، تقاضاى عفو و بخشش دارم و الهى بنده‌اى که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد، خدایا توبه‌ام را بپذیر و از گناهانم بگذر که غیر از تو کسى را ندارم و غیر از تو امیدى ندارم.
مردم بدانید راهى را که در آن گام نهاده‌ایم که همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى که به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتى که پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان کفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم همانگونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادرى در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند خداوند کریم اجرى عظیم (بهشت) نصیبشان می‌کند.
شما خوب می‌دانید که شهید عزادار نمى‌خواهد، رهرو می‌خواهد. برادرم  شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو همانطور که من رهرو خون ؟؟؟ مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى کنید که فردا در محضر خدا نمى‌توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل‌72 تن شهید را نمود.
پدر و مادر عزیزم بخاطر تمام بدی‌ها و ناسپاسی‌هایى که به شما کردم مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه براى من  حلالیت بخواهید، از همسرم که امانتى است از من نزد شما خوب محفاظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادرى داشتم که در راه خدا فدا شد قبلا در وصیت نامه‌ام با او صحبت و درد و دل می‌کردم اکنون به شما توصیه میکنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد مبادا در غفلت بمیرید که على (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بى تفاوتى بمیرید که على‌اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان که نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بى انصافشان اثر گذارد.   والسلام
علیرضا موحد دانش       -    مزار شهید :تهران- بهشت زهرا (س)- قطعه
(0) نظر
1389/6/10 14:54
نام :حسین
 نام خانوادگى :شهرام‌فر
 نام پدر :شعبان‌على
 تاریخ‌تولد :01/06/1326
 ش.ش :25513
 محل‌صدورشناسنامه :مشهد
 تاریخ شهادت :06/05/60
 نوع حادثه :حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحمیلى
 شرح حادثه :حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه
 استان :بنیادشهیداستان‌تهران
 شهر :اداره‌بنیادشهیداستان‌تهران
 وصیت‌نامه :1445531-شهرام‌فر-حسین
 
وصیتنامه حسین شهرام‌فر

اینجانب حسین شهرت شهرام‌فر داراى شماره شناسنامه 25511 صادره از :مشهد فرزند شعبانلی پور ساکن تهران -انتهاى خیبان سوم نیروى هوائى ابتداى کوىپلاک 6

شده که بوحدانیت الهى و نبوت جمیع انبیاء و خاتمیت حضرت محمدبن عبدالله صلى الله علیه و آله و ولایت و عصمت ائمه اثنى عشر و حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیهم اجمعین و بکلیه عقاید اسلامیه اصولا و فروعا اقرار و در حال صحت و اختیار من دون الاکره و الاجبار در حالتیکه تمامى اقاریر شرعیه از من ممضى و نافذ بود وصیت نموده و وصى خود قرار دادم آقاى حاجى آقا شهرت روستائى

را که با نظارت آقاى محمد شهرت بازرگانیان صادره از مشهد بوصیت‌هاى من که در این اوراق بشرح رفته است عمل نماید:

1- محل دفن :مشهد مقدس

2- نماز وحشت 40 نفر

3- تجهیز و تعزیه‌دارى سه روز

4- نماز استیجارى هشت سال

حدود 30نماز آیات

5-روزه استیجارى 2 ماه

6- خمس سه هزار تومان

7- زکوة 300 تومان

8- مظالم العباد 15 هزار تومان

9- نیابت حج به همسرم (فاطمه روستائى)

10- کفاره 3 هزار تومان

1- کتابخانه خصوصى خود را به یکى از حوزه‌هاى علمیه قم و همچنین لباس‌ها و وسائل قابل استفاده‌ام جهت استفاده طلبه‌ها اهدا مى‌نمایم

2- در صورت امکان مبلغى نیز در راه خدا جهت شادى روحم کنید

دیوان و بدهکاریهاى من از اینقرار است

1-مهریه زوجه دائمى خود فاطمه شهرت روستائى شماره شناسنامه .... صادره از ساوه فرزند حاج آقا روستائى مبلغ یک میلیون ریال معادل یکصد هزار تومان (000/000/1 )

2- مبلغ ؟؟؟تومان به حاجى آقا بطحی پرداخت گردید

و مطالبات من بدین شرح است :

1-محمد /524000 ریال

2- مهدى علیپورمبلغ /3000 تومان

3- پس انداز بانک سپه /22000 تومان

و قیومت اطفال خود را با لحاظ غبطه صغار بحساب فاطمه شهرت روستائى بشناسنامه شماره .... صادره از ساوه فرزند حاجى آقا واگذار نمودم

فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذین یبدلونه بتاریخ 24/9/1357 امضاء وصى: امضاء  ناظر: محمد بازرگانیان  شهود:الله بوده است

سرانجام در تاریخ 6/5/1360 در ارتفاعات«گرزلی»(در محور بانه- سردشت)پس از نبردی شجاعانه با ضد انقلاب به شهادت رسید.

 

(0) نظر
1389/6/10 14:52

وصیت نامه شهید محمد باقر پور رشید

بنام خداوند بخشنده مهربان

این خواست خداست هجرت کنیم از دیارى به دیارى دیگر ، تا نابود کنیم کفر را در سرتاسر جهان هستى وپرچم خونین لا اله الا الله اسلام را بر افراشته سازیم که درسر زمین کفر ،تا جوابى داده باشیم به هل من ناصرحسین بن على سرور شهیدان در صحراى کربلا . البته نه با شعار ونه با کلمه بلکه با ید با خون سرخمان آبیارى کنیم ریشه اسلام  را ،ریشه قرآن را وپیوندمان را با خداى خویش نزدیک ونزدیکترکنیم البته اگر لیاقت داشته باشیم که در راه خدا شهید شویم وحالا نیز من در این پایگاه اسلامى که سپاه پاسداران باشد خدمت براى اسلام میکنم تا گفته روح خدا خمینى بت شکن را که میگوید شما ها امید این اسلام ومملکت وسربازان هستید به اثبات برسانم . مادرجان حلا لم کن شیر پاکت را خداوندگواه است که تو چقدر براى من زحمت کشیدى وچقدر مرادر راه خدا تشویق نمودى . انشاالله من در راه خدا کشته شوم وبدانکه تو مرا قربانى امام حسین « ع »وعلى اکبر داده اى میدانم از شهادت من خوشحال میشوى زیرا که زندگى ،در مرگ با سعادتى است که درراه خدا باشد . من این راه را ا نتخاب کردم چون هدفم مسیر الى الله است وشهادت تنها وسیله براى رسیدن به آن ،ویک توصیه دارم براى شما وآن اینکه تا این لحظه که امام امت را یارى نموده اید ودر پیروزى    انقلاب سهمى داشته اید تا آخر ادامه دهید تا سر نگونى جهل ،نفاق وبا شعار اسلام مکتب ما قرآن یاور ما ،خمینى   رهبرما آمریکا دشمن ما به نهضت ادامه دهید تا برقرارشود حکومت الله . وحال برادرانم باید پاسدار اسلام باشید وپاسدارى کنید از حریم اسلامیت ومملکت وانسانیت تانمونه بارزى باشید. از برادرانم تقاضا دارم در این راه (اسلام )پاسدار باشند . چون مملکت ما به خون احتیاج دار که بایدبعد از ما شما رهروان حسین « ع »باشید واین راه راادامه دهید .

 والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

تاریخ‌تولد  :13/09/1339

تاریخ شهادت  :10/10/60

از استان آذربایجان غربی

(0) نظر
1389/6/10 14:49

شهید سید محمد صنیع خانی در سال 1332در شهرستان قم در خانواده ای روحانی به دنیا آمد.دوران کودکی را در محاقل قرآنی و اهل بیت گذراند و ن.جوانیش را با ترغیب و تشویق پدر با مبارزات علیه رژیم پهلوی سپری کرد.

تلاش بی وقفه او در زاه افشای مفسد حکومتی، باعث شد تا بارها به دست عوامل ساواک دستگیر، شکنجه و زندانی گردد.آخرین بار در اوج گیری انقلاب اسلامی و طلیعه پیروزی، همراه با دیگر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. او تا پیروزی انقلاب اسلامی، در حرکتهای مردمی و راهپیمایی ها شرکت جست و در استقبال از امام به عنوان عضو کمیته استقبال از امام، عاشقانه تلاش کرد.

وی در حماسه 19 تا 22 بهمن 1357 در تسخیر مراکز مهم و پادگان ها، نقش ارزندهای را ارائه نمود.

از پیروزی تا بمب های شیمیایی

پس از پیروزی انقلاب در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی محله خود همت پی گیرانه ای داشت.در مبارزه  با عوامل فساد و ایادی نفاق، به طور جدی در صحنه حضور یافت و بدین وسیله مسیر خدمات ارزنده اش را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد و به عضویت آن درآمد. دیری نپایید که شتاد مبارزه با مواد مخدر را راه اندازی کرد و در شناسایی عوامل توزیع و دستگیری آن ها و متلاشی کردن باندهای بزرگ و خطرناک به صورت برجسته ابفای وظیفه نمود.پس از آغازجنگ، مرکزاعزام نیروی در سپاه را تشکیل داد و در کار سازماندهی و اعزام نیرو در سپاه به طور خستگی ناپذیر و فعالانه کوشید.

این شهید "ترابری سپاه" را بنیان گذاشت.در عملیات "کربلای8" یک باند مراسلاتی از طریق قایق های "عاشورا" و "تاسوعا" در اروند، اعزام لودرها و بلدوزرها در ساخت جاده های ازتباطی جبهه و سنگرهای رزمندگان..، همه و همه، دشمن را به انزوا کشاند.

پس از جنگ  با زخم های بی انتها

"ستاد ترابری سید محمد"؛ نه فقط در دوران دفاع مقدس که هم زمان به عنوان بازوی خدمات کشور، برای همه ارگان ها، شناخته شده بود. در سیل "سیستان و بلوچستان" در ساخت سیل بند آن منطقه، فعالانه عمل شد.

گروه او در زلزله رودبار، اولین گروهی بود که به التیام زخم های مردم پرداخت و هم او بود که در ساخت حرم و حسینیه حضرت اما خمینی نقش مهمی ایفا نمود و در روزهایی که ایران اسلامی، در سوگ ارتحال رهبرشان به عزا نشسته بودندف در طول دو ماه به طور شبانه روزی زیارت گاه مشتاقان را بنا کرد.

سید محمد، به جهت مصدومیت شیمیایی، بارها در داخل و خارج از کشور تحت درمان قرار گرفت و آرام آرام چون شمعی سوخت و در نهایت در روز چهاردهم شهریور 1374 به لقاء پروردگار خود شتافت.

وقتی پزشک مسیحی هم گریه کند

وقتی سید محمد برای معالجه زخم های شیمیایی در لندن به سر می برد، شب ها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول می شد.

یک بار پزشکش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تاثیر نیایش های او قرار گرفت. با این که هم مسلک و هم زبان با سید محمد نبود، ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضی از شبها که سید در حال راز و نیاز است او هم در کنارش باشد. از آن شب، بعضی شبها این پزشک مسیحی به کنار سید می آمد، سید مناجات می خواند و او هم گریه می کرد.

سید را همه دوست داشتند

پزشکان و پرستاران سید محمد، بیش تر از آن که برای معلجه سید به اتاقش بروند، برای هم نشینی با او به اتاقش می آمدند. گاهی اوقات هم یادشان میرفت که به چه بهانه ای پیش او آمده اند.

آن ها، مجروب اخلاق و روحیه مقاوم سید محمد شده بودند.آخر،  زیر فشار شیمی درمانی ، آن همه روحیه و سرزندگی، برای آن ها عجیب بود. وقتی پزشکان و پرستاران دورسید حلقه می زدند، او هم کم نمی گذاشت؛ برایشان سخنی می گفت؛ بدون آن که شکوه و شکایتی کند.

و سرانجام  سید محمد در روز ١٥ شهریور ماه ١٣٧٣ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

 

وصیتنامه

انا لله و انا الیه راجعون

وصیت‌نامه اینجانب سید محمد صنیع‌خانى فرزند سید موسى شماره شناسنامه 378 سال 1332 شهادت مى‌دهم به وحدانیت خداوند متعال و روز قیامت و چهارده معصومین با توجه به کسالت 5 ماهه در ایران و پس از به نتیجه نرسیدن با تأئید دکترها و دسته فرماندهى محترم و مسئولین عزیز پس از مشورت با خداوند متعال و استخاره حضرت آیت الله الاعظم خامنه‌اى رهبر معظم انقلاب مجبور به ترک دیار و جهت ادامه درمان آمدم که پس از تشخیص قرار شد به مداوا مشغول شوم دوست داشتم در کشور امام زمان (عج) و کشور خون و قیام انقلاب حضرت مهدى (عج) باخداوند که مقدر باشد را وداع کنم ولى مجدد تکلیف شد که درمان را شروع کنم در این مدت کوتاه در لندن با وضعیتى که دیدم از امت شهیدپرور انقلابى میخواهم که دولت را همراهى نمایند و قدر مملکت را بدانند انشاالله به زودى با لطف خداوند و زحمات دولت خدمتگزار با رهبرى امام خامنه‌اى مشکلات برطرف خواهد شد همانطور که پدر بزرگوارمان پیر جماران (س) در وصیتشان مرقوم فرمودند که با دلى آرام از حضور شماها مرخص مى‌شوم انشاالله مطمئن باشید که انقلاب و حکومت به رهبرى امام خامنه‌اى تحویل آقا امام زمان (عج) خواهد شد از مسئولین عزیزم خواهش مى‌کنم نگذارند نیروهاى مخلص انقلاب و بسیجى‌هاى عزیز و جانباران و خانواده معظم شهدا انقلاب مورد کم‌لطفى بعضى از زیردستان ادارات قرار گیرند اینها برکتهاى انقلابند خداى نکرده ناراحتى آنها باعث بى‌برکتى و ؟؟؟خداوند خواهد شد بنده کوچکتر از این حرفها هستم ولى به طرف بیمارستان در حرکت هستم گفتم چند کلمه‌اى بنویسم ؟؟؟مى‌خواهم از خداى منان درخواست مى‌کنم من را با امام عزیزم و شهدا محشور کند از کلیه مسئولین خانواده معظم شهدا - جانبازان - بسیجیان عزیز و انقلابیون خواهش مى‌کنم چنانچه از بنده حقیر و گنهکار کوتاهى در کار دیده‌اند حلالم نمایند از همه دوستان اقوام - همکاران درخواست عفو مى‌نمایم.

و اما خانواده عزیزم بسیار شرمنده‌ام که در طول مدت انقلاب به خاطر فشار کار نتوانستم خدمات درستى بدهم معذرت مى‌خواهم و از همسر مظلومم که فداکارى نمود و با هر گونه ناملایمات با من همراهى نمود تشکر مى‌کنم انشاالله در روز قیامت شفاعت بنده را بکنى و با خانم حضرت زینب (س) محشور شوى پس از من مشکلاتت بیشتر است انشاالله بتوانى با کمک از خداوند و ایمان انقلابى مشکلات را پشت سر قرار دهى و بچه‌ها را با کمک والده بنده خودت و برادرانم به ثمر برسانى و همه شما را به خدا مى‌سپارم در ارتباط با تربیت و درس و کلاس قرآن و نماز و روزه بچه‌ها هر توانى دارى به کار بگیر که راز موفقیت است از وحید عزیزم مى‌خواهم به جاى بنده کمک مادر عزیزت باشى و پدرگرى نمایى خواهر و برادرت و خودت را آماده کن براى جنگ با آمریکا و اسرائیل انشاالله در خدمات به انقلاب جاى پدرت را باید پر کنى از خدیجه خانم مى‌خواهم صبور باشد و آنى خدا را فراموش نکن و توکل به خدا راه حضرت زینب (س) را پیشه کن و از دروس و قرآن خواندن کناره‌گیرى نکن انشاالله موفق باشى از رضاى عزیزم مى‌خواهم صبور باشد دلتنگى به خود راه ندهید خدا با شماست و انشاالله کمک خواهد نمود از درس غافل نشود و دستورات خدا و مقام رهبرى را پیشه کن انشاالله موفق باشى از پدر و مادرم که زحمات زیادى را با فقر براى به ثمر رساندن بنده کشیده‌اند ممنون و سپاسگزارم و طلب عفو و بخشش مى‌نمایم از این که نتوانستم جبران زحمات یک شب شماها را بکنم معذرت مى‌خواهم از پدر و مادر و همسرم درخواست عفو و بخشش مى‌نمایم از کلیه برادران و خواهرانم طلب عفو مى‌نمایم و درخواست و خواهش دارم براى به ثمر رساندن همسرم کمک‌شان باشند از خانواده مى‌خواهم چند ماهى برایم نماز و روزه بخوانند مبلغ یکصد هزار تومان هم ردمظالم بدهید مراسم امام رضا (ع) مثل سالهاى گذشته انجام شود.

از برادر و همکاران و بزرگانم مى‌خواهم چراغ ایستگاههاى صلواتى را در صحن مطهر به هیچ وجه نگذارند خاموش شود و خدمتگزارى و خادم بودن در حرم مطهر حضرت امام را براى خود تکلیف بدانند این لیاقت را از دست ندهید و براى جایگزینى از هم اکنون فرزندان را عادت دهید که پس از خودتان این کار را انجام دهند.

ضمنا قیم پدر عزیزم سیدموسى صنیع‌خانى و ناظر همسرم فاطمه خانم و برادرم مى‌باشند انشاالله بنده را مى‌بخشید.

وضعیت زندگیم همانطور که خانواده و مسئولین عزیز اطلاع دارند بنده اول انقلاب منزل شخصى و زندگى مناسب در پیش داشتم و یک هزار متر هم زمین که مهر زنم بود همه را در طول 15 سال فروختم و همه را خرج خود و انقلاب نمودم در سال 70 منزلى که مى‌نشینم از طریق بنیاد با مشورت مقام معظم رهبرى در سال 73 با 50% به بنده فروخته شد منزل 2 سهم مربوط به همسرم و 3 سهم وحید و رضا و یک سهم دخترم بنام آنها شود مبلغ پانصد هزار تومان متعلق به همسرم مربوط به فروش زمین مهرش است که نزد عباس محمدى است اگر صلاح دانست خرج جهیزیه دخترم شود مبلغى بدهى دارم که در دفترم نوشته شده است از مخارجى که خرج منزل آقا و دیگر مخارج کرده‌ام جبران بدهیها شود یک چک پانصد هزار تومانى در صندوقم است که مربوط به مرحوم حسین ایمانى است که سیصدهزار تومان آن را پرداخت نموده و دویست هزار تومان از باید بگیرد که نزد همسرم باشد هر کارى صلاح مى‌داند بکند مبلغ یک میلیون تومان در صندوق موجود است که توسط حاج خدابخشى به بنده داده شده خرج کفن و دفنم و مراسمها شود تشییع جنازه از نازى‌آباد انجام شود و کلیه دوستانم را جهت وداع خبر کنید در حرم مطهر نماز میت خوانده شود و زیارت عاشورا و روضه مادرم حضرت زهرا (س) بر پیکرم خوانده شود محل دفن حاج آقا انصارى قول داده بودند در کنارى از صحن حرم که در آینده قرار است میت خاک شود دفن کنند ولى اگر مقدور نبود در قطعه شهید حسن صنیع‌خانى یا نزدیک به خاک بسپارید.

در خاتمه به امت شهیدپرور توصیه مى‌نمایم رهبر عزیزمان على زمان را تنها نگذارید و تا ظهور آقا امام زمان (عج) پشتیبان ولایت و رهبر باشند و آنى از خط امام دور نشوند و به خیر و صلاح است از هیچ کس ناراحتى ندارم و همه را حلال نمودم و خواهش دارم من روسیاه را مورد عفو و بخشش قرار دهند. از خداوند متعال طلب آمرزش مى‌خواهم مقدارى خاک لحد حضرت امام (س) و اولین پرچم گنبد امام (س) در صندوقم است با بردى که از مکه آورده‌ام در قبرم قرار دهید.

وسایل شخصى‌ام را هر چه است مربوط به وحید مى‌باشد.

در خاتمه شهادت مى‌دهم آنچه در انقلاب به برادران در باب گفتم براى خیرخواهى انقلاب بود خدا شاهد است.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدى از نهضت خمینى محافظت بفرما

خامنه‌اى رهبر نصرت عطا بفرما

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

5/12/73

(0) نظر
1389/6/10 14:47
X