دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

شهید سید محمد صنیع خانی در سال 1332در شهرستان قم در خانواده ای روحانی به دنیا آمد.دوران کودکی را در محاقل قرآنی و اهل بیت گذراند و ن.جوانیش را با ترغیب و تشویق پدر با مبارزات علیه رژیم پهلوی سپری کرد.

تلاش بی وقفه او در زاه افشای مفسد حکومتی، باعث شد تا بارها به دست عوامل ساواک دستگیر، شکنجه و زندانی گردد.آخرین بار در اوج گیری انقلاب اسلامی و طلیعه پیروزی، همراه با دیگر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. او تا پیروزی انقلاب اسلامی، در حرکتهای مردمی و راهپیمایی ها شرکت جست و در استقبال از امام به عنوان عضو کمیته استقبال از امام، عاشقانه تلاش کرد.

وی در حماسه 19 تا 22 بهمن 1357 در تسخیر مراکز مهم و پادگان ها، نقش ارزندهای را ارائه نمود.

از پیروزی تا بمب های شیمیایی

پس از پیروزی انقلاب در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی محله خود همت پی گیرانه ای داشت.در مبارزه  با عوامل فساد و ایادی نفاق، به طور جدی در صحنه حضور یافت و بدین وسیله مسیر خدمات ارزنده اش را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد و به عضویت آن درآمد. دیری نپایید که شتاد مبارزه با مواد مخدر را راه اندازی کرد و در شناسایی عوامل توزیع و دستگیری آن ها و متلاشی کردن باندهای بزرگ و خطرناک به صورت برجسته ابفای وظیفه نمود.پس از آغازجنگ، مرکزاعزام نیروی در سپاه را تشکیل داد و در کار سازماندهی و اعزام نیرو در سپاه به طور خستگی ناپذیر و فعالانه کوشید.

این شهید "ترابری سپاه" را بنیان گذاشت.در عملیات "کربلای8" یک باند مراسلاتی از طریق قایق های "عاشورا" و "تاسوعا" در اروند، اعزام لودرها و بلدوزرها در ساخت جاده های ازتباطی جبهه و سنگرهای رزمندگان..، همه و همه، دشمن را به انزوا کشاند.

پس از جنگ  با زخم های بی انتها

"ستاد ترابری سید محمد"؛ نه فقط در دوران دفاع مقدس که هم زمان به عنوان بازوی خدمات کشور، برای همه ارگان ها، شناخته شده بود. در سیل "سیستان و بلوچستان" در ساخت سیل بند آن منطقه، فعالانه عمل شد.

گروه او در زلزله رودبار، اولین گروهی بود که به التیام زخم های مردم پرداخت و هم او بود که در ساخت حرم و حسینیه حضرت اما خمینی نقش مهمی ایفا نمود و در روزهایی که ایران اسلامی، در سوگ ارتحال رهبرشان به عزا نشسته بودندف در طول دو ماه به طور شبانه روزی زیارت گاه مشتاقان را بنا کرد.

سید محمد، به جهت مصدومیت شیمیایی، بارها در داخل و خارج از کشور تحت درمان قرار گرفت و آرام آرام چون شمعی سوخت و در نهایت در روز چهاردهم شهریور 1374 به لقاء پروردگار خود شتافت.

وقتی پزشک مسیحی هم گریه کند

وقتی سید محمد برای معالجه زخم های شیمیایی در لندن به سر می برد، شب ها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول می شد.

یک بار پزشکش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تاثیر نیایش های او قرار گرفت. با این که هم مسلک و هم زبان با سید محمد نبود، ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضی از شبها که سید در حال راز و نیاز است او هم در کنارش باشد. از آن شب، بعضی شبها این پزشک مسیحی به کنار سید می آمد، سید مناجات می خواند و او هم گریه می کرد.

سید را همه دوست داشتند

پزشکان و پرستاران سید محمد، بیش تر از آن که برای معلجه سید به اتاقش بروند، برای هم نشینی با او به اتاقش می آمدند. گاهی اوقات هم یادشان میرفت که به چه بهانه ای پیش او آمده اند.

آن ها، مجروب اخلاق و روحیه مقاوم سید محمد شده بودند.آخر،  زیر فشار شیمی درمانی ، آن همه روحیه و سرزندگی، برای آن ها عجیب بود. وقتی پزشکان و پرستاران دورسید حلقه می زدند، او هم کم نمی گذاشت؛ برایشان سخنی می گفت؛ بدون آن که شکوه و شکایتی کند.

و سرانجام  سید محمد در روز ١٥ شهریور ماه ١٣٧٣ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

 

وصیتنامه

انا لله و انا الیه راجعون

وصیت‌نامه اینجانب سید محمد صنیع‌خانى فرزند سید موسى شماره شناسنامه 378 سال 1332 شهادت مى‌دهم به وحدانیت خداوند متعال و روز قیامت و چهارده معصومین با توجه به کسالت 5 ماهه در ایران و پس از به نتیجه نرسیدن با تأئید دکترها و دسته فرماندهى محترم و مسئولین عزیز پس از مشورت با خداوند متعال و استخاره حضرت آیت الله الاعظم خامنه‌اى رهبر معظم انقلاب مجبور به ترک دیار و جهت ادامه درمان آمدم که پس از تشخیص قرار شد به مداوا مشغول شوم دوست داشتم در کشور امام زمان (عج) و کشور خون و قیام انقلاب حضرت مهدى (عج) باخداوند که مقدر باشد را وداع کنم ولى مجدد تکلیف شد که درمان را شروع کنم در این مدت کوتاه در لندن با وضعیتى که دیدم از امت شهیدپرور انقلابى میخواهم که دولت را همراهى نمایند و قدر مملکت را بدانند انشاالله به زودى با لطف خداوند و زحمات دولت خدمتگزار با رهبرى امام خامنه‌اى مشکلات برطرف خواهد شد همانطور که پدر بزرگوارمان پیر جماران (س) در وصیتشان مرقوم فرمودند که با دلى آرام از حضور شماها مرخص مى‌شوم انشاالله مطمئن باشید که انقلاب و حکومت به رهبرى امام خامنه‌اى تحویل آقا امام زمان (عج) خواهد شد از مسئولین عزیزم خواهش مى‌کنم نگذارند نیروهاى مخلص انقلاب و بسیجى‌هاى عزیز و جانباران و خانواده معظم شهدا انقلاب مورد کم‌لطفى بعضى از زیردستان ادارات قرار گیرند اینها برکتهاى انقلابند خداى نکرده ناراحتى آنها باعث بى‌برکتى و ؟؟؟خداوند خواهد شد بنده کوچکتر از این حرفها هستم ولى به طرف بیمارستان در حرکت هستم گفتم چند کلمه‌اى بنویسم ؟؟؟مى‌خواهم از خداى منان درخواست مى‌کنم من را با امام عزیزم و شهدا محشور کند از کلیه مسئولین خانواده معظم شهدا - جانبازان - بسیجیان عزیز و انقلابیون خواهش مى‌کنم چنانچه از بنده حقیر و گنهکار کوتاهى در کار دیده‌اند حلالم نمایند از همه دوستان اقوام - همکاران درخواست عفو مى‌نمایم.

و اما خانواده عزیزم بسیار شرمنده‌ام که در طول مدت انقلاب به خاطر فشار کار نتوانستم خدمات درستى بدهم معذرت مى‌خواهم و از همسر مظلومم که فداکارى نمود و با هر گونه ناملایمات با من همراهى نمود تشکر مى‌کنم انشاالله در روز قیامت شفاعت بنده را بکنى و با خانم حضرت زینب (س) محشور شوى پس از من مشکلاتت بیشتر است انشاالله بتوانى با کمک از خداوند و ایمان انقلابى مشکلات را پشت سر قرار دهى و بچه‌ها را با کمک والده بنده خودت و برادرانم به ثمر برسانى و همه شما را به خدا مى‌سپارم در ارتباط با تربیت و درس و کلاس قرآن و نماز و روزه بچه‌ها هر توانى دارى به کار بگیر که راز موفقیت است از وحید عزیزم مى‌خواهم به جاى بنده کمک مادر عزیزت باشى و پدرگرى نمایى خواهر و برادرت و خودت را آماده کن براى جنگ با آمریکا و اسرائیل انشاالله در خدمات به انقلاب جاى پدرت را باید پر کنى از خدیجه خانم مى‌خواهم صبور باشد و آنى خدا را فراموش نکن و توکل به خدا راه حضرت زینب (س) را پیشه کن و از دروس و قرآن خواندن کناره‌گیرى نکن انشاالله موفق باشى از رضاى عزیزم مى‌خواهم صبور باشد دلتنگى به خود راه ندهید خدا با شماست و انشاالله کمک خواهد نمود از درس غافل نشود و دستورات خدا و مقام رهبرى را پیشه کن انشاالله موفق باشى از پدر و مادرم که زحمات زیادى را با فقر براى به ثمر رساندن بنده کشیده‌اند ممنون و سپاسگزارم و طلب عفو و بخشش مى‌نمایم از این که نتوانستم جبران زحمات یک شب شماها را بکنم معذرت مى‌خواهم از پدر و مادر و همسرم درخواست عفو و بخشش مى‌نمایم از کلیه برادران و خواهرانم طلب عفو مى‌نمایم و درخواست و خواهش دارم براى به ثمر رساندن همسرم کمک‌شان باشند از خانواده مى‌خواهم چند ماهى برایم نماز و روزه بخوانند مبلغ یکصد هزار تومان هم ردمظالم بدهید مراسم امام رضا (ع) مثل سالهاى گذشته انجام شود.

از برادر و همکاران و بزرگانم مى‌خواهم چراغ ایستگاههاى صلواتى را در صحن مطهر به هیچ وجه نگذارند خاموش شود و خدمتگزارى و خادم بودن در حرم مطهر حضرت امام را براى خود تکلیف بدانند این لیاقت را از دست ندهید و براى جایگزینى از هم اکنون فرزندان را عادت دهید که پس از خودتان این کار را انجام دهند.

ضمنا قیم پدر عزیزم سیدموسى صنیع‌خانى و ناظر همسرم فاطمه خانم و برادرم مى‌باشند انشاالله بنده را مى‌بخشید.

وضعیت زندگیم همانطور که خانواده و مسئولین عزیز اطلاع دارند بنده اول انقلاب منزل شخصى و زندگى مناسب در پیش داشتم و یک هزار متر هم زمین که مهر زنم بود همه را در طول 15 سال فروختم و همه را خرج خود و انقلاب نمودم در سال 70 منزلى که مى‌نشینم از طریق بنیاد با مشورت مقام معظم رهبرى در سال 73 با 50% به بنده فروخته شد منزل 2 سهم مربوط به همسرم و 3 سهم وحید و رضا و یک سهم دخترم بنام آنها شود مبلغ پانصد هزار تومان متعلق به همسرم مربوط به فروش زمین مهرش است که نزد عباس محمدى است اگر صلاح دانست خرج جهیزیه دخترم شود مبلغى بدهى دارم که در دفترم نوشته شده است از مخارجى که خرج منزل آقا و دیگر مخارج کرده‌ام جبران بدهیها شود یک چک پانصد هزار تومانى در صندوقم است که مربوط به مرحوم حسین ایمانى است که سیصدهزار تومان آن را پرداخت نموده و دویست هزار تومان از باید بگیرد که نزد همسرم باشد هر کارى صلاح مى‌داند بکند مبلغ یک میلیون تومان در صندوق موجود است که توسط حاج خدابخشى به بنده داده شده خرج کفن و دفنم و مراسمها شود تشییع جنازه از نازى‌آباد انجام شود و کلیه دوستانم را جهت وداع خبر کنید در حرم مطهر نماز میت خوانده شود و زیارت عاشورا و روضه مادرم حضرت زهرا (س) بر پیکرم خوانده شود محل دفن حاج آقا انصارى قول داده بودند در کنارى از صحن حرم که در آینده قرار است میت خاک شود دفن کنند ولى اگر مقدور نبود در قطعه شهید حسن صنیع‌خانى یا نزدیک به خاک بسپارید.

در خاتمه به امت شهیدپرور توصیه مى‌نمایم رهبر عزیزمان على زمان را تنها نگذارید و تا ظهور آقا امام زمان (عج) پشتیبان ولایت و رهبر باشند و آنى از خط امام دور نشوند و به خیر و صلاح است از هیچ کس ناراحتى ندارم و همه را حلال نمودم و خواهش دارم من روسیاه را مورد عفو و بخشش قرار دهند. از خداوند متعال طلب آمرزش مى‌خواهم مقدارى خاک لحد حضرت امام (س) و اولین پرچم گنبد امام (س) در صندوقم است با بردى که از مکه آورده‌ام در قبرم قرار دهید.

وسایل شخصى‌ام را هر چه است مربوط به وحید مى‌باشد.

در خاتمه شهادت مى‌دهم آنچه در انقلاب به برادران در باب گفتم براى خیرخواهى انقلاب بود خدا شاهد است.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدى از نهضت خمینى محافظت بفرما

خامنه‌اى رهبر نصرت عطا بفرما

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

5/12/73

(0) نظر
1389/6/10 14:47
سردار رشید اسلام و مجاهد خستگی ناپذیر مهندس شهید حسین ناجیان 
مسئول ستاد پشتیبانی مناطق جنگی جنوب
کمتر کسی پیدا می‌شود که از طریق جهاد سازندگی به منطقه جنوب اعزام شده باشد و با نام حسین ناجیان آشنانباشد .
مهندس شهید حسین ناجیان یکی از چهره‌های درخشان جهاد سازندگی و از بنیانگذاران این نهاد شریف می‌باشد . حسین به سال 1333 در محیط یک خانواده مذهبی درتهران متولد شد . وی همزمان با طی دوران تحصیل در یک مدرسه اسلامی با شرکت در جلستات مذهبی به فراگیری اصول اعتقادات و احکام اسلامی زیر بنای فکری خویش را شکل می‌داد .
 پدر بزرگوارش می‌گوید :
حسین در سن 5 سالگی در جلسات قرآن و کلاسهای دینی ، تجوید و حدیث شرکت می‌کرد . ازنظر اخلاق و رفتار در دوران طفولیت و حتی تا زمان شهادت همیشه الگو و نمونه بود . دوران ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشت وی ازهمان دوران دبیرستان به مردم محروم و دردکشیده می‌اندیشید . در رابطه با مسایل سیاسی بسیار مبارز و جدی بود . هنگامی که برادر وی در رابطه با مسائل سیاسی بدست مزدوران رژیم پهلوی 6 ماه زندانی شده بود و ما از او اطلاعی نداشتیم . حسین بطور مداوم مادرش را دلداری می‌داد و می‌گفت : ما برای اجرای احکام الهی باید چنین اعمالی را انجام دهیم و حتی برای آن به زندان برویم و سختیها را تحمل کنیم .
پدر شهید حسین ناجیان اینگونه نقل می‌کند
آخرین باری که حسین را دیدم 15 روز قبل از شهادتش بود . و بسیارناراحت و دلگیر از اینکه به تهران آمده است . او ازمن و مادرش خواست که برای زیارت شهداء به بهشت زهرا برویم و ما هم رفتیم . پس ازاینکه بر سر مزار دوستانش فاتحه‌ای خواندیم به خانه برگشتیم . وی به مادرش گفته بود که مادر دلم خیلی گرفته است شما نمی‌دانید در جبهه چه خبر است ، آنجا بهشت است .انسان باید باشد تا درک کند جبهه یعنی چه ؟ موقع رفتن ساکش را برداشت و او را از زیر قرآن رد کردیم .در لحظات آخر با گرمی مرا در آغوش گرفت و روبوسی کردیم گفت : حاجی آقا مرا دعا کن تا موفق شوم . من هم گفتم : برو انشاءالله موفق می‌شوی .
 نحوه شهادت حسین ناجیان اززبان شهید حاج اسدالله هاشمی
وقتی عملیات مسلم بن عقیل (علیه الرحمه) فرا رسید حسین باتفاق شهید والا مقام حاج اسداله هاشمی به غرب کشور رفته بود .
 از آنجا که دل عاشق او تمنای  پرواز داشت همرزم او حاج اسدالله نقل نموده است که : « حسین ناجیان روی پای خود بند نبود ، دیدم ناجیان یک روحیه دیگر دارد . با ماشین داشتیم می‌رفتیم که یک کاتیوشا به ماشین اصابت کرد و ناجیان به بیرون پرت شد و منهم به طرف دیگر . وقتی رفتم بالای سرش دیدم ناجیان شهید شده است .
شهید حسین ناجیان که حقیقتاً اسوه مقاومت و فعالیت بود در سن 28 سالگی روز دهم مهر ماه سال 61 در جبهه سومار جلوه‌ای از جذبه ملکوت را با خون ملتهب خویش تصویر کرد و برای جهادگران الگو و اسوه شد .
 فرازهائی از وصیت نامه شهید ناجیان
خدا را خدا را به امام وصیت می‌کنم ، امام را فراموش نکنید پیوسته با او باشید که اگر رها شوید سرنوشتتان سرنوشت اقوامی خواهد بود که وصفشان را خداوند در قرآن می‌فرماید .
این اسطوره پولادین تقوی و این نمونه عالی مکتب و انسانیت را پیرو باشید و پیروی از ایشان را نه در مقام یک شخص بلکه پیروی از جریان ولایت فقیه که استمرار حرکت انبیاست بدانید والا دچار انحراف خواهید شد .
(1) نظر
1389/6/10 14:45
شهید عباس آقایی

وی فرزند صنم و حاجی عباس بود که در سال 10/12/38 در روستای کارزان شیروان چرداول به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش گذراند و مقطع راهنمایی و متوسطه را با موفقیت پشت سر گذاشت و دیپلم خود را اخذ نمود. وی با آغاز جنگ تحمیلی به استخدام سپاه درآمد و راهی جبهه شد آخرین منصب شهید فرماندهی سپاه ایوان بود و سرانجام در حین انجام ماموریت در تاریخ 14/12/62 به علت برخورد با کامیون حمل مهمات به شهادت رسید و به خیل یاران شهیدش پیوست مزار این شهید در گلزار شهدای صالح‌آباد قرار دارد

(0) نظر
1389/6/10 14:37
زندگینامه شهید غلام ملاحی
ایشان در سال 41 در خانواده‌ای مذهبی و شیعه به دنیا آمدند (منیر، سلیم بگ) ایشان از همان اوان کودکی با قرآن آشنا بودند و محبت اهل بیت(ع) در دلش نقش بسته بود تحصیلاتش را در ایلام به پایان رساندید و دیپلم راه و ساختمانی را اخذ نمود در زمان جنگ فرماندهی اطلاعات عملیات لشکر حضرت امیر(ع) به عهده ایشان بود وی در گرما و سرمای مناطق خرمشهر، فاو، آبادان و کردستان پیوسته حضور داشت تا اینکه سرانجام در سال 1367 و در سن 26 سالگی در ارتفاعات میمک در حین آرایش نیروهای مردمی در اثر ترکش گلوله توپ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
از این شهید گرانقدر همسر و یک فرزند دختر به یادگار مانده است. پیکر مطهر این شهید در مزار شهید صالح‌آباد ایلام تشییع شد. روحش گرامی باد.
  « بسم رب الشهداء والصدیقین »
با درود و سلام به پیشگاه  ولیعصر (عج)  و نائب برحقش رهبر کبیر انقلاب اسلامى و شهداى والامقام  و جانبازان گرانقدر که با ایثارگریهاى خود باعث عظمت اسلام و افتخار مسلمین شده و با گذراندن فراز و نشیبهاى جنگ به قیمت خون خویش تجربیات گرانبهایى را به دست آورده و به مستضعفین جهان که به انقلاب اسلامى چشم امید دوخته‌اند  هدیه نمودند . نوشتن وصیت نامه افزون براینکه امرى است عقلانى و شیوه‌اى است مرسوم بین خرمندان در اسلام نیز بدان سفارشهاى موکدى شده است تا جائى که پیامبر خدا کسى را بدون وصیت از دنیا برود مرده دوره جاهلیت معرفى مى‌کند .
با سلام گرم به خانواده محترم ، مادر مهربانم و همسرم
اکنون که فرسنگها دور از دیدگان شما هستم در سرزمینى غریب که گوئى بوى وداع مى دهد و پهن دشت خوزستان که تربت آن با خون عزیزان جان باخته رنگى بخود گرفته ، سلام گرم و بى پایان مى فرستم .
روزها و ماهها بود که در انتظار این روزها و لیله القدرها بودم که در مکانى از دار دنیا خداحافظى کنم که حداقل از زادگاهم دور باشد ، باور کنید که آرزو داشتم در خاک لبنان آن‌جائى که نداى مظلومیتش به گوش  همه مسلمانان رسیده است شهید بشوم .پس این راهى را که انتخاب نموده‌ام  که آخرش به ملکوت اعلى و معراج سعادت احسن التقویم و مرکب آن مرگ سرخ است ، به هیچ عنوان بر من گریه نکنید و ناراحت نباشید  اگر مى خواهید روح من آزرده نباشد ، بر شهادت من سعادت     بورزید که فرزندتان در راه خدا به لقاء پیوست .
من از این دنیا ى هیچ و پوچ  نه تنها توشه اى از معنویات براى خود برنداشتم که در پیش خدا و ائمه اطهار روسفید شوم بلکه از نظر مادیات نیز چیزى نداشته و  مقدار پولى که آنهم خمسش را نداده‌ام که از آن وجه باقیمانده به اشخاص ذیصلاح بدهید تا برایم نماز و روزه بگیرند .
و تو اى مادر مهربانم از صمیم قلب تو را دوست دارم ، اى کاش مى دانستى چه شور و شوقى دارم ، به هر حال از خداوند تبارک و تعالى توفیق سلامتى و صبر و بردبارى براى همه شما خواهانم .
اما همسر گرامیم ، مى دانم که این راهى را که من انتخاب کرده‌ام و این لباسى که من بر تن دارم کاملا واقف هستى و خود شما از پیروان حضرت زینب هستید . مى‌دانستم  که همسرى نموده‌ام که از نعمت‌هاى خدادادى است که در برابر تکلیف الهى سر تسلیم فرود مى آورد و با رفتن این حقیر به جبهه‌هاى جنگ دعاى خیرت بدرقه راهم مى‌باشد .
درود خدا بر تو باد که به پیام امام لبیک گفتى و دوشادوش زینبیان زمان حاملان از آل بتول هستید ، اینک که سر آغاز زندگى نوین برایمان بود و جنگ را ترجیح به زندگى شیرین دادیم براى همیشه   تو را مى ستایم و از خداوند تبارک وتعالى توفیق ،سلامتى و سعادت برایت خواهانم .
و شما اى برادران و دوستان گرامى :
دست از حمایت امام و ولایت فقیه برندارید  که در این زمان مرهون و بقاء عمر جمهورى اسلامى مى باشند که اگر لحظه‌اى غفلت کنید دشمنان انقلاب اسلامى جان تازه‌اى مى‌گیرند  و خون شهداى عزیز را پایمال مى‌کنند و اسلام و مسلمین براى همشه از روى زمین محو مى‌شوند  و عمرتان را در تحصیل کمالات سپرى کنید و لحظه‌اى زندگى را در گردآورى فضیلتهاى علمى و عروج از پستى و نقصان به  قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان بکار گیرید ، نیکیها را گسترش دهید و برادرانتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهى یارى کنید ، امیدوارم همه شما برادران و دوستان مرا ببخشید و طلب بخشش از خداوند کریم و شما  دوستان عزیز دارم .
خداحافظ و به امید دیدار در یوم الحساب
امام حسین (ع) فرمودند:
( اگر دین محمد(ص) جز با کشتن من پابرجا نمى‌ماند پس اى شمشیرها پیکرم را قطعه قطعه کنید )
پس اگر جمهورى اسلامى با خون ما حیات مى‌گیرد  اى مسلسلها پیکرم را در بر بگیرید .
یک ساعت بعد از عملیات والفجر(8)
به امید پیروزى حق بر کفر جهانى
خرمشهر ـ 20/11/64
    غلامرضا   ملاحى 
 
 تاریخ‌تولد  :15/06/1341
  تاریخ شهادت  :01/05/67
 استان  :‌ایلام
(0) نظر
1389/6/10 14:36
نام پدر و مادر شهید ابراهیم و اقلیم می‌باشد. شهید در سال 1346 در شهر دیده به جهان گشود.
شهید توانست تا مقطع سوم راهنمایی تحصیل نماید پس از پشت سر گذاشتن اوج‌گیری انقلاب حمله دشمن به خاک پاک وطن موجب شد که شهید با توجه به عشقی که به امام و انقلاب داشت جذب سپاه شده و به عنوان پاسدار رسمی به جمع سبزپوشان بپیوندد.
شهید بارها در مناطق عملیاتی و جبهه‌ها شرکت نمود و با دشمن نبردی مردانه داشت.
سرانجام در 15/2/1367 در منطقه قلاویزان در حالیکه فرماندهی گردان را به عهده داشت به شهادت رسید ودر جوار علی صالح(ع) به خاک سپرده شد. از شهید 2 فرزند به یادگار مانده است 
:
وصیت‌نامه 
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ودرود بر پیشتازان انقلاب اسلامى در راس آنها قائد اعظم امام خمینى پرچمدار حماسه‌آفرین حسینى که براى پیشبرد هدفهاى اسلام عزیز بر طاغوت و طاغوتیان عصر خود پیروز گشته و چون ابراهیم بت‌شکن ، تمام بتها را در هم شکسته و مى‌رود تا پرچم اسلام را در اقصى نقاط جهان به اهتزاز درآورد . با رخدایا خود آگاهى که هدف و پیکارما نه از آن جهت است که به پایگاه قدرتى برسیم و یا چیزى از کالاى بى‌اجردنیا را به چنگ آوریم بلکه بدان جهت است که نشانه وپرچمهاى دین تو را برافرازیم و در شهرهاى تو شایستگى را هدیه آوریم تا بندگان ستمدیده تو امان یابند و ستمگران به کیفر خویش برسند . امروز حسین زمان تنهاست ، امروز فرزند فاطمه در برابر سپاهیان کفر وابرقدرتهاى پست بى‌یاور است ، امروز کربلاى انقلابمان خون مى‌خواهد من میروم شاید نینوایى را بیابم و در عاشوراى دوران هدیه ناقابلى را در راه پیروزى حق بر علیه باطل و اسلام بر کفر در پیشگاه مولایم مهدى(عج) تقدیم نمایم .
وصیت من به ملت شهیدپرور ایران این است که گوش به توطئه‌هاى مشرکین و منافقین ندهند و یاوران امام را که در خط امام نیز مى‌باشند با همه قدرت ووجود حمایت کنند .
به امید پیروزى تمامى مسلمین بر کافرین
پدر و مادر و خواهران و برادران و همسرم در شهادت من ناراحت نباشید چرا که من این راه را آگاهانه انتخاب کرده‌ام و با هدف . پس عالى مى روم و از شما مى خواهم که برایم گریه نکنید و اگر گریه مى‌کنید به یاد شهداى کربلا بیفتید و براى غریبى و مظلومیت امام حسین(ع) گریه کنید .
پدر جان دوست داشتم در خدمت باشم و کوچکترى کنم اما چه کنم که دین در خطر است و اسلام عزیز نیاز به دفاع دارد .
همسرم زندگى یک کلاس درس بیش نیست که انسان باید دیر یا زود امتحان پس بدهد و اگر من داوطلب به جبهه براى حق و اسلام مى‌روم شاید موقع امتحانم فرا رسیده باشد ، از اینکه ترا و فرزندانم را تنهاگذاشتم امیدوارم ببخشى چون ما ایمان داریم که نگهدارمان خداوند است و چون خدا را قادر مطلق مى‌دانیم پس نگران نباش امیدوارم بعد از من بچه‌هایم را خوب تربیت کنى و از تو خواهش مى‌کنم بیاد خدا باشى و همه کارهایت را براى رضاى خدا انجام بده و تنها خواهشى که از تودارم این است که بعد از من گریه نکنى و تو باید افتخار کنى که همسر یک شهید هستى و یا همسر لبیک‌گوى حسین‌زمانى .
( والسلام ) - حمیدرضا دستگیر
 
...
تاریخ‌تولد :03/01/1345
تاریخ شهادت :15/02/67
 استان :‌ایلام
 
(0) نظر
1389/6/10 14:34
شهید عبدالرضا اسماعیلی

در اسفند ماه 1339 در شهر ایلام عبدالرضا نور چشم گوهر و شهناز شد. شهید پس از گذراندن دوران تحصیلی و اخذ دیپلم با عشقی که به حضور در جبهه داشت در سال 59 به لشکر 81 زرهی سرپل ذهاب پیوست و در آنجا مجروح گردید سپس در سال 62 در حالیکه در پشت 114 فعالیت داشت مجروح و از ناحیه پشت و کمر مجروح شد و پس از پایان مدرک تحصیلی دیپلم نظامی به عضویت رسمی سپاه درآمد و دوره‌ی عالی پیاده را در دانشکده آموزشی سپاه به پایان رسانید و به فرمانده گردان تیپ یکم حضرت امیر منصوب گردید. سرانجام در تاریخ 17/3/75 در جاده‌ی دهلران منطقه‌ی چنگوله بر اثر تصادف رانندگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. از شهید 4 فرزند به یادگار مانده است. مزار شهید در صالح‌آباد واقع شده است

(0) نظر
1389/6/10 14:32
شهید جاسم امامی
شهید جاسم امامی در سال 1342 در خانواده‌ای مستضعف و متعهد به اسلام چشم به دنیا گشود. دوران کودکی و خردسالی در کنار پدر و مادر که زندگی را با مشقت می‌گذراندند سپری نمود. و ارد دبستان گردید. شهید از دانش‌آموزان باهوش و ذکاوت منقطه بود بعد از اتمام دوره متوسطه در حالیکه در آموزش و پرورش بصورت معلم استخدام شده بود اما دفاع از اسلام را واجب‌تر از تدریس می‌دانست و وارد سپاه پاسداران شد. شهادت و دلیری این شهید عزیز در جبهه‌های حق علیه باطل به عنوان یکی از فرماندهان اسلام در آمد تا اینکه شهید در تاریخ 11/11/65 در عملیات بزرگ کربلای 5 به فیض شهادت نائل آمد.

 

(0) نظر
1389/6/10 14:28

زندگینامه

سردار رشید اسلام شهید بنامعلی محمدزاده که به راستی ذوالفقار آقا مهدی باکری محسوب می شد فرزند رحمان در تاریخ 1339 10 15 در شهرستان شهید پرور نیر (از شهرهای استان اردبیل ) به دنیا آمد . تولد او بعد از هشت سال در یک روز برفی و زمستان سخت اردبیل شادی خاصی را به خانواده رحمان محمدزاده بخشید زیرا به گفته مادرش : « باتوجه به اینکه در خانواده ما اولاد ذکور بعد از تولد می مردند و پدر علی نیز با توجه به اینکه سردسته هیئتهای عزاداری بود نذرهای فراوانی جهت پسردارشدن کرد. »
در کودکی علی قبل از رفتن به دوره دبستان قرآن را نزد پدر و پیرزنی که معلم قرآن بود فراگرفت . علی باتمام وجود نهج البلاغه و قرآن و احکام اسلام را فراگرفت و از همه مهمتر علاقه شدید او به نهج البلاغه آنقدر زیاد بود که در هر فرصتی که پیدا می کرد نهج البلاغه را با دقت مطالعه می نمود و حفظ می کرد. پدر بزرگوارش کشاورز بود و مداحی اهل بیت (ع ) هم می کرد در ایام سوگواری ماه محرم به همراه پدر در مراسمها شرکت می نمود و در هیات های مذهبی همیشه حضور داشت . علی از کلاس سوم ابتدایی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در هر فرصت مناسبی که به دست می آورد به زادگاه خود بازمی گشت و به پدر کمک می کرد.
علی از کودکی فردی فعال و کوشا بود و با داشتن سن کم نسبت به حلال و حرام بسیار حساس بود و سعی می کرد در امور کشاورزی حقوق دیگران را رعایت کند و هیچگاه خودش نیز زیربار ظلم نمی رفت و این جمله حضرت علی (ع ) را همواره تکرار می کرد که « اگر مظلومی نباشد ظالمی نیز وجود نخواهد داشت » .
علی به قدری به پدر و مادر خود احترام می گذاشت که حاضر نبود کوچک ترین رنجشی از وی به دل داشته باشند. به همین علت و باتوجه به فرهنگ حاکم بر محیط و با اصرار پدر و مادر با دختری به نام ملکه صادقیان ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 4 فرزند به نامهای کبری اکبر صغری و علی اصغر بود.
به همین خاطر در مدرسه شبانه عارف و ابوریجان بیرونی ثبت نام نمود روزها در اداره قندوشکر تهران واقع در چهارراه چیت سازی و بعد از چندماهی در بازار بزرگ تهران (عباس آباد) در کارگاه جوراب بافی مشغول شد. اما بعد از یک سال و اندی این کار را هم رها کرد و از اوایل سال 1356 در سرای عالی (بازار بزرگ تهران ) در یک حجره مشغول بکار شد .

فعالیتهای شهید در زمان انقلاب
با شروع اولین جرقه های آتش انقلاب در بازار با نام و اهداف حضرت امام خمینی (ره ) آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران علی رغم مخالفت اعضای خانواده و اقوام با جان و دل در راهپیماییها شرکت می کرد بدون اینکه با سازمان یا شخص خاصی در ارتباط باشد. از آنجایی که بازار یکی از مراکز مهم مبارزه با رژیم بود علی با گرفتن اعلامیه شبها اقدام به پخش و نصب آنها می نمود.
در طول انقلاب و ماههای اول پیروزی با جان و دل خود را وقف انقلاب می نمود. مثلا به علت وضعیت خاص بعد از انقلاب هرگاه می دید که در خیابان ترافیک بوجود آمده اگر در ماشین بود بلافاصله پیاده می شد و به عنوان مامور اقدام به راهنمایی رانندگان می کرد.
از سال 1359 بعد از صدور فرمان تشکیل ارتش بیست میلیونی از سوی امام (ره ) عضو بسیج صاحب الزمان (عج ) یاغچی آباد شده اصول اولیه نظامی را فرامی گیرد. در این مدت انجمن اسلامی و کتابخانه مسجد را افتتاح کرده و با ایجاد هسته مقاومت محلی با دوستانش تعدادی از منافقین را در حین ترور دستگیر کردند. علاقه و عشق او به امام خمینی (ره ) و دفاع از وطن و اسلام باعث شد که در سال چهارم (دبیرستان وحید خیابان شوش رشته اقتصاد) درس و تحصیل را رها کرده و به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآید و چون در آن زمان خانواده اش در اردبیل سکونت داشتند محل خدمتش را برای اردبیل گرفت .
در بدو ورود به سپاه اردبیل به عنوان مسئول بسیج بخش نیر منصوب می شود و با اینکه نیر بازادگاهش فقط شش کیلومتر فاصله داشته به خاطر اینکه گمنام باشد خود را معرفی نمی کرد. در ماموریتهای محوله جهت جمع آوری اسلحه هایی که بصورت غیرقانونی دردست مردم بود فقط با سخنرانی و دعوت از مردم سلاح های بسیاری را جمع آوری می کند.
بعد از اتمام ماموریتش در بخش نیر مدتی هم مسئولیت بسیج نمین را قبول کرده و تغییر و تحولات بسیار خوبی را در این منطقه ساماندهی می نماید. بعد به عنوان معاون عملیات در سپاه اردبیل مشغول بکار می شود و بعد از مدتی به منطقه عملیاتی گیلان غرب و دهلران اعزام می شود و در تک محدود با رمز عملیاتی « یاابالفضل (ع ) » شرکت می نماید . در 1361 10 15 از طرف سردار حمید باکری فرمانده تیپ 9 حضرت ابوالفضل (ع ) لشکر 31 عاشورا به عنوان فرمانده گردان امام سجاد(ع ) این لشکر انتخاب می شوند و در عملیات والفجر مقدماتی در 61 11 18 در منطقه فکه چزابه از ناحیه سینه مجروح می گردند . در بیمارستان طالقانی بنیاد شهید تبریز در 1362 1 26 برای چند روزی بستری می گردد .

همرزمان
سردار رشید اسلام شهید بنامعلی محمدزاده در سال 1362 در عملیات خیبر و در سال 1362 در عملیات بدر به همراه فرمانده محبوبش شهید آقا مهدی باکری شرکت می نماید و از خود رشادتهای فراوان برجا می گذارد. شهادت آقا مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا جهت زندگی او را چنان عوض نموده و آنچنان در رویه او تاثیر می گذارد که دیگر زنده ماندن در این دنیا را تاب نمی آورد این را همه فرماندهان و همرزمانش بعد از شهادتش تعریف می کردند و به او غبطه می خوردند.
در سال 65 همزمان با اعزام سپاهیان محمد(ص ) جهت جمع آوری اطلاعات از قرارگاههای عملیاتی به منظور تدریس در دانشگاه امام حسین (ع ) به اتفاق چند تن از دوستان رهسپار قرارگاه عملیاتی می شود اما با احساس اینکه عملیاتی آغاز خواهد شد و از آنجایی که به لشکر 31 عاشورا و بچه های آذربایجان شرقی و اردبیل عشق می ورزید و بوی شهید مهدی باکری را استشمام می نمود به این لشکر پیوست و بلافاصله از طرف فرمانده لشکر (امین شریعتی ) مسئولیت فرمانده گردان مقداد به وی سپرده شد.
علی رغم اینکه زمان کمی به شروع عملیات باقی مانده بود بنامعلی شروع به بازسازی و آموزش گردان می نماید و گردانی را که طبق گفته فرمانده لشکر هیچ حسابی روی آن باز نشده بود را تقویت نموده و یکی از حساس ترین ماموریت ها را برعهده می گیرد.
سردار شهید محمدزاده وقتی به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون دانشگاه امام حسین (ع ) تدریس می کرد و شهادت همرزمانش را می شنید و در مراسم آنها شرکت می کرد چنان در روحیه او تاثیر می گذاشت که خدمت در پادگانها را رها کرده به جبهه می شتافت .

 

 از سخنان این شهید بزرگوار است که می گفت :
« دلم برای جبهه تنگ شده است چقدر جاده های هموار کسالت آورند از یکنواختی دیوارها دلم می گیرد. »
او از طرف سردار فضایلی به منظور آموزش و عملیات به مقصد قرارگاه خاتم الانبیا(ص ) انتخاب می گردد و در 1365 9 21 از طرف فرمانده نیروی زمینی سپاه سردار علی شمخانی بعنوان رابط معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه منصوب می گردد
دلاوریها و رشادتهای او در عملیات کربلای 5 در 1365 10 19 زبانزد همه بود به خصوص دادن ماسکش به یکی از بسیجیان گردان که ماسکش را گم کرده بود و منطقه شیمیایی شده بو و او بدون ماسک به فرماندهی عملیات می پردازد با اینکه از عملیاتهای قبلی هم جراحاتی برتن داشت اما خستگی و ناامیدی در او معنی و مفهومی نداشت و عشق به امام و وطن به او نیرو می داد و روحیه صدچندان می گرفت .


مسئولیتهای سردار شهید بنامعلی محمدزاده در دوران هشت سال دفاع مقدس بدین شرح می باشد :
1 ـ مسئول بسیج شهرستانهای نیر
2 ـ معاون عملیات فرماندهی سپاه اردبیل
3 ـ فرمانده گردان امام سجاد(ع ) لشکر 31 عاشورا
4 ـ فرمانده گردان محرم
5 ـ مربی تاکتیک دانشکده علوم و فنون دانشگاه امام حسین (ع )
6 ـ مامور اطلاعات عملیات در لشکر 27 محمد رسول الله (ص )
7 ـ رابط عملیات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
8 ـ فرمانده گردان مقداد از لشکر 31 عاشورا
9 ـ قائم مقام تیپ ذوالفقار از لشکر 31 عاشورا

خاطرات همرزمان
« ایران زاد » فرمانده تیپ 4 لشکر 31 عاشورا می گوید :
بعد از تحویل این خط به گردان مقداد چنان او شبانه روز فعالیت بود که فرصت استراحت نداشت روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل می کردیم که استراحت نماید. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با یک حالت عجیبی بیدار شد و نسبت به روزهای دیگر دیرتر بلند گشت . وقتی که می خواست به خط برود تعدادی از دوستان گفتند : مثل اینکه این رفتن آخرین رفتن بنامعلی است زیرا حالت عجیبی دارد. همان شب بود که در بی سیم شنیدیم که محمدزاده به لقای الهی شتافته است و بالاخره بنامعلی محمدزاده در ساعات اولین بامداد روز 26 دی 1365 بر اثر بمباران شیمیایی دشمن و اصابت ترکش در پشت پنج ضلعی (شلمچه ) ـ عملیات کربلای 5 ـ به شهادت رسید.
نقل است که گردان در همان عقب مورد بمباران شیمیایی قرار می گیرد این امر باعث می شود که روحیه گردان تضعیف شود و رشته کار از دست برود. اما بنامعلی با اینکه خودش شیمیایی شده بود با تدبیر و مدیریتی که داشت بلافاصله سخنرانی کرده و واقعه صحرای کربلا و ظهر عاشورا را برای بچه های گردان مجسم می نماید. طوری این سخنان در روحیه پرسنل تاثیر می گذارد و روحیه می گیرند که حتی پرسنلی که شیمیایی شده بودند حاضر نمی شوند به عقب تخلیه شوند.
تواضع خلوص و ایثار بنامعلی از بارزترین ویژگیهای وی بود. مثلا در یکی از عملیاتها هنگامی که نگهبانی یکی از پلها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت . سردار شهید مصطفی پیشقدم می گوید : « خودتان می دانید که دو روز است پل را تحویل داده ایم اما ظهر سرزدم به برادر بنامعلی محمدزاده خیلی خسته بود چشمهایش قرمز بود معلوم بود از آن روزی که پل را از ما تحویل گرفته نخوابیده است . »


خصوصیات شهید
او نمونه اشدا علی الکفار و رحما بینهم بود. از چاپلوسی و دورویی بیزار بود. نسبت به غیبت و تهمت بسیار حساس بود. بسیار کم سخن می گفت و هرگاه نیز کلامی می گفت بسیار سنجیده و متین بود. عشق و ارادت خاصی به خانواده شهدا داشت . به نماز اول وقت و جماعت اهمیت می داد. شاهد این سخنان مسجد صاحب الزمان (عج ) مسجد یاغچی آباد مسجدالرسول (ص ) بازار دوم و مسجد جامع خانی آبادنو می باشد. دائم الوضو بود و در اغلب روزهای رجب و شعبان یا حداقل یک روز در هفته را روزه می گرفت . بسیار صبور و بردبار بود و در برابر مشکلات همه را به صبر دعوت می کرد به خصوص صبر بر شهادتش .


خطاب به مادرش :
مادرم برای فاطمه (ع ) و امام حسین (ع ) و اهل بیت او(ع ) اشک بریز و در شهادتم با الگو قراردادن مادرانی که چندین فرزند خود را تقدیم انقلاب نموده اند تسکین بده » .
در وصیت نامه اش به همه توصیه می کند :
« دنیا مزرعه آخرت است مواظب باشید و ببینید که چه چیزی برای خانه آخرت می کارید. انقلاب اسلامی ایران تداوم بخش انقلاب خونین کربلای معلاست . بدانید که امام به اسلام دوباره عزت و جلال بخشید. برای مسلمین و مستضعفین و ملل ستمدیده الگو گردیده و در راه تداوم بخشیدن به انقلاب و راه شهدا تلاش کنید چه امروز روز امتحان است » .


 آخرین مناجاتش با خداوند در وصیت نامه اش :
« خدایا! حالا بنده حقیرت با کوله باری از گناه به تو روی آورده اگر تو او را نپذیری و جوابش ندهی اگر او را قبول نکنی اگر بر اعمالمان با مهر و عطوفت با مهربانی واسعه خودت ترحم نکنی به کجا برویم
الهی وقتی که مولی الموحدین داد برمی آورد که « الهی و ربی من لی غیرک » پس ما چه جمله ای بگوییم که این را برساند که یاوری جز تو نداریم ای خدای رحیم !
خدایا جز تو کسی را ندارم معبود من مرا بپذیر. خدای من جز درگاهت جای دیگر ندارم جز مهرت مهری ندارم و جز عشقت عشقی ندارم . خدای من معبودا تنها به رضای تو و جلب رضایتت قدم بر این سرزمین نهادم .


 از دست نوشته سردار شهید بنامعلی محمدزاده :
امروز ضرورت ایجاب می کند که تمام اوقات خود را صرف خدمت به اسلام کنم که علی به خاطرش 25 سال خانه نشین شد و پهلوی یگانه دخت اکرم (ص ) شکست پس باید از اسلام دفاع کنم .
ذوالفقار شهید مهدی باکری در 1365 10 26 در عملیات غرورآفرین کربلای 5 ـ در منطقه شلمچه کانال پرورش ماهی بر اثر اصابت ترکش قلبش از حرکت می ایستد و از دنیای زمینی به دنیای آسمانی پرواز می کند و برای همیشه بسوی فرمانده عزیزش آقا مهدی باکری می پیوندد. پیکر مطهرش باتوجه به اینکه پدر و مادر بزرگوارشان در تهران سکونت داشتند به درخواست مادرشان در بهشت زهرای تهران و در قطعه 53 ـ ردیف 5 شماره 14 به خاک سپرده شد .
تهیه و تنظیم : عبدالعلی پور

(0) نظر
1389/6/10 14:22
X