دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

یاد دارم یکسری از طرف مدرسه ابلاغ شد تمامی دانش آموزان پدر و مادرشان را بیاورند. آنزمان کلاس سوم بودم. وقتی موضوع دعوت به مدرسه را برای پدرم بازگو کردم پرسید کلاس چندمی؟ گفتم سوم. تعجب کرده بود ! چرا که بیشتر وقتش را در جبهه بود . بهر حال به مدرسه مان آمد و با معلمان صحبت کرد. هنگامیکه از مدرسه خارج می شد معلمم به من گفت: علی این آقا داداشت بود؟ گفتم: نخیر ایشان پدرم بودند. بعد از اینکه به خانه رفتم پدرم سوال کرد معلمت در مورد من چیزی سوال نکرد گفتم چرا. شما را با برادرم اشتباه گرفته بود. خندید و گفت: یعنی چهره من اینقدر جوان است که اشتباه کرده است؟


(0) نظر
1389/6/16 14:40
X