دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

« بابابزرگ خوب من»
داستانی است واقعیت گرا در حاشیه ی جنگ و از دیدگاه یک دختر بچه ی پنج ، شش ساله که به شیوه ی جریان سیال ذهن-تداعی معانی –بیان می شود. خواننده از طریق صحبت هایی که می شود و خاطراتی که در ذهن دخترک تداعی می شود پی می برد که او یک برادر بزرگ تر از خود دارد. پدرش که معتاد بوده، مادرش را هم معتاد کرده و سرانجام به خاطر همین مسأله اعدام شده است. عموی او بسیجی و در جبهه شهید شده است. مادرش در بیمارستان بستری است و قرار است بعد ازمرخصی، همگی نزد بابا بزرگ زندگی کنند، چرا که خانه ی او اجاره است و باید تخلیه شود.
رضا رهگذر در نقد و بررسی داستان « بابابزرگ خوب من » می نویسد:
« قصه ، ساختمانی محکم، دقیق و ریاضی وار دارد، که این، از هوشمندی و دقت نظر نویسنده اش حکایت می کند. پیرنگ فرعی تقویت کننده ی پیرنگ اصلی-مانند اغلب قصه های عابدی- در این یکی هم به چشم می خورد و در مجموع ف به لحاظ چارچوب یک خواننده ی معمولی حتی متوسط هم نمی تواند از آن ایراد قابل توجهی بگیرد.»

خلاصه ی داستان
داستان از دید یک دختر بچه ی پنج –شش ساله ،به شیوه ی «تداعی معانی» بیان می شود. دخترک کنار پدربزرگش نشسته و صاحب خانه ای که دختر ، مادر و برادرش درآن زندگی می کنند نیز آن جاست .قرار است آن روز مادر از بیمارستان مرخص شود و به خانه بیاید. پدربزرگ مشغول صحبت با صاحب خانه بر سر زمان تخلیه ی خانه و.. است. خواننده از طریق صحبت هایی که می شود و خاطراتی که در ذهن دخترک تداعی می شود، پی می برد که او یک برادر کمی بزرگ تر از خود دارد، پدرش معتاد بوده ومادرش را هم معتاد کرده و سرانجام نیز در ارتباط با مواد مخدر اعدام شده است.عموی او نیز که بسیجی بوده،در جبهه شهید شده است. حالا هم قرار است با مرخص شدن مادر از بیمارستان ، همگی آن ها بروند و پهلوی پدر بزرگ زندگی کنند.


(0) نظر
1389/6/17 23:39
X