دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

مادر شهید دانش‌آموز: محمد برای من یک معلم و الگو بود

 

مادر شهید دانش‌آموز گفت: نماز خواندن بلد نبودم در حالی که محمدکرم 10 سال بیشتر نداشت پشت سرش می‌ایستادم و نماز می‌خواندم او برای من یک معلم و الگو بود.

 

مادر شهید دانش‌آموز «محمد‌کرم قمشه» 15 ساله، با بیان خاطراتی از وی می‌گوید: محمد مثل همه بچه‌های دیگر قبل از تولد تا زمان شهادت لحظه به لحظه برای من خاطره بود؛ محمد برای من یک فرزند نبود بلکه یک معلم و الگو بود.

من نماز خواندن بلد نبودم در حالی که او 10 سال بیشتر نداشت به من گفت «مادر باید نماز بخوانی آن هم اول وقت» من می‌گفتم «من سواد ندارم» می‌گفت «من نشانت می‌دهم خیلی آسان است» بعد پشت سر او می‌ایستادم و نماز می‌خواندم.

یک روز بعد از اتمام کار کشاورزی، با لحن خیلی مظلومانه و آرامی گفت «مادر اجازه می‌دهی به جبهه بروم اگر نروم می‌گویند که من بی‌غیرت و ترسو بودم».

من با وجود اینکه خیلی نگران بودم اما گفتم «حالا که خیلی دوست داری بروی، برو» از خوشحالی خدا را شکر می‌کرد و از من به خاطر اجازه دادن برای اعزام به جبهه تشکر کرد.

زمانی که محمد به مرخصی می‌آمد در تمام کارها به من کمک می‌کرد و نمی‌گذاشت که من سر چاه بروم و آب بیاورم.

زن‌های همسایه به من می‌گفتند خوشا به حالت محمد خیلی زرنگ است؛ هم به جبهه می‌رود هم هنگام بازگشتن از جبهه کارهای شما را انجام می‌دهد.

یک بار که محمد به مرخصی آمده بود گفت «مادر چند نفر از بسیجیان فرار کرده‌اند ولی من اهل فرار نیستم؛ مرگ از ننگ برایم بهتر است»؛ خیلی دوست داشت دیگران را برای اعزام به جبهه تشویق کند و می‌گفت « مادر اگر من شهید شدم گریه نکنی من در راه حق و در مسیر امام حسین (ع) شهید می‌شوم؛ دوست ندارم دشمنان انقلاب از گریه شما خوشحال شوند».

وقتی که محمد شهید شد، نمی‌گذاشتند جنازه‌اش را ببینم؛ گریه می‌کردم و می‌گفتم «نمی‌گذارند مادرت جنازه‌ات را ببیند؛ دلم برایت خیلی تنگ شده» با اصرار زیاد چهره پاک و نورانی‌اش را دیدم؛ او خیلی آرام خوابیده بود.

 

سفارش شهید محمد کریم 15 ساله به جوانان رفتن به جبهه بود

 

شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» جوانان را برای اعزام به جبهه سفارش ‌کرده و شهادت را بهترین فیوضات الهی می‌دانست.

 

 شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» در دوم شهریور سال 1347 در روستای قمشه فرامان کرمانشاه در خانواده‌ای مستضعف دیده به جهان گشود.

شهید محمد‌کرم قمشه به علت فقر مالی و تنگدستی تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواند و بعد از ترک تحصیل مشغول به کار کشاورزی شد.

براساس این گزارش، شهید محمدکرم به نماز اول وقت و دعوت جوانان برای اعزام به جبهه خیلی سفارش می‌کرد؛ او شهادت را بهترین فیوضات الهی می‌دانست و معتقد بود که تا صدام نرود صلح نخواهیم کرد.

شهید محمدکرم در سال 1362 وارد پایگاه بسیج شد؛ در مورخه 30 بهمن 62 در عملیات والفجر 5 چنگوله با اصابت ترکش خمپاره به ناحیه شکم و پهلوی راست با لباس مقدس بسیجی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

در ادامه این گزارش پیکر این شهید 15 ساله طی مراسم باشکوهی در باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد.

 

شهید 15 ساله با آرزوی شهادت به جبهه رفت

 

دوست شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: محمدکریم علاقه خاصی برای اعزام به جبهه داشت و با آرزوی شهادت به جبهه رفت.

 

هدایت رنجکش با بیان خاطراتی از محمد‌کرم قمشه گفت: قبل از پیروزی انقلاب، یک روز نیروهای ساواک به خاطر فعالیت‌های انقلابی چند تن از روستاییان‌، به روستا ریختند و مردم را اذیت ‌کردند به طوری که مردی را عریان کرده و مقابل چشمان همه کتک زدند؛ محمد‌کرم با توجه به سن پایینش خیلی ناراحت شد و با عصبانیت گفت «نامردها بگذارید بزرگ شوم حق این مردم مظلوم را از شما خواهم گرفت».

وی ادامه داد: محمد‌کرم در مدرسه نماز اول وقت می‌خواند و می‌گفت «کسی که نماز بخواند دینش کامل است و خداوند آرزوهایش را برآورده می‌کند».

رنجکش اضافه کرد: یک روز قرار شد نماز جماعت در مدرسه برگزار شود؛ دعوت مردم روستا را شهید محمد‌کرم که شاگرد زرنگ و با لیاقتی بود بر عهده گرفت و به تنهایی تمام اهالی روستا را به نماز جماعت دعوت کرد؛ وقت نماز جماعت با تعجب دیدیم همه اهالی روستا برای اقامه نماز آمده‌اند؛ بعد از نماز سربازهای رژیم شاه ریختند و تمام خانه‌های روستا را گشتند؛ آن‌ها تمام مردهای روستا را برده و بعد از انداختن در آب و گل روی خارهای بیابان دواندند.

وی افزود: من و شهید به همراه چند نفر از دوستان که با اشک صحنه آزار و اذیت مردان روستایی را می‌دیدیم، خیلی عصبانی شدیم ولی کاری از دستمان بر نمی‌آمد؛ شهید می‌گفت «خدا نشناس‌ها چه ظلمی می‌کنند، اینها اسلحه‌شان کجا بود؟ شما که همه جا را گشتید و چیزی پیدا نکردید پس چرا مردم را اذیت می‌کنید».

رنجکش به علاقه شهید قمشه به امام خمینی‌(ره) اشاره کرد و اظهار داشت: بعد از پیروزی انقلاب، شهید محمدکرم 2 قاب عکس از امام خمینی‌(ره) را در دست خود گرفته بود و در روستا می‌چرخید.

وی اضافه کرد: پس از شروع جنگ تحمیلی، محمد علاقه خاصی برای اعزام به جبهه داشت؛ به او می‌گفتم «‌بسیجی زیاد است لزومی ندارد ما به جبهه برویم» او می‌گفت «اگر همه بگویند بقیه هستند پس چه کسی به جبهه می‌رود».

رنجکش ادامه داد: در زمان اعزام به جبهه به او گفتم «هنوز به منطقه نرفته‌ای» او گفت «نه، در دوره آموزشی هستم و تا آخرین قطره خونم از آرمان امام خمینی‌(ره) محافظت کرده و تا خبر شهادتم را نیاورند به این خاک برنمی‌گردم».

 

 

همکلاسی شهید 15ساله: محمدکرم در جبهه معنی عشق به خدا را فهمید

 

همکلاسی شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: شهید محمدکریم مانند آب، پاک و بی‌آلایش بود و دوستان را برای رفتن به جبهه تشویق می‌کرد؛ او می‌گفت معنی عشق به خدا را در جبهه فهمیده است.

 

علی میرنوری همکلاسی شهید «محمدکرم قمشه» با بیان خاطراتی از وی گفت: محمدکریم قبل از رسیدن به سن بلوغ علاقه خاصی به نماز خواندن داشت؛ ظهر یک روز با بچه‌ها منتظر آمدنش شدیم تا با هم بازی کنیم؛ او دیر کرد به همین دنبالش رفتیم که دیدیم نماز می‌خواند؛ جانماز را از جلویش برداشتیم، اعتنایی نکرد و به نمازش ادامه داد.

وی ادامه داد: بعد از نماز به او گفتیم «خیلی وقته منتظرت هستیم» او گفت «نماز خیلی مهم‌تر است؛ برای بازی هیچ وقت دیر نیست؛ دفعه آخرتان باشد از این شوخی‌ها می‌کنید خیلی ناراحت شدم جانماز را برداشتید».

همکلاسی شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» افزود: اگر در حین بازی کردن از روی غفلت، پایش به ما می‌خورد فوری عذرخواهی کرده و حلالیت می‌طلبید.

وی بیان کرد: محمدکرم در مدرسه همیشه شاگرد ممتاز بود ولی ما به دلیل درس نخواندن مدام فلک می‌شدیم؛ وی شب‌ها به ما درس می‌داد و می‌گفت «درس بخوانید تا صاحب کاری شده و به مردم خدمت کنید»

میرنوری افزود: یک روز محمد دنبالم آمد و گفت «علی بیا برویم شهر کار دارم» با او رفتم؛ جلوی یک پایگاه سیار ایستاده و شناسنامه‌اش را در آورد. به او گفتم «می‌خواهی چه کار کنی» گفت «از مادرم اجازه گرفته‌ام تا به جبهه اعزام شوم».

وی خاطر نشان کرد: محمدکرم وقتی برای نخستین بار لباس بسیجی پوشیده بود و به روستا آمد؛ با تواضع خاصی گفت «من دیگر بسیجی هستم».

همکلاسی شهد دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: شهید محمدکرم مانند آب، پاک و بی‌آلایش بود؛ همیشه می‌گفت «بچه‌ها بیایید جبهه تا معنی عشق را بفهمید؛ رزمنده‌ها از همه قشری هستند و به امید خدا ما پیروز می‌شویم».

وی ادامه داد: محمدکرم به مرخصی آمده بود دیدیم بچه‌ها را جمع کرده و در مورد «ژ ـ 3» و «کلاشینکف» صحبت می‌کرد؛ او همیشه به بچه‌ها نماز اول وقت را سفارش ‌کرده و وضو گرفتن، تعداد رکعات نماز، نحوه صحیح نماز خواندن را به آنها می‌آموخت.

میرنوری افزود: محمد یک بار به مرخصی آمده بود به شوخی به او گفتم «با عربها چه می‌کنی» خندید و گفت «وقتی همه را نابود کنیم ان‌شاء‌الله به کربلا می‌رسیم»؛ او همیشه می‌گفت «تا من شهید نشوم بر نمی‌گردم شهادت سعادت می‌خواهد».

وی بیان داشت: در آخرین دوره مرخصی، به او گفتم «محمد دیگر نرو، تو دین خود را ادا کرده‌ای» او گفت «جانم به قربان امام حسین (ع)، باید برای دفاع از ناموس، خاک و کشورم بروم و در کنار دیگر رزمنده‌ها بجنگم؛ همه رزمنده‌ها عزیز خانواده‌هایشان هستند و ما باهم فرقی نداریم».

همکلاسی شهید 15 ساله گفت: قبل از خبر شهادت محمدکرم، مادرش بی‌تابی ‌کرده و می‌گفت «دلم شور می‌زند؛ پسرم شهید شده»؛ زن‌های روستا دلداریش می‌دادند که محمد به سلامت بر می‌گردد ولی مادرش می‌گفت «نه من خواب دیده‌ام که او شهید شده است» در واقع همان شب محمد به شهادت رسیده بود.

 

 

شهید 15 ساله روستاییان را برای کمک به جبهه دعوت می‌کرد

دوست شهید دانش‌آموز «محمدکرم قمشه» گفت: محمدکرم در حالی که 15 سال بیشتر نداشت همه مردم روستا را به نماز اول وقت توصیه کرده و از آنها می‌خواست پشت جبهه را خالی نگذارند.

 

علی اکبری یکی از دوستان شهید دانش‌آموز «محمد‌کرم قمشه» با بیان خاطراتی از وی می‌گوید: محمدکرم از زمان کودکی عشق و علاقه خاصی به خاندان عصمت و طهارت (ع) داشت به طوری که ایام محرم بچه‌های هم سن و سال و بعضاً بزرگتر و کوچکتر را جمع کرده و برای آنها مداحی می‌کرد.

وی ادامه داد: ایام محرم بود؛ برای کشاورزی سر زمین می‌رفتیم؛ دیدم محمد روی تپه مشرف به روستا نشسته و برای بچه‌ها صحبت می‌کند؛ کنجکاو شدم و با رفتن به مجلسشان در یک گوشه نشستم و به سخنان محمد گوش کردم.

دوست شهید 15 ساله «محمدکرم قمشه» افزود: محمدکرم واقعاً شیرین صحبت ‌کرده و از ته دل گریه می‌کرد و دیگران را هم به گریه می‌انداخت. حرفهایش به دل انسان می‌نشست و انسان را به فضای عصر روز عاشورا برده و از دل ستمدیده حضرت زینب (س) و اسارت‌های این عزیز تنها مانده دشت کربلا می‌گفت؛ من هم پاک از حالت عادی خارج شده و به یاد مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش اشک می‌ریختم.

وی خاطرنشان کرد: هنوز هم ایام محرم حرف‌های شهید محمد‌کرم در گوشم صدا کرده و گویی همان روز بالای تپه ایستاده و حرف می‌زند.

اکبری بیان داشت: هیئت روستای ما قمر بنی‌ هاشم (ع) نامگذاری شده و اکنون هر ساله ایام سوگواری تاسوعا و عاشورای حسینی از اهالی روستاهای همجوار دعوت می‌کنیم که به هیئت ما بیایند؛ در مراسم باشکوه این ایام به یاد شهید محمد کرم و شهدای دیگری که جایشان در این مراسم خالی است عزاداری می‌کنیم.

وی گفت: محمدکرم خیلی به نماز اهمیت می‌داد. او همه مردم را به نماز اول وقت توصیه و سفارش کرده در ضمن از مردم روستا می‌خواست که در صورت تمکن مالی و تمایل قلبی به جبهه‌ها کمک کنند و پشت جبهه را خالی نگذارند.

منبع: خبرگزاری فارس با همکاری انجمن اسلامی دانش آموزان

 

 

 


(0) نظر
1389/6/8 17:38
X