دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

رمان« گنجشک ها بهشت را می فهمند» در 5000 جلد بـرای اولین بار زمستان 1376 در 415 صفحه توسط نشر صریر منتشر شد و چاپ دوم آن هم سال 1384 توسط انتشارات نیلوفر منتشر گردید.
درمقدمۀ رمان آمده است:« داستان آتشـی است که با هیزم تجربه های انسانی افروخته می شود و نویسندۀ این نسل، کوله بارش از این تجربه پر است. او آموخته حتی اگر از آب می گوید، آن را عادی نبیند. او آموخته آن را جزیی از خود، جزیی از تو، جزیی از او، جزیی از ما، و جزیی از خدا ببیند. یعنی همان تفکر ماورایی و دست یافتنی و شیرینی که جوانان سرزمین مان را واداشت اسلحه به دست بگیرند و اول با خودشان و بعد با دشمن شان بجنگند. جنگ سرشار از این لحظه های رنگی و متضاد است و محتاج تجلی. نویسندۀ کاشف و مخاطب هوشمند، جست و جوگران اصلی این کشف و شهودند.»
رمان از دو کتاب به نام های « حریف تشنگی غواص» و « راه رفتن روی آب» تشکیل شده است. هر دو کتاب بیان یک ماجرا از زوایای گوناگون می باشند. ارائۀ خلاصۀ با حذف خواننده و قرائت خاص او از نثر، تقریباً امکان ناپذیر است. به همین دلیل می توان ماجرای این رمان را به انحاء گوناگون خلاصه کرد. برای مثال ما دو خلاصه از داستان مورد بحث را ارائه می کنیم.
خلاصـۀ اول: علی دوست دوران کودکی دانیال دلفام( فیلم ساز و خبرنگار)، زمان جنگ یکی از فرماندهان جنگ است و آعلیجان نامیده می شود، دریکی از عملیات ها در اروند به شهادت می رسد. جنازۀ آعلیجان پس از سال ها دست نخورده پیدا می شود. شب چهلم اش شخصی که خود را آعلیجان می نامد با صدایی کاملاً شبیه صدای آعلیجان به دانیال دلفام و دیگر دوستان آعلیجان تلفن می زند و خود را آعلیجان معرفی می کند این مسئله باعث می شود که دانیال دلفام با استفاده از عکس ها، مصاحبه ها و فیلم هایی که دارد، شخصیت آعلیجان را بازسازی کند.
خلاصۀ دوم: نویسنده ای به نام بنی عامری با دیدن برنامۀ روایت فتح از تلویزیون که درآن مردی گریان در ساحل اروند رود، دربارۀ یک بسیجی ساده و معمولی که جنازه اش پس ازشش سال به محل شهادتش بازگشته، سخن می گوید، برآن می شود تا آدم ها و شخصیت هایی بیافریند که به نوعی ادای سهمی به این واقعه باشد. به همین دلیل آقـای بنی عامری شخصیت هایی مانند دلفام، آعلیجان، علی اشرف، هانیا، بیوک آقا و دیگران را می آفریند تا آن چه را که در واقعیت جنگ رخ داده است، در روایتی داستانی بازآفرینی کند. او با سرپنجۀ سحرآمیز قلم رازها در می افکند، و خواننده را به تکاپو وا می دارد. آعلیجان چهره ای راز گونه دارد. او فرماندهی شجاع و عارف مسلک است که اکنون بعد از سال ها جسدش را اروند رود سالم پس داده است. کسی به نام او و با صدای او در شب چهلمش با دوستانش تلفنی سخن می گوید و همگان را به تعجب و تکاپو وا می دارد. این شخص کیست؟ اگر او آعلیجان است، پس تکلیف آن جسد که همگان او را شناسایی کردند چیست؟ نویسنده از طریق دانیال دلفام و با وسایل و ابزارهای گوناگون، شخصیت آعلیجان را بازسازی می کند تا بلکه این راز را کشف کند و راز نه با سرپنجۀ راوی اصلی که با سرپنجۀ نویسنده، که خود لحنی اقتدارگونه دارد، بازگشوده می شود. مزاحم که خود را آعلیجان می نامد کسی جـز قلوی دیگر آعلیجان که موجودی واپس مانده است، نمی باشد. این قلوی ثروتمند و درعین حال نکبت زده، حسرت موقعیت آعلیجان شهید را دارد، او و آعلیجان فرزند مردی بیمارند که هفت پسر از هفت زن دارد. اما با هیچ کدام از آنها نیست، چرا که او اسیر مادری بیمار است که خود خواهی های بیمار گونه اش او را از زندگی طبیعی محروم کرده است. چنان که از دوخلاصۀ یاد شده بر می آید. داستان از دو لایه تشکیل شده است: یک لایه مربوط به رازی است که نویسنده در آغاز داستان در خصوص بازگشت آعلیجان درافکنده است. این راز درآخر با دخالت نویسنده به شکلی مدرن بازگشوده می شود. لایۀ دیگر داستان که حجم اعظم داستان را به خود اختصاص داده است، بخش مربوط به بازآفرینی هویت فردی آعلیجان به انحاء گوناگون می باشد. این بخش چندان کمکی به گشودن راز داستان نمی کند. در نگاه اول، طرح، داستان« گنجشک ها...» طرحی معمولی به نظر می رسد که بر محور همیشگی اغلب داستان ها، یعنی تولد، رشد و مرگ شکل گرفته است. اگر چه نحوۀ بیان این دو مکرر، داستان را به نحو کاملاً بارزی ممتاز می گرداند. در حقیقت رمان حکایت تولد، رشد و بلوغ و شکل گیری شخصیت و هویت آعلیجان و مرگ اسطوره ای اوست. اما نویسنده برای بیان این مسئلۀ مکرر که خود حکایت مکرر طبیعت و تاریخ است، راهی سهل الوصل را برنگزیده است. او به شکلی کاملاً آگاهانه اثرش را با نگاه دقیقی که به شکل اثر دارد، به مرتبۀ قابل تحسینی برکشیده است.
در واقع نیروی حاکم بر داستان بنی عامری مصایبی است که مردم ایران پس از پیروزی انقلاب با آن مواجه شدند. جنایات گروه های ضد انقلاب در مناطق غربی کشور و هجوم دشمن بعثی بعد از آن به عنوان دو ستون اصلی ساختمان این داستان به حساب می آیند. دراین جریان که به تدریج مراحل تکوینی خود را طی می کند، نویسنده گاه به دشمن نزدیک شده و پای صحبت آنان می نشـیند. نفوذ دانیال و آعلیجان به عنوان دو مرد لال و کور کرد، به مناطق تحت اشغال گروه های ضد انقلاب مستمسـکی برای طرح عمکرد آنان در منطقه و توصیف اهداف و آرای دیکته شده به فرد فرد این افراد است. راوی داستان به محض شروع عملیات به شرح جز به جز حوادث می پردازد. نکتۀ قابل اهمیت دراین بخش ها برخورد و تقابل دو دیـدگاه متناقض در کنار هم است. هریـک از دو نیرو دراین مرحله از منظر خود سخن می گویند و برای عملکرد خود دلیل می آورند. اما در پایان داستان، گروه های ضدانقلاب با رفتار خشونت آمیز خود به گونه ای خاص، مشخص می سازند که چه کسانی برحق هستند و چه کسانی گمراه. نویسنده در ضمن از طریق شیوۀ نگریستن هر فرد به مقولۀ مرگ می تواند وجـه تمایزی میـان افراد و گروه هـای مختلف قائل شود و میان بعضی قسمت ها، « عرفان» و« تراژدی»، تفاوت قائل شود؛ درعین حال که وجوه تمایز شخصیت های حماسی از افراد عادی بهتر مشخص می شود. بدیهی است که فضایی که روح تراژدی درآن دمیده شده، مرگ به عنوان سرنوشتی غیرقابل تغییر برای شخصیت های داستانی درنظر گرفته می شود. دراین اثـر حضور مرگ و حاکمیت مطلق بر فضای داستانی به خوبی مشاهده می شود. گویی هیچ فردی قادر نخواهد بود بی خطر این درۀ دهشت بار را طی کند. و ازاین روست که توانایی نویسنده دراین صحنه ها مشخص می شود و تمامی صحنه های تراژیک ثبوت تصویری می یابند. از نکات بارز دیگری که دراین فضای تراژیک قابل رؤیت است، شجاعت و استقامت مردان و زنانی است که بی مهابا به استقبال مرگ می روند. درهمین وادی است که شخصیت ها خود خویشتن را می شناسند، با ماهیت درونی خود آشنا می شوند و چه بسا دراین رهگذر درسی می گیرند. در« گنجشک ها بهشت را می فهمند» شخصیت های: ننه کژال، خاله ژینو، هانیا، سروان گرگین و آعلیجان در قالب اسطوره ای طراحی شده اند. مهم ترین حصیصۀ هر یک از این افراد، شجاع بودن است. این افراد در حد غیر قابل تصوری شجاع هستند به گونه ای که خواننده وجه تمایزی میان خود وآنها احساس می کند. نحوۀ برخورد این افراد با مرگ و مشکلات بسیار سخت باعث شده تا چهرۀ فرا واقعی از آنها به دست آید. عدم پذیرش دستور و یکدندگی بیش ازحد این افراد عامل دیگری است که باعث شده تا حرف خود را پیش برند و به سخنان دیگران توجه نکنندو لاجرم به اساطیر شباهت یابند. بنی عامری به غیر از پردازش شخصیت های اساطیری و حماسی به «نماد»نیز علاقه نشان داده و برای برخی اشیاء و حیوانات معنای فراحسی قایل شده است. در داستان بنی عامری بر روی میوۀ درخت بلوط بسیار تأکید شده است. بلوط ، به نوعی نماد عظمت و پایداری است. گنجشک نماد دیگر این رمان است. گنجشک حیوان بی آزار و زیبایی است و نمادی از معصومیت را در خود دارد. در این عنصر نماد جمعی گنجشک در قالب نماد فردی قرار گرفته و به طور غیر مستقیم اما آشکار نشانۀ شهیدانی است که کاملاً با بهشت رفتن و محیط آن آشنا هستند و به راحتی می توانند بهشت را درک کنند. این توصیف با رزمندگان اسلام نیز مرتبط است. آنان قبل از شهادت کاملاً با این مقولۀ عرفانی آشنا هستند. یکی از بخش های نیرومند و متنوع داستان، شیوۀ روایتی است که درآن نویسنده کوشیده تا ساختار روایی داستان را متنوع سازد. شگرد نویسنده عدم تغییر «من راوی اول شخص» است. به عبارت دیگر ، داستان از زبان افراد بسیاری توصیف می شود. اما این سخصیت پایدار دلفام«دانیال» است که از یک زاویه دید مشحص به حوادث می نگرد. در حقیقت تمامی حوادث و ماجراها از طریق جریان سیال ذهن صورت می پذیرد و تمام آن چه که از زبان دیگران توصیف و مطرح می شود همه در ذهن دلفام در گذر هستند. زمان با ماجرای تلفن کسی که خود را آعلیجان می داند به دانیال دلفام آغاز می شود. دانیال سرگرم بازی با دوقلویش است. در همان هنگام سوسکی یا به تغییر نویسنده خزوکی «وقت نشناس» در گوشۀ اتاق ظاهر می شود. دانیال با کفشک مینا قصد کشتن آن را دارد. صحنۀ کشتن خزوک هیجان آمیز و زنده تصویر می شود. اما بالاخره دانیال با کمی صبر خزوک را کنار پر ترۀ آبرنگ آعلیجان می کشد. وقتی کفشک را بر می دارد خزوک به دیوار چسبیده و به نقاشی و پیراهن سفید آعلیجان چیزهایی قهوه ای شتک زده است. اما آعلیجان همچنان می خندد. به نظر می رسد این سوسک یا خزوک «وقت شناس »که زندگی دانیال و بازی کودکانۀ دوقلوها را به هم می ریزد،کسی جز علیشاه قلوی دیگر آعلیجان نباشد؛ کسی که به قصد برهم زدن آرامش اطرافیان و کسان آعلیجان «بی هنگام» وارد زندگی آنها می شود و سعی دارد تصویر آعلیجان را در ذهن آنها خراب کند او در این کار موفق نمی شود و تصویر آعلیجان همچنان پاک و خندان در نزد همگان باقی می ماند. رمان در واقع با جست و جوی راحله در پی «هویت» گمشدۀ خود به پایان می رسد؛ موقعیتی که می تواند خود آغاز یک ماجرا و داستان باشد. بنی عامری به شیوۀ قصه های کهن اما در عین حال مدرن( از طریق لیوان آب) رازها را آشکار و گره ها را باز می کند. او در همین چند صفحه به ما می گوید که مزاحم تلفنی چه کسی است و چرا دست به این اقدام زده است. و در واقع با این راز گشایی سروته داستان به هم می آید و خواننده که احیاناً ساعات یا لحظات نفس گیری داشته است در پایان ، نفس راحتی می کشد و با خیلا راحت کتاب را کنار می گذارد. بنی عامری در این اثر نشان می دهد که هم نگران خوانندۀ معمولی اثرش است هم به اثری متعالی می اندیشد. به نوعی این رمان را هم برای خوانندۀ عام نوشته و هم برای خوانندۀ خاص.
حسن بنی عامری، متولد 1346،شیراز است و هم اکنون ساکن ورامین. حاصل نزدیک به دو دهه از عمر ادبی اش نوشتن ده ها داستان کوتاه و بلند است؛ با شخصیتی واخد به اسم « دانیال دلفام» و عنوانی واحد به اسم « دنیای کوچک دانیال» . دانیال در رمان «گنجشک ها . . .» بزرگ شده است. دیگر آثار بنی عامری «لالایی لیلی» از این مجموعه این گونه آغاز می شود: «سرک شیدم ببینم صدا از کجاست. گفتم: گمانم آن جاست. صدا به نالۀ بچه می مانست؛ فرو خورده و پردرد. در خانه سوراخ شده بود از رگباری عجول. بازش کردم رفتم تو. نور افتاد در سایه روشن راهرو. ستون کج و معوج از نوری پر از گرد و غبار چرخان . بوی خون زد زیر دماغم. انگشت هایی آمدند گوشۀ در را چسبیدند. نمی شد دید دست کیست. فقط خونی بودنش را می شد دید. داد زدم:«این جا هنوز کسی زنده ست...» اثر بعدی بنی عامری مجموعه داستان «دلقک به دلقک نمی خندد» است و بعد از آن«نفس نکش بخند بگو سلام ».آخرین اثر او رمان«آهسته وحشی می شوم» است. بنی عامری در داستان هایش همیشه به همه چیز نگاه عجیب و غریبی دارد. این رمان هم از این قاعده مستثنی نیست. سعی او برانی است که به نوعی از نثر پیچیده دست یابد. که سختی و پیچیدگی نثر، خواننده را بپیچاند و او را دچار نوعی کنکاش و جست و جو در متن کند. در داستان آخر بنی عامری دختر جوانی دست چپش را می فروشد تا با قطع شدن تصادفی اش، دو دوست را به یاد عشقی فراموش شده بیندازد. دو دوستی که حالا به مرداب روزمرگی ها عادت کرده اند و با این اتفاق دوباره به همان دو مجنونی تبدیل می شوند که بودند. بنی عامری در داستان هایش همیشه به نثر و نوع روایت نگاه خاصی داشته است. این نوع روایت و نوع نثری را که به کار برده فقط با خواندن آثرا او می توان فهمید و درک کرد. شاید بنی عامری تلاش می کند در آثارش همچون یک آهنگساز به نوعی از موسیقی درونی برسد و یا بهتر این که به درون آدم ها رسوخ کند و آنها را به خود آورد. همچون دنیای بزرگ « دانیال دلفام».


X