دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

« زمستان62» نوشتۀ اسماعیل فصیح سال 1366 برای اولین بار توسط انتشارات نشر نو در 396 صفحه منتشر گردید و چاپ سوم آن در سال 1382 توسط نشر پیکان صورت گرفت.
دکتر منصور فرجام، به اهواز می رود تا مرکز کامپیوتر را برای شرکت نفت راه انـدازی کند. این تحصیل کردۀ آمریکا، درطول سفرش، با جلال آریان- استاد بازنشستۀ دانشکدۀ نفت آبادان- که برای یافتن یک بسیجی ( پسر مستخدمش) به اهواز آمده، آشنا می شود. زندگی این دو به هم گره می خورد. اولی درگیر مسائل سطحی اداره می شود و دومی گرفتار مریم شایان. زمستان 62 زاویۀ دید من راوی است که جلال آریان است و روایت کاملاً توصیفی است. راوی با لحن طعن آلود و گاه آمیخته به طنز به توصیف افراد، اشیاء و صحنه ها می پردازد و فضای جغرفیایی شهر را، شهری پر از تب و تاب جنگ، به مخاطب نشان می دهد. البته راوی بسیاری از پیامدهای جنگ را از دید خود به سخره می گیرد، اما درمورد اعتقادات وپای بندی رزمندگان بی طرفانه به قضاوت می نشیند. حوادث رمان دریک بستر اجتماعی صورت می گیرد. اما نویسنده به وسیلۀ بار حسی سعی در ایجاد فضا سازی نمادین برای نشان دادن لایه های درونی افراد دارد. مریم جزایری، زن چهل و چند ساله ای ازیک پدر ایرانی و مادر انگلیسی و همسر یک مهندس مکانیک مسؤول حزب رستاخیز اهواز در رژیم سابق بوده است. او ازجانب خوانوادۀ پدری، فوق العاده اصیل و ریشه دار و با هویت است. ازهمان جوانی مورد علاقۀ یکی از خویشاوندان بوده است. این مرد که اسمش ابوغالب است، کارمندی دون پایه قبل از انقلاب بوده، که ازهمان زمان تظاهر به اسلامی و انقلابی بودن می کرده است. او پس از انقلاب، با نفوذ در کمیته، اقدام به اعدام شوهر مریم می کند. سپس خانه و باغ بسیار بزرگ و زیبای آنها را به زور صاحب می شود. مریم پس ازاعدام شوهرش، ممنوع الخروج شده و با آن که دلش می خواهد در کارش بماند اما درمعرض خطر پاک سازی و اخراج از کارش قرار دارد. لاله، دختریکی از کارخانه داران بسیار ثروتمند و مشهور خوزستان، با فوت پدر و مصادرۀ اموال او پس از انقلاب، زندگی چندان خوبی ندارد. او درحال حاضر با مادرش زندگی می کند، که مبتلا به سرطان لنفاوی است. اما نه برای معالجه به او اجازۀ خروج از کشور داده می شود و نه داروهای مورد نیازش به راحتی گیر می آید. لاله درعین حال نامزد پسر خاله اش، فرشاد، است فرشاد که خانواده اش بعد از انقلاب به خارج از کشور رفته و درآن جا ماندگار شده اند، به خاطر عشق به لاله، در ایران مانده، و حالا بعد از گرفتن دیپلم، مشمول، وآمادۀ رفتن اجباری به سربازی است. جلال آریان نژاد، متحیر است که چه طور جوانی با سواد و با ویژگی های دکتر منصور فرجام، آمریکا و آن موقعیت های خوب شغلی و رفاهی را رها کرده و به خصوص دراین موقعیت دشوار جنگی، به ایران، آن هم اهواز آمده است. افراد دیگر این طیف، مکرر سعی می کنند که فرجام را ازاین کارش منع، و او را تشویق به برگشتن کنند؛ اما موفق نمی شوند. جلال به تدریج کشف می کند که دکتر فرجام به علت بزرگ بودن بیش از حد قلب، دارای ناراحتی قلبی است. درضمن خود اهل خوزستان است و مادر پیرش نیز درحال حاضر در شوشتر زندگی می کند. همچنین با دستیابی تصادفی به دفتر خاطرات و یادداشت های او و از صحبت های مادرش، متوجه می شود که او دلدادۀ دختری آمریکایی بوده است؛ اما دریکی از روزها که دیگر چیزی به ازدواج آنها نمانده بوده، دختر، دریک تصادف اتومبیل جان می سپارد و دکتر فرجام، بعد ازاین حادثه، دچار یک شوک شدید روانی می شود. همین مسأله هم، که خود منجر به ایجاد اشتغال ذهنی اش به مرگ دراو شده، درواقع از عمده ترین دلایل بازگشت وی به ایران است. سرانجام به دلیل شباهت زیادی که بین چشم های لاله با چشم های معشوقش وجود دارد، توجهش به این دختر جلب می شود. پی گیری جلال برای پیدا کردن ادریس، طولانی می شود. درهمین زمان، به جلال پیشنهاد تدریس یک دورۀ فشردۀ گزارش نویسی انگلیسی به عده ای از دانشجویان شرکت نفت در اهواز، داده می شود. جلال هم، به خاطر کسب فرصت بیشتری برای پیدا کردن ادریس، این پیشنهاد را می پذیرد. سرانجام ادریس در قرارگاهی در آبادان پیدا می شود. مادر لاله، در اثر بیماریش جان می سپارد. فرشاد به سربازی می رود. جلال به اصرار دکتریار ناصر، با مریم، ازدواج می کند تا او قادر به خروج از کشور شود. دکترفرجام، بعد ازآن که قسمت اعظم آرزوهایش را در راه کمک به فرستادن مادر لاله به خارج برای مداوا، از دست داده است. سرانجام با یک عمل پلیسی- آرتیستی رمانتیک مآب، به ایثاری بزرگ برای معشوق (لاله) دست می زند: گذرنامۀ خود را برای فرشاد جعل می کند و خود با تغییر لباس، به جای فرشاد به پادگان می رود و دریک حمله شرکت می کند و شهید می شود. جلال نیز که بعداً از قضیه خبردار می شود، بنـا به وصیت دکتر فرجام، از قضیه بویی نبرند؛ او را به نام فرشاد به خاک می سپارد. پس ازاین ماجرا، مریم دخترکوچکش و فرشاد و نامزدش، لاله، می روند تا برای همیشه از کشور خارج شوند. جلال هم ادریس را آماده می کند تا نزد پدرش ببرد. زمستان 62 بیشتر گزارش برهـه ای از زندگی و روابط چند آدم در مقطعی خاص از تاریخ جنگ در کشورمان است. آدم های اصلی داستان هیچ یک به معنی متداول کلمه، حزب اللهی و متدین و مؤمن به اسلام و انقلاب نیستند. اما درعین حال، هیچ یک نیز لامذهب یا حداقل ضد مذهب و صد درصد ضد انقلاب هم معرفی نمی شوند. آنها، اغلب، در مورد جمهوری اسلامی، یا کاملاً ساکتند و یا حداقل از ریشه، آن را تکذیب نمی کنند. در مورد جنگ نیز، اگر چه عمدتاً صدام و ابرقدرت ها را محکوم می کنند، اما به عملکرد نظام درجنگ نیز چندان روی خوشی نشان نمی دهند، و در مواردی نیز، به آن معترضند. به طور کلی تصویری که داستان از جنگ عرضه می کند و تأثیری که بر خوانندۀ بی طرف و یا مخالف اوضاع می گذارد، منفی و بد است. به عبارت دیگر، نمایی که ازکشور و زندگی مردم دراین دوران داده شده، تیره، خونبار، سراسر فاجعه، اندوه، غم، مرگ و ویرانی است.
کارهای بعد ازانقلاب اسماعیل فصیح، « زمستان 62»، « ثریا در اغما»، « نمادهای دشت های مشوش»، « اسیر زمان»، « بادۀ کهن»، عمدتاً روایت مردمانی تحصیلکرده، با فرهنگ، نسبتاً مرفه، اغلب آشنا به زبان انگیسی، غرب زده، بی تفاوت، ساکت و گاه معترض، نسبت به انقلاب و مذهب می باشد.
جلال آریان، شخصیت اصلی و محوری اکثر داستان های اسماعیل فصیح است. در« اسیر زمان» 24 سال از زندگی خودش را درقالب رمانی با شخصیت های گوناگون بیان می کند که برای رسیدن افسانه ویسی نزدیک به 15 سال اسیر می شود و پس از رسیدن به او درسن 46 سالگی، در اولین حملۀ عراق به ایران او را از دست می دهد. تمام زنانی که به طور رسمی و جدی وارد زندگی جلال آریان و کتاب های فصیح می شوند به گونه ای در پایان داستان ازبین می روند و در « زمستان62» است که شخصیت های اصلی زن او این گونه نمی شـوند. و حال آن که شخصیت اصلی و محوری داستان، منصور فرجام است که خود را فدا می کند. درکارهای اسماعیل فصیح مرگ به معنی فدا شدن است. یعنی کسی می میرد که دیگری یا دیگران زندگی کنند. البته در « زمستان62» ما بیشتر شاهد توصیف مرگ و ویرانی هستیم تا فدا شدن و ازخود گذشتگی. از خود گذشتگی در لایۀ سطحی داستان مانده است و به عمق نفوذ نکرده است که شاید به خاطر ورود شخصیت های خیالی آن باشد.


X