دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

یک بار مادرم تعریف می کرد نیمه های شب برقها خاموش شد محمد آقا به من گفت : مادر چراغ را روشن کنید وقتی چراغ را روشن کردم حس کردم بوی عطری برفضای خانه پیچیده است گفتم : محمد آقا این چه بویی است شما عطری زده اید ؟ در جوابم گفت : نه من عطری نزده ام بکله الان شخصی اینجا بود که رفت گفتم : حتماً شما خواب دیده اید وگرنه کسی به منزل نیامده است گفت : نخیر من الان بیدار هستم و شما هم بیدارید الان امام زمان (عج) به منزل ما آمد به ایشان گفتم : آیا من می توانم کربلا را ببینم که ایشان در جوابم فرمودند نه شما مجروح می شوید و نمی توانید بروید .


(0) نظر
1389/6/21 20:2
X