دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

قبل از شنیدن خبر شهادت همسرم خواب دیدم که در جبهه هستم و چند بار خمپاره ی دشمن در اطراف سنگر ما اصابت کرد و ما هم مثل رزمندگان با شنیدن صدای خمپاره خود را روی زمین می انداختیم . وبعد بلند می شدیم و این عمل را تکرار می کردیم . از درون سنگر روزنه ای بودکه اطراف را می توانستیم ببینیم. همه جا را گرد و خاک فرا گرفته بود این خواب را چند شب متوالی دیدم . تا اینکه دوست همسرم یک روز به خانه ی ما آمد و عکس گل محمد را از من خواست پرسیدم عکس را برای چه می خواهید گفت : می خواهم یادگاری داشته باشم . به محض اینک از روی آن یک عکس چاپ کردم آن را برای شما می آورم . من که از دادن عکس ناراحت بودم و تا حدودی به من الهام شده بودکه امکان شهادت همسرم وجود دارد به دوست ایشان گفتم : اگر خبری هست به من هم بگویید ما آمادگی شنیدن هر اتفاقی را داریم و بعد گریه ام گرفت واو هم گریه کرد و ما را دلداری داد . پس از یک هفته جنازه ی شهید را در معراج شهدا دیدیم


(0) نظر
1389/6/21 20:6
X