دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

آخرین باری که می خواستند به جبهه بروند شب تا صبح نخوابیدند و به دوستانشان که شهید شده بودند فکر می کردند مشکلات خانواده هایشان را بازگو می کردند . احساس غربت می کردند و می گفتند: به نظرم این بار آخری باشد که شما را می بینم . صبح من ایشان را تا سرکوچه بدرقه کردم . در صورتی که دفعات قبل ایشان اجازه نمی دادند از درب حیاط بیرون بیایم . فکر می کنم شهادت به ایشان الهام شده بود و بعد از حدود ده روز ایشان به شهادت رسیدند .


(0) نظر
1389/6/21 20:9
X