آخرین باری که می خواستند به جبهه بروند شب تا صبح نخوابیدند و به دوستانشان که شهید شده بودند فکر می کردند مشکلات خانواده هایشان را بازگو می کردند . احساس غربت می کردند و می گفتند: به نظرم این بار آخری باشد که شما را می بینم . صبح من ایشان را تا سرکوچه بدرقه کردم . در صورتی که دفعات قبل ایشان اجازه نمی دادند از درب حیاط بیرون بیایم . فکر می کنم شهادت به ایشان الهام شده بود و بعد از حدود ده روز ایشان به شهادت رسیدند .