دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.
سردار کاوه از ارتفاعات صعب العبور سردشت خاطره ای را این گونه نقل می کرد: گردانی که ما در آن منظقه داشتیم، برای فرمانده گردانش مشکلی پیش آمده بود، به که نحوی قادر نبود این محور را اداره کند. نیروهای ضد انقلاب داخلی وخارجی و عراقی ها که در آن منطقه وجود داشتند به آسانی از صخره ها بالا می آمدند. نیروهای ما هم خسته شده بودند. کاوه در این هنگام با برادر پناهی تماس می گیرند و با شناختی که از ایشان داشتند ماموریت فرماندهی نیروها را به او محوّل میکند. از طرف دیگر کاوه یک ترفندی به کار می گیرد تا دشمن را بدین وسیله گول بزند. از طریق بی سیم اعلام می کند که برادر محراب با نیروهای کمکی دارد به سمت شما می آید و تا چند دقیقه دیگر به شما ملحق می شود ضد انقلاب از محراب شناخت داشتند. دشمن که تا نزدیکی سنگر بچه ها رسیده بود با شنیدن این خبر از وحشت این که الان محراب می رسد و مقاومت شدیدی که آقای پناهی می کند مجبور به عقب نشینی می شود. و این ارتفاع از سقوط حتمی نجات پیدا می کند
(0) نظر
1389/6/21 20:22
X