دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.
ما از نظر آذوقه در بانه که بودیم ، دچار مشکل شده بودیم . بابا رستمی به سردشت رفت و یکباره دیدیم که با یک هلی کوپتر آمد ، آن موقع به پاسدارها هلی کوپتر نمی دادند و آذوقه آورد . گلابی برای ما آورده بود که تا آن موقع چنین گلابی هایی ندیده بودیم
X