حسن آقا گفت: در خارج که مشغول تحصیل بودم به لحاظ فعالیتهای اسلامی مورد کینه و نفرت چپی ها واقع شده بودم. می خواستند دامن ما را لکه دار کنند. قصد داشتند یک خانم اجنبی را اجیر کنند که به من نزدیک شود و در همین حال عکسی از ما بگیرند و بدین وسیله آبروریزی کنند. یک روز که در حال عبور از خیابان بودم دیدم یک زن اجنبی خودش را به من رساند و خواست مرا در بغل بگیرد که بلافاصله فرار کردم. چون دیدم به طرف من می دود سوار تاکسی شدم و رفتم. این خانم هم یم ماشینی گرفت و پشت سر من آمد. به راننده تاکسی گفتم داخل یکی از میلانها رفت، سریع پولش را دادم و فرار کردم. دیدم درب یک خانه باز است. خودم را داخل خانه انداخته و درب را بستم.