دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

زمانی که به اتفاق برادر آغاسی زاده در منطقه گل تپه بودیم یک شب بالای تپه ای نشسته و با هم صحبت می کردیم. من گفتم: آقای مهندس شما که همه نوع امکانات برایتان فراهم است، تحصیلاتتان را در کانادا گذرانده اید و الان مهندس هستید و درآمد خوبی خواهید داشت چرا به اینجا آمده اید؟‌ایشان در جواب گفت: ‌همة اینها درست اما شما خدا را چگونه دیده اید که این حرفها را می زنید؟‌گفتم : منظور بدی نداشتم فقط می خواستم نظر و خواسته شما را بدانم؟ ‌ایشان گفت: من خواسته ام فقط رضایت خداست من از سایر رزمنده ها که هر روز تعدادی از آنها به شهادت می رسند که بهتر نیستم. این که رفته ام درس خوانده ام و مهندس شده ام خواست خدا بوده و حالا هم باید از تحصیلاتم در راه خدا استفاده نمایم.


X