دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

تعدای از همکاران فاقد مسکن بودند و رفته بودند مقدمات کار را فراهم کرده بودند که یک تعاونی تشکیل بدهند تا در قالب این تعاونی بتوانند زمین بگیرند و با همکاری هم نسبت به رفع مشکل مسکن اقدام بکنند که در همین ایام مهندس آقاسی‌زاده هم به جمع همکاران پیوستند و مایة خوشحالی بود برای دوستان که یک مهندس باتجربه و رسمی هم عضو این تشکیلات باشد. بچه ها از ایشان درخواست داشتند که در شرکت مسؤولیت بیشتری بر عهده بگیرند و کار شرکت را در ساعتهایی که فرصت دارند پیگیری کنند. اما ایشان به جز قبول مسؤولیت نظارت که کمکی به این تعاونی بود مسؤولیت دیگری نپذیرفتند. زمانی که این واحدها تمام شده بود مراسم قرعه کشی داشتیم. در خدمت پدر بزرگوارشان، و یکی از آن فرزندان خردسالی که در جلسه حضور داشتند آمدند کارت های قرعه کشی را یکی یکی بردند تا قرائت بکنند. اتفاقاً اولین کارت به نام آقاسی زاده درآمد و بهترین واحد هم به صورت کاملاً تصادفی به نام ایشان به قید قرعه افتاد، که این مایة خوشحالی و از طرفی تعجب همة اعضا بود و همه می گفتند حق به حقدار رسیده است.


X