دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

حدود دو ماه قبل از عملیات بدر به اتفاق مهندس آقاسی زاده در جزیرة مجنون بودیم ایشان فرماندة قرار گاه امام رضا (علیه السلام) بود. جزیره بسیار خطرناک بود ما تقریباً 16 کیلومتر در خاک شدمن رفته بودیم. ما را در آنجا به عنوان فرماندة عملیاتی کار مهندسی یه بچه ها معرفی کرد و نحوة کار ار که چگونه باید عمل کنیم برای من توضیح داد. ایشان همین طور راست قامت و پای پیاده چند کیلومتر ما را برد و نسبت به کار توجیه می کرد. دشمن هم که دید کامل داشت ونقطه به نقطه را زیر نظر داشت با خمپاره و گلوله های زمانی می زد. وقتی به پایان خط مقدم و نوک آن جاده رسیدیم و بعدش باتلاق بود دیدیم چند تا گلوله آمد روی سرمان. آنجا بود که متوجه شدم چقدر ایشان اقتدار خودش را حفظ کرده است و یک لحظه سرش را پایین نیاورد، و به لطف خدا ترکش هم به ما نخورد. آنجا بود که به نترسی و شجاعت ایشان پی بردم زیرا اگر این مسأله برای من پیش می آمد خوب عکس العمل نشان می دادم و چه بسا خودم را روی زمین می انداختم.


X