دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

هنگامی که زایمان دومم در اهواز بودم . عملیات بدر درحین انجام بود. مرا به بیمارستانی در آنجا منتقل کردند.پزشک معالج بعد از معاینه گفت: زایمان طبیعی انجام نمی شود و ایشان باید عمل سزارین انجام دهند. حسن آقا خیلی ناراحت شد.یک زن تنها در شهری غریب که هیچکس از وابستگان هم در کنارش نیست . خیلی برایش سخت است . او تماسی با منطقه عملیاتی گرفت.هنگام اذان ظهر بود ظاهرا هدفش هم همین بود از دعای بچه ها در خط مقدم برای حل مشکل من کمک بگیرد. خودم را برای عمل سزارین آماده کرده بودم . تعهدنامه و رضایت نامه که معمولا در بیمارستانها می گیرند امضاء شده بود.حسن آقا خیلی ناراحت بود. بعد از لحظاتی دکتر گفت: دیگر احتیاجی به عمل نیست . ظاهرا دعاها و واسطه هایی که حسن آقا به کمک گرفته بود،کارشان را کرده بودند. دکتر و حسن آقا هر دو تعجب کرده بودند. حسن آقا نذر کرده بود اگر خواسته اش اجابت شود و من بدون سزارین زایمان نمایم.یک راس گوسفند را خیرات نماید. یک راس گوسفند را خریداری نمود و پس از ذبح گوشتش را بین افراد نیازمند تقسیم نمود.


X