دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

سال 63 من به جبهه اعزام شدم. از قرارگاه کوثر به اتفاق آقاسی زاده به جزیره رفتیم. ایشان دائماً در مسیر ما را دلداری می داد و می گفت اصلاً نگران نباشید اگر شهادت قسمتتان باشد شهید می شوید خب حالا بعضی ها هم که شهید شدند خودشان تقاضای شهادت داشتند یا قسمتشان بود. خداوند نگهبان شماست. ما را به مقر امام رضا (علیه السلام) بردند و معرفی کردند و برگشتند. موقع برگشت از ایشان سؤال کردم که چرا شما تشریف نمی آورید؟ اینجا حضور ندارید؟ ایشان فرمودند: به من مهندس صفوی ـ بعداًشهید شدـ فرموده اند شما نیروها را معرفی کنید و برگردید زیرا قرار است به مناطق دیگری برویم. بعد از شهادتشان وقتی ماشین ایشان را نگاه کرده بودند دویست هزار کیلومتر شماره انداخته بود.


X