دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

روزی آقای آقاسی زاده برای سرکشی به خط آمده بودند. بعد از اینکه از اتومبیلشان پیاده شدند و سرکشی را انجام دادند به اتفاق هم کنار اتومبیل ایشان ایستاده بودیم و صحبت می کردیم یک دفعه متوجه شدیم که صدای سوت توپ می آید قبلاً به نیروها سپرده بودیم که وقتی صدای توپ را شنیدند دراز بکشند. با شنیدن صدای سوت توپ همة نیروهای کنار خاکریز دراز کشیدند اما کسی که دراز نکشیده بود آقای آقاسی زاده بود. بعد از اینکه توپ اصابت کرد ما به ایشان اعتراض کردیم که مهندس چرا شما دراز نکشیدید. حفظ جان از جملة واجبات است، شما باید تا رفع شدن خطر دراز می‌کشیدید. ایشان خطاب به من گفتند: آقای الهی من به عنوان مسئوول محور به خاطر حفظ روحیة نیروها این عمل را انجام دادم و خطر را به جان خریدم تا روحیة بچه ها تضعیف نشود.


X