دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.

حسن مجرد بود. یکبار به ایشان گفتم" حسن جان؛ بیا داماد شو، تو که الان از نظر مالی وضعیتت خوب است." گفت:"" من مخالفتی با ازدواج ندارم، ولی خواهش می کنم هر کجا خواستگاری رفتید به خانواده عروس بگویید من پاسدار هستم و عمر پاسدار شش ماهه است، اگر راضی هستید دخترتان را شش ماهه عروس کنید، من هم راضیم. 1- توجه به ازدواج 2- عشق به شهادت


X