دفاع مقدس
درباره وبلاگ
بسیجی پانزد ساله ای که باید در تهران تیله بازی می کرد از پشت خاکریز تانک دشمن را نشانه می گیرد و امام بر دست و بازوی او بوسه می زند.
یک دفعه برادر کاوه شخصی را به نزد ما فرستاده بودند که نقشه ای را تحویل بگیرد، وقتی آن فرد به من مراجعه کرد گفتم: برو به برادر محمود بگو درب اتاق کالک بسته است و نقشه نداریم، نمی دانستم نقشه را برای چه می خواهد، مجدداً برادر خرّمی را فرستاده بود به ایشان هم گفتم: به برادر کاوه بگویید، نقشه نداریم. آقای خرّمی رفت وبرگشت و گفت: برادر محمود می گوید: به فرماندهی بیا. وقتی به اتاق فرماندهی رفتم یک سرهنگ ارتش آنجا نشسته بود ونقشه ای جلوش بود و داشت برادر کاوه را توجیه می کرد. وقتی مرا دید گفت: این نقشه هایت چی شد؟ گفتم: مگر به شما خبر ندادند، درب اتاق کالک ونقشه بسته است. گفت: خوب اشکال ندارد. من از اتاق کاوه بیرون آمدم فردا صبح اتفاقاً صبحگاه نرفته بودم ودر واحد نشسته بودم. یک نفر آمد وگفت: فلانی برادر کاوه با شما کار دارد. من به میدان صبحگاه مراجعه نمودم. هنگام رفتن کفش شخصی پوشیدم و با لباس نظامی رفتم در بین راه با خودم گفتم: اولین بر خوردی که کاوه بامن بکنند بخاطر کفشهای شخصی من است. وقتی به جایگاه میدان صبحگاه رسیدم در حضور تعدادی از مسئولین فرمودند: چرا نقشه نمی دهی؟ گفتم: درب اتاق بسته است. گفت چرا بی انضباط شده ای؟ وقتی آقای عسکری دید که کاوه ناراحت است. من را کنار کشید وگفت: برو وقفل اتاق را بشکن ونقشه را بیاور. به آقای عسکری گفتم: با مسئولیت شما این کار رامی کنم. ایشان هم پذیرفتند
(0) نظر
1389/6/21 20:20
یک رفعه به اتفاق دو سه نفر از همشهریان که به دیدن ما آمده بودند بدون اجازه برادر کاوه با ماشین آنها به ارومیه رفتیم . در نبود من برادر کاوه به گردان مراجعه می کند و سراغ من را می گیرد ، هیچ یک از فرمانده گروهانها وقتی پرسید نمی دانستند که من کجا رفته ام . به فرمانده گروهانها برخورد کرده بود که شما چطور نمی دانید فرمانده گردان شما کجا رفته است ؟وقتی از ارومیه برگشتم غروب بود . من مشغول وضو گرفتن بودم ، یک دفعه متوجه که کاوه پشت سرم ایستاده است . پرسید شعبانی کجا رفته بودی ؟ جریان را به ایشان گفتم . گفت : چرا من تا قمی را در جریان نگذاشتی ؟ من از این که رفته ای ناراحت نیستم اما از صبح هزار گونه فکر کردم که آیا شما را دزدیده اند برده اند و... بعد گفت : به مدت چهار ماه حق نداری به مرخصی بروی خدا شاهد استیک فرزندی خدا به ما داده بود که او را ندیده بودم تا آن زمان چهار ماهه شده بود . چهار ماه دیگر ایستادم فرزندم هشت ماهه شده بود ولی مرخصی نرفتم . با خودم گفتم تا کاوه نگوید برو نمی روم بعداز حدود پنج ماه یک روز کاوه من را دید و گفت: مرخصی رفتی ؟ سریع یک ماشین برای ما آماده کرد و حسن خرمی که راننده اش بود را گفت : سریع آقای شعبانی را به اسفراین می بری .?
(0) نظر
1389/6/21 20:19
معمولا"" در مأموریتهایی که به همراه برادر کاوه می رفتیم ،هر نوع لباسی که نیروها می پوشیدند برادر کاوه نیز همان نوع لباس را می پوشید امّا در یک مأموریتی که از مهاباد به مقصد بوکان برای شناسایی منطقه رفتیم.ایشان وبرادر قمی وحامد برخلاف همیشه لباس سفر سپاه را بر تن کردند. با دو ماشین تویوتا در حال حرکت و شناسایی بودیم که به یک رودخانه ای رسیدیم و باید از این رودخانه عبور می کردیم یکی از ماشینهای تویوتا از رودخانه عبور کرد اّما تویوتای دوم به دلیل سرعت آب نتوانست از رودخانه عبور کند و نزدیک بود ماشین سر نگون شود . آقای نوری که همراه ما بود از همه نیروها قویتر بود و از نظز اندام درشت تر بود به ایشان گفته شد:آقای نوری اگر اجازه بدهید یک سر طناب را به پشت شما ببندیم و سر دیگر آن را به تویوتایی که از آب عبور کرده بود شاید بتوانیم ماشینی که در رودخانه گیر کرده است بیرون بیاوریم.ایشان قبول کردندو طناب را بستیم اّما با کوچکترین حرکتی که انجام شد طناب پاره شد و آقای نوری به داخل رودخانه افتاد 100 متری آب ایشان را با خود برد و هوا تاریک می شدو شب فرا می رسید به وسیله بیسیمی که در اختیار داشتیم با پایگاهی که در آن اطراف بود تماس بر قرار کردیم و وضعیت مان را به آنها گزارش کردیم و از آنها برای خارج کردن ماشین از رودخانه درخواست تراکتور کردیم اما آنها جواب رد دادند . در نهایت مجبور شدیم و به آنها گفتیم:بابا برادر کاوه فرماندة تیپ ویژه شهداءبا ماست و امکان دارد جان ایشان به خطر بیفتد .وقتی اسم کاوه را بردیم هنوز نیم ساعتی بیش نگذشته بود که یک تراکتور آمد و ما ماشین و از رودخانه خارج کردیم .چون شب شده بود صلاح را بر آن دیدیم که شب را در همان پاسگاه به استراحت بپردازیم چون در صورت برگشت احتمال کمین خوردن توسط ضد انقلاب بود .ضمنا"" این پاسگاه در یکی از عملیات ها توسط کاوه آزاد و در اختیار ارتش قرار گرفته بود . برادر کاوه برای فرمانده این پایگاه که در درگیری با ضد انقلاب از خود شجاعت و رشادت خاصی انجام داده بود و علی رغم منفجر شدن زاغه مهماتش با شگرد خاصی با آنها مقابله کرده بود که منجر به فرار ضد انقلاب شده بود و دو درجه تشویقی از ردههای ارتش برای ایشان درخواست که مورد موافقت قرار گرفته بود
(0) نظر
1389/6/21 20:19
بسمه تعالی کاوه برایم تعریف کردند: وقتی از نماز دیدم مسؤل ستاد زانوها را در بغل گرفته و خیلی ناراحت است، اعتنای نکردنم باز دیدم آقای منصوری هم ناراحت است.کسی هم حرف نمی زند. پرسیدم چه شده ؟ به من هم بگویید . گفتند :طبق هماهنگی که شده بود و قرار بود خانواده شهید قمی از تهران به تیپ بیایند چون خانواده شهید قمی طبق علاقه ای که داشتند هر سال در سالگرد شهید قمی به تیپ ویژه شهدا می آمدند و یک وعده غذا برای نیروهای تیپ تهیه می کردند و می دادند . لذا در بین راهی که به مهاباد می آمدند ضد انقلاب یک پست ایست وبازرسی تشکیل داده وبا لباس نظامی آمده بودند و اینها را نگه داشته بودند سپس با آرپی جی به دوشیکای تأمین و مینی بوس حامل آنها حمله کرده بودند و عده ای را مجروح و شهید کرده و پا به فرار گذاشته بودند . تصمیم گرفتیم که در محل حاضر شویم . تمام نیروهای کادر سپاه و بسیج در مر خصی بودند . تعدادی نیروهای وظیفه را داشتیم . عده ای گفتند آلان که شب است . گفتم :نه ! همین آلان باید حرکت کنیم . کاوه ادامه داد : به طرف سردشت حرکت کردیم . (من تعجب کردم با خودم گفتم :درگیری سمت مهاباد بوده است چرا اینها به سمت سردشت حرکت کنند ) روستای اول و دوم و سوم را گشتیم . اّما اثری از آنها نبود . برای اطمینان بیشتر به روستای بعدی هم رفتیم شاید پیداشان کنیم . رفتیم و دیدیم که مهاجمین آنجا هستند. درگیر شدیم .با اینکه اعضای گردان همراه ما نبودند ولی نیروهای وظیفه شجاعانه جنگیدند و عملیات با موفقیت انجام شد
(0) نظر
1389/6/21 20:17
در یکی از مأموریت های کردستان که داشتیم رفتیم به یک منطقه ای رسیدیم که کاوه نیروها را نگه داشت و به من گفت :فلانی سریع به این طرف برو و ببین در این اطراف روستایی وجود دارد . من بلافاصله نیروهای اطلاعات را در منطقه مستقر کردم و در همین هنگام متوجه شدم که چهار نفر از نیروهای ضد انقلاب دارند به سمت ما می آیند و هدف آنها ارتفاعی بود که در منطقه وجود داشت می خواستند آن را تصرف کنند . با دیدن این صحنه حرکتمان را شتاب بخشیده و به طرف ضد انقلاب رفتیم تا از تسلط آنها بر ارتفاع جلوگیری کنیم.وقتی ضد انقلاب ما را دید خودش را عقب کشید . در این لحظه کاوه رسید و از حرکت سریعی که انجام داده بودیم از ما تشکر کرد و به آقای منصوری که ستاد بود - بعد از این که نقشه ای را که در اختیار داشت نگاه کرد گفت: این نقطه را باید مورد هدف قرار داده و تصرف کنیم آن قله ای بود که حدود 50 متر بیشتر با ما فاصله نداشت. به مینی کا تیوشا دستور داد تا قله را مورد هدف قرار دهد. گفتیم .آقای کاوه چون فاصله نزدیک است امکان ترکش ها به نیروهای خودی اصابت کند .گفت: نه ،ما هدف را دقیقا"" می زنیم . وقتی گلوله ها سوت می کشید و می آمد ما روی زمین می خوابیدیم تا ترکش به ما اصابت نکند .پس از اینکه ضد انقلاب چند نفری تلفات داد عقب کشید ما هم خودمان را عقب کشیده و سازماندهی منظمی کردیم و به حرکت ادامه دادیم . تعدادی از ماشینهای اداره کشاورزی که در دست ضد انقلاب بود به غنیمت گرفتیم و به سمت ارتفاعی که در پشت شهر بوکان بود رفته و مستقر شدیم . شب را روی ارتفاع مانده و صبح مشاهده کردیم که ضدانقلاب صحنه را ترک کرده است برادر کاوه گفت :باید ما ضد انقلاب را تعقیب کنیم . هر چه اصرار کردیم برادر محمود حوصله داری آنها فرار کرده اند ،رهایشان کن بروند . گفت: نه. باید این مسیر را پیاده طی کنیم تا روشن شود چرا ضد انقلاب این مسیر را برای فرار برگزیده است .این حرفها و حرکتهای کاوه برای ما تازگی داشت و تعجب انگیز بود که حتی ایشان روی مسیری که ضد انقلاب برای فرار برگزیده است حساس است و به دنبال علت آن می گردد. وقتی رفتیم ،دیدیم کنار نهر آبی چهار جنازه از ضد انقلاب افتاده است. وقتی قضیه را مورد بررسی قرار دادیم. دیدیم این چهار نفر از نیروهای اطلاعات ضد انقلاب هستند که برای انجام امور شناسایی قصد ورود به شهر را داشتند . از آنجا به عقب آمده و سپس به اتفاق نیروها به پادگان ویژه شهدا برگشتیم . سه الی چهار روز از استقرار ما در مهاباد نگذشته بود که خبر دادند همین گروه ضد انقلاب که از چنگ ما فرار کرده بود خودش را جمع و جور کرده و در پسوه - مهاباد مستقر شده است. بلا فاصله با فرمان کاوه به سوی مقصد حرکت کردیم و قرار شد که شبانه بر سر راه ضد انقلاب کمین بزنیم . سه محور در سمت راست و چپ برای کمین زدن انتخاب شد .یک محور خود کاوه و محور دیگر برادر حامد و محور سوم من مستقر شدم . فرمانده گردان آن زمان برادر بزرگی بود . من که محور سمت چپ مستقر بودم ضد انقلاب زودتر از ما حرکت کرده و از کمین ما عبورکرده بود . ولی در کمین برادر حامد گرفتار شده بود . چند نقر از اسب سواران که از کمین برادر حامد می گذرند .نیروها و حامد درگیری را آغاز می کنند و تا صبح ادامه دهند. ما نیروها یمان را به کمک برادر حامد بردیم. ضد انقلاب از تاریکی شب استفاده کرده بود و خودش را روی ارتفاع رسانده بود و از بالا ی ارتفاع بر نیروهای ما که پایین بودند مسلط شدند و به سوی ما تیراندازی می کردند.در همین لحظات مشاهده کردم که آقای کاوه روی دشت داخل شیاری قرار گرفته و نیروها را هدایت می کند . من بلافاصله به سوی ایشان رفتم ودر جلوی ایشان قرار گرفتم تا چنانچه تیر به سمت ایشان بیاید به من اصابت کند.برادر کاوه گفت :چرا جلوی من ایستاده ای ؟گفتم:بخاطر اینکه اگر تیر بیاید به من اصابت کند و شما زنده بمانیدتا بتوانید هدایت تیپ را همچنان ادامه دهید. نیروها ی کومله و دمکرات که د دو ارتفاع مستقر بودند به سوی یکدیگر تیراندازی می کردند. برادر کاوه گفت : بگذارید همدیگر را هدف قرار دهند به خاطر اینکه ما گلوله خمپاره تمام کرده بودیم.به پایگاه ارتش که در منطقه وجود داشت مراجعه کرده و با نشان دادن حکم مأموریت از آنها در خواست گلوله کردیم که به ما ندادند،بعد خود کاوه رفت و با مسؤل پایگاه صحبت کرد و تعدادی گلوله به صورت امانت تحویل گرفت.گلولها را که آوردیم تعدادی را روی دشمن ریختیم و بدین وسیله توانستیم این عملیات را با موفقیت به پایان ببریم
(0) نظر
1389/6/21 20:16
با برادر کاوه در منطقه کامیاران برای پاکسازی رفته بودیم. شب یکی از گردانها وارد عمل شده بود وتعدادی از نیروهای ضد انقلاب را کشته ودو نفرشان هم مجروح شده بودند. فرمانده گردان با بی سیم به برادر کاوه گفت: دو نفر از این نیروهای ضد انقلاب مجروح شده اند با اینها چکار کنیم؟ برادر کاوه فرمو دند: مانند مجروح خودی با آنها رفتار کنید وبه پانسمان و درمان آنها بپردازید
(0) نظر
1389/6/21 20:16
یک شب به قصد رفتن به شناسایی از مقر تیب خارج شدیم. پس از خروج از پادگان اطراف را یک چک کاملی کردیم تا مطمئن شویم ضد انقلابی وجودندارد. وقتی حرکت را آغاز کردیم کردیم یکدفعه متوجه شدیم داخل تویوتا یک نفر آماده نشسته است. البته ایشان را نشناختیم امّا وقتی دّقت کردیم دیدیم برادر کاوه است. پرسیدیم شما انجا چکار می کنید؟ گفت: می خواهم با شما بیایم.هر کاری کردیم که برود جلوماشین ایشان قبول نکرد وهمان عقب ماشین نشست. آن شب با حضور کاوه شنا سایی بسیار موّفقیت آمیزی دادیم وبرگشتیم
(0) نظر
1389/6/21 20:15
یک روز نزدیک ظهر کاوه مرا صدا کرد و گفت:‌دوشیکایت را حاضر کمن و با برادر بروجردی به مأموریت برو. من دوشیکا را آماده کرده و پشت سر ماشین بروجردی حرکت کردم. مقصد سه راه فقده بود. در آنجا تعدادی ساختمان بود قرار شد از آنها بازدید کند. من از رانندة بروجردی پرسیدم موضوع چیست؟ برادر بروجردی به دنبال چه چیزی می گردد؟ گفت: چون مقر تیپ در مهاباد کوچک است، دنبال مقری برای تیپ است. آن مکان مورد پسند ایشان واقع نشد. به طرف سمت راست سه راهی پادگان فعلی تیپ رفتیم که بعدها هم به نام بروجردی نامگذاری شد. این مکان را پسندید و به مقر تیپ برگشتیم. فردا صبح قرار شد برنامة روز قبل تکرار شود. من از برادر کاوه خواهش کردم که همراه بروجردی نروم. نمی دانم چی شده بود که منم از کاوه چنین خواهش کردم. کاوه هم قبول کرد و گفت: یک دوشیکاچی دیگر سریع بفرست برود. ماشین بروجردی و دوشیکاحرکت کرده و رفتند. هنگام ظهر فرا رسید و از ایشان خبری نشد تا اینکه ساعت 2 بعد از ظهر اعلام کردند که ماشین بروجردی روی مین رفته است و ایشان به فیض شهادت نائل گردیده است با شنیدن خبر شهادت بروجردی کاوه چشمهایش پر از اشک شد من تا به ان روز گریة کاوه را ندیده بودم. در فراق بروجردی خیلی بی تابی می کرد. به طرف مسجد پادگان آمد و گفت: نیروها را جمع کنید. بعد هم با هلی کوپتری که از ارومیه بودند رفتند و تکه های جنازة ایشان را اوردند . در کنار پیکر مطهر ایشان دعای توسل پرشوری برگزار شد
(0) نظر
1389/6/21 20:14
وقتی در پادگان سپوه نقده مستقرشده بودیم آقای کاوه و کاظمی هر روز بعد از ظهر برنامه فوتبال داشتند . ما هم یک کناری می نشستیم و فوتبال اینها را تماشا می کردیم . فرمانده پادگان ســــــــرهنگ تمام بود ، پیش ما آمد وگفت : آقای کاوه کجاست ؟ آقای توکلی گفت : کاوه همان کس است که توپ به شکمش خورده ومی گوید آخ شکمم . ایشان یک نگاهی به چهرة کاوه انداخت . دید نه ریش دارد وکم سن و سال است . با خودش فکر می کرد کاوه باید یک آدم قوی هیکل و تنومند می باشد . باورش نیامد یک نگاه تندی به آقای توکلی کرد و گفت : می گویم کاوه کجاست . ؟ توکلی گفت: جناب ، همان کاوه است . اگر شک داری برو وصدایش کن و رفت و بعد از ره دقیقه برگشت و گفت : خواهش می کنم بگویید کاوه کجاست ؟ گفت :کاوه ایشان است و بعد گفتیم : آقای کاوه ، جناب سرهنگ با شما کار دارند . کاوه جلو آمد و گفت : مطلب را بگو . گفت دو ، سه سرهنگ ارتش از قرارگاه حمزه می آمده اند که در کمین افتاده اند . کاوه فکر کنم به آقای ایافت گفت : یک دسته از نیرو ها را بردار و برو و اینها را از کمین آزاد کن . بعد از بازی فوتبال جناب سرهنگ برای معذرت خواهی خدمت کاوه رسید . وقتی به سمت اتاق کاوه می رفت ، من و توکلی که کنار اتاق کاوه بودیم نا خود آگاه از اتاق بیرون آمدیم . علی گفت : محمد ، جناب سرهنگ آمده تا از آقای کاوه عذر خواهی کند . گفت : جناب دیدی که ایشان آقای کاوه است
(0) نظر
1389/6/21 20:14
یک مسافرتی با شورای فرماندهی منطقه از جمله برادر کاوه به اتفاق خانواده ها به شهرستان اسفراین داشتیم در آن زمان فرمانده سپاه اسفراین برادر حیدریه بود. و این دعوت توسط ایشان صورت گرفته بود . در بین راه سر پیچی که قرار بود به سمت روستای روبین کلات حرکت کنیم محمود کاوه در حالیکه مجروح و سرش باند پیچی شده بود . ظاهراً یک شکاری را دیده بود که از کنار تپه به سمت بالا می رود . بلافاصله خودش از ماشین پایین انداخت و آن شکار را هدف قرار داد ه بود . وقتی ما متوجه و از ماشین پیاده شدیم دیدیم شکار را اوردند و داخل ماشین انداختند و به اسفراین بردیم . به هر بخشی که در اسفراین می رفتیم کاوه در حین این که مجروح هم بود برای مردم در رابطه با مسائل جنگ و غیره صحبت می کرد . شکار را هم آوردند به منزل آقای حیدریه و در داخل حمام گذاشتند و صبح شکار را پوست کنده و اماده کرده بودند . بعد شورای فرماندهی منطقه چهار آن زمان به فرماندهی اقای موحدی در جلسه شورابی فرماندهی سپاه اسفراین شرکت کردیم . خوب صحبتها که تمام شد . یادم است آقای اسماعیلی که دادستان سازمان قضایی نیروهای مسلح بودند در آخر جلسه گفتند: یک فرصتی به ما بدهید که می خواهیم صحبت کنیم . ایشان مقداری در رابطه با قوانین و مقررات سازمان قضایی نیروهای مسلح صحبت کردند و گفتند: ما امروز یکی از برادران بسیار بزرگوار و عزیز را می خواهیم در همین جلسه محاکمه کنیم . ایشان ادامه دادند که به فتوای امام( ره ) شکار کردن در مواقعی است که انسان به گوشتش احتیاج دارد و گفتند: کاوه امروز شکاری را که زده اند خلاف قانون است و باید جریمه شوند و ان جلسه آقای کاوه چیزی نگفتند. حاج آقای موحدی خیلی ناراحت شد و گفت : که : اولاً چرا شما اینجا این کار را انجام می دهید ؟ آقای اسماعیلی گفتند : که بهترین وقت همین جا بود و. بهترین شخصی که مستحق این کتار است که باید انجام شود . خودمان هستیم بخاطر شکار هفده هزار تومان آقای کاوه را جریمه کردند . شب بعد که تعدادی از جمله کاوه و آقای موحدی مانده بودند به خانه آقای حیدریه رفتیم کاوه گفت: چون هفده هزار تومان ما را جریمه کردید سر این شکار را می رویم خشک می کنیم و می فروشیم . پوستش را هم فلان قدر می فروشیم . شوخی کردند و این موضوع تا نصفه های شب به طول انجامید . حاجح آقای موحدی مبلغ را پرداخت کردند و روز بعد هم یادم هست که گوشتش را بین مستحق ها تقسیم کردند
(0) نظر
1389/6/21 20:14
یک روز که به پادگان مهاباد به منظور دیدن کاوه رفته بودم پیرمردی را دیدم که به سراغ تدارکات رفته و با اصرار می خواهد بیش از آن سهمیه ای که برای این تیپ سیگار در نظر گرفته بودند بگیرد کاوه سیگار کشیدن در پادگان را برای جوانان ممنوع وفقط به مردها که امکان ترک کردن را نداشتند به یک میزان مشخص سهمیه ای در روز تعیین کرده بودند همین طور که با کاوه داشتیم صحبت کرده و قدم می زدیم دیدم که کاوه متوجه اصرار آن پیرمرد سیگاری شد جلو رفت و با احترام وتواضع خاصی به ایشان گفت : پدرجان شما خودتان می دانید که کشیدن سیگار برای انسان ضرر دارد وبرای همین است که مسئولین لجستیک براین امر پافشاری می کنند بعد هم به لجستیک سفارش کرد که این طور پیر مردها را بیشتر مورد توجه قرار دهید
(0) نظر
1389/6/21 20:12
X